مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

26 بهمن ماه 93 و یک ایضا از آن روز در سال 94

پارسال در چنین روزی هوا درست به همین قشنگی بود، همینقدر ملس...

امروز که آقای همکلاسی اصرار می کرد برسونتم بهش گفتم حالم خیلی خوبه و دوس دارم تنها باشم و قدم بزنم. خندید گفت ما مردا وقتی خوب نیستیم می خوایم تنها باشیم، شما خانوما خیلی عجیبید از همه بدترش اینه که هرکدومتون یه جورید. دوس داشتم بهش بگم واقعا هرکدوممون یه جوریم و من حتی دوست ندارم سوار ماشین همکلاس آقام شم و خجالت می کشم بیان کنم این عقاید دقیانوسیم رو...

با خودم فکر کردم خدا از هوای این موقع پارسال یه ایضا زده برای امسالش، پارسال تو چنین روزی بود که برای اولین بار تو کافه پاییز چوپان رو دیدم و حالا ماییم و کلی خاطرات مشترک، کافه ها و سینماهایی که با هم رفتیم، فکر می کنم 5فیلم رو با هم دیدیم تو این یک سال، دو بار زیارت رفتیم، حتی چیزی که تو خواب نمیدیدم رو با هم تجربه کردیم، سفر یهویی مشهد، دیدن سپیده مشهدی با هم، دیدن میم با هم، دیدن خ دوست قدیمی چوپان بازم با هم، قدم زدن از سجاد و گذشتن از دستغیب تا نزدیکای فلکه تختی مشهد، نه توی روز، ساعت 12 شب، خرید رفتن های دوتایی، پارک شهر رفتن های دوتایی و حتی دکتر رفتن دوتایی و ... حالا که فکر می کنم میبینم این همه دو تایی داشتن با هم بی دلیل نبوده قطعا...

خوشحالم که فاصله ی خونه هامون از هم کمه و برای هم وقت داریم و خوشحالم که عقاید مشترک خانوادگی و علایق شخصیمون باعث تحکیم این رابطه شده و خوشحالم که پارسال قبل از اینکه دیر شه، خودم رو بهش رسوندم، چیزی نمونده بود که ناامید شه و چیزی نمونده بود که از قرار جا بمونم. 

+http://meghan.blogsky.com/1393/11/28/post-536/ 

نظرات 19 + ارسال نظر

چوپان جان توی کامنت ها می دیدمت:) فقط نسبت و جایگاهتو تو زندگی مگ نمیدونستم،ارادتمندیم:)

چوپان با شمان ^-^

ای وای خدایا...

مواظب ش باش...

آب پرتقال براش بگیری ها؟مواظب بابا حاجی م باش...

اصن دیدی تله پاتی دارم باهاش....
1.به یک دلیل شخصی که نمیگم
2.دوست داشتم از طرف من بغلش کنی که خودت این کارو انجام داده بودی :)

چشم چشم... امروز ساعت 5 برگشت رشت...
آب پرتقال باغچه خودشو بهش میدیم! باور می کنی با خودش پرتقال میبره تهران:))؟! از اونا که تو عکس دیدی دستش بود:|

چوپانک هم از طرف من ماچ جلبکی ش کن :)))
این یکیو دیگ دستم بش نمیرسه بغلش کن و سفت بفشارش....مدیونی در اولین دیدار از طرفم ماچ جلبکی ش نکنی ها؟ :دی

مواظب خودتون باشین...

چشم این کارو می کنم حتما حتما؛)
چشم عزیز دلممم

الکی نگووووو....

من دیگه همیشه از اون مسیر میرم اصلا....اصن میرم دفترشون رو کشف میکنم همش میرم پیشش :)))

تو که میدونی من عاشق بابا حاجی ام...
مطمئنی؟ای خدا.....دقیقا همون شکلی بود فقط یه پرتقالو کم داشت :)))
عاقو ولی اخم کرده بود و مهربون بود همچنین در عین اخم کردن...
عاقاهه هم که جفتش بود جوون بود ولی خیلی زشت بود :))

نپر نپر...نمیخواد بپری...هر روز میرم همونجا میشینم منتظرم تا ببینمش...خودم میپرم بغلش :)))

اون آقایی که باهاش بود اسمش دکتر پ!!! هستش:|
دماغ گنده ای داره و دقیقا جوونه...
یا خود خدا یعنی راس راسی دیدیش؟
میتونم بهت بگم کجاست دفترشون حتی که دقیق تر بتونی از اون سمت بری:))
عزیزکممممممم یادت باشه فقط بابام خیلی حاج آقاستا از دور بغلش کن بگو من دوست مگی هستم. مگی نگو البته بگو مرمر یا مرمرین!
اینجوری صدام می کنه ^-^

کاملا بی ربط با پست...
مگی!
حدودا دو سه هفته پیش بود داشتم میرفتم سرکار...طرفای ونک یه اقایی رو دیدم با کت و شلوار که دقیقا فتوکپی بابا حاجی بود.چهره ش.قدش.همه چیش....هی میخواستم بهت بگم هی یادم میرفت....وقتی دیدمش...اصن همینجوری مونده بودم.قلبم داشت در میومد میخواستم برم بدو بدو بپرم توی بغلش یه اقایی البته کنارش ایستاده بود دیگه خجالت کشیدم...
همینجوری هی نگاش میکردم زل زده بودم بهش...اخم هم کرده بود تازه :)))

هر چند که باباحاجی نبود مطمئنا....ولی حس خیلی خوبی بود....

وقت کردی یه دو سه بار از طرف من بپر بغل بابا حاجی م :))

از کجا می دونی خودش نبود؟
محل کارش همونطرفاست........!!!!!!!!
ازت ممنونم بابت حسای خوبت... چشام تر شد اصلا...
حس می کنم خودشو دیدی، تقریبا مطمینم حتی یا اگه نباشمم دوس دارم مطمین باشم یعنی
امروز جات خالی، بعد مدتها بغلش کردم از ته دلم...خیلی بد سرماخورده

1. اون دوستشون نگفتن چجوری میخواید برگردید؟! ماشینی براتون بگیرن یا ...؟!
2. کار خطرناکی بوده! دوتا دختر اون موقع شب تنها
3. منم مشهدمون رو دوست دارم
4. همین که نیت ش رو داشتید کافیه

چرا خواستن تاکسی بگیرن، طفلی دیرش بود و باید میرفت خونه ولی ما مصر بودیم پیاده روی کنیم، ما عاشق ماجراجویی هستیم، عاشق شناختن خیابونای جدید و ...
تختی خونمون بود راستی، اونجا سکونت داشتیم.
روبه روی بستنی طلاب:) آخ هوس کردم...
بله باید اینجوری خودمو راضی کنم که نیتش کافی بود، همین

باید حس خوبی باشه شخم خاطرات خوب...
دوستی تون پایدار

:) خیلی حس خوبی داره، خیلی حتی...
ممنونم ^-^

"+ اگه یادم بود و عملی بود، 25 بهمن روزه می گیرم! "
یادتون بود؟! عملی بود؟! روزه گرفتید؟!

با سلام:|
متاسفانه عملی نبود، آیکون آه...

ان شاءالله که دوستی تون سال های سال پابرجا بمونه
جدا ساعت 12 نصفه شب از سجاد رفتید تا نزدیکای میدون تختی؟! سجاد چکار میکردید؟! چرا رفتید تختی؟!

:)))
یه مشدی اینجاست چوپان، چوپااان!
والا رفته بودیم سجاد دیدن یکی از دوستای چوپان، کافه فنجون، یادش بخیر:)
بعدش قصد کردیم پیاده برگردیم خونه غافل از اینکه اونجا رشت نیست:-"
گرخیدیم حسابی بین راه و یه جایی دیگه سوار ماشین شدیم.
چقدررر دوس دارم من مشهدتون رو:)

سلام
پست رو که خوندم، اومدم که تو کامنتم بگم "چوپان که ناپیداتر از من حتی، تو این وبلاگ" (عجب جمله ی ثقیلی گفتم؛ یا خدا)... بعد دیدم که نه...خودشون تشریف آوردن...
+ ایشالا سال های سال دوستی تون پا برجا بمونه... ریشه بزنه...شاخه هاش بزرگ بشه ... از پنجره بیاد تو اتاق هاتون... :)
+ خلاصه، ما خدمت شما دو دوست نادیده، ارادت داریم.

سلام آقا
به به واقعا، یادتونه بهتون قول کافه پاییزم داده بود؟
من ندادم ولی ایشون داده، ایشالا یه روز از حلقش بکشید بیرون اون قول رو:))
+ ارادتمندیم ما دو همچنین و همچنان

مرادی 1394/11/26 ساعت 23:38

عقایدتون دقیانوسی نیست! عقیده درستیه و خوبه هنوزم وجود داره :)
+نمیدونستم خانوم هستید! امروز فهمیدم!

چه جالب، من آخه آدمی هستم بس امروزی و بس راحت
ولی کلا محدوده م باید رعایت بشه

+ یعنی اینجا رو خونده بودید و نمی دونستید من خانومم:)؟ چه جالب!

چوپان 1394/11/26 ساعت 23:27

سارا، چوپان منم! صلام هم ماهی !! خوشوقتم :)
.
تروایس خان شما برو وبلاگتو حذف کن. خب؟ اینجا نیا :|
.
آخیییییییی مگهانکم چقدر خاطرات اشتراکی داریم باهم. عکاس خونه هم میخواست اضافه بشه که نذاشتی بشه :))ایش
باشگاه رو هم یادت رفت بگی :D

باشگاه رو نوشته بودم، اومدم جا به جاش کنم پاک شد:|
عکاسی باید برم بابا اینو فقط 6تا گفتم چاپ کنه، که بدم واسه تمدید گواهیم همین...
ببین کی وقت می کنی بریم دیگه

ساده خان 1394/11/26 ساعت 19:16

عالیه!

بلییی

من هنو نمیدونم چوپان کیه:)) ولی خب داشتن یه دوست با عقاید و علایق مشترک خیلی خوبه،دوستیتون مستحکم باشه مگ عزیز:)

دوستی بود که از طریق وبلاگ با هم آشنا شدیم، بعد صمیمی شدیم، بعد حتی! با هم سفر رفتیم خونه مون اومد و...و...و... :دی

سرن 1394/11/26 ساعت 18:33

قرار پارسال و اون کافه قشنگ!
همیشه کنار هم باشین و رفیق!

هوم سرن جانم همون کافه آسمونا!!! ^-^

دوستی ها همیشه قشنگن
همه به یاد میمونن
و میشه جاودانشون کرد

^-^

ساده خان 1394/11/26 ساعت 15:56

این عقاید دقیانوسی خیلی دوست داشتنیه اگه انتخابی باشه نه از سر عادت و خجالت
10 تا دوست با دوستی ده ساله دارم ک ماهی یکبار دور هم جمع میشیم و دوست داشتنی ترین لحظات زندگیمه کاملا دوستیتونو میفهمم!

:)
هست، بستگی به آدمش هم خیلی داره، من آدم راحتی هستم ولی سوار ماشین هرکسی نمیشم ابدا، چیزی از هم از دست کسی نمی خورم چون می ترسم نمک گیر شم، هدیه هم از آقایون ایضا

سلام 1394/11/26 ساعت 15:43

دوستی تون پایدار...
خیلی دوست دارم یکی از دوستای وبلاگیم رو ببینم تو دنیای واقعی
راستی مگهان جون میتونم وبت رو لینک کنم؟

ممنونم:)
ایشالا ببینید و ایشالا دوستیتونم پایدار باشه بعدش:)
خواهش می کنم... برای منم آدرس بذارید شاید شد بخونمتون:)

منم چوپان رو دوست دارم

:) بله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد