مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

تخم.ی تخیلی

دلم برایش تنگ شده، مربی رانندگیم را می گویم، نمی دانم چطور باید پیدایش کنم، یعنی میدانم، هرجمعه پسرش را میبینم، اما رویم نمی شود بروم بگویم می شود به مامان سلامم را برسانید و شماره م را بهشان بدهید. رویم هم نمی شود شماره ی مادرش را طلب کنم.آخر مسخره نیست که من از عکس هایی که دیده بودم پسرک را شناخته م؟ خب ما هرگز هیچ کجا همدیگر را ندیده ایم گرچه نگاهش یه طور خاصیست که حس می کنم شاید عکسم را دیده باشد، آخر مادرش عکسم را داشت.

روز امتحان مثل حالا باران می بارید، تنها-مثل همه ی مراحل زندگیم باز تنها و مستقل- ساعت 6.5 از خواب بیدار شدم، به تاکسی تلفنی زنگ زدم، باران تند تر از پیش و بی وقفه می بارید. ساعت 7 در جایگاه بودیم، مربی مرا دید و گفت بیا چند کلام صحبت کنیم، استرس وار؟! گفتم نوچ! نوار:|

به دختری که کنار دستش نشسته بود اشاره کرد، گفت نرگس دختر برادرم است. مثل تو آزمون شهر دارد، خب حالا توصیه ام را بگویم؟

در حالیکه چانه ام می لرزید زیر باران گفتم هوم بله...-استرس داشتم و سعی به مخفی کردنش می کردم- گفت میم تو خیلی خوبی فقط باید یک قولی به من بدهی. خب؟ 

سرم را به نشانه ی تایید تکان دادم، گفت بگو قول میدهم کارهای تخ.می تخیلی نکنم، از آن کارهای چپکی که فقط از خودت سر می زند، لبخند توام با شرم روی لبهایم نشست، بله چشم، قول میدهم. 

بگو جمله ات را کامل بگو، بگو قول میدهم کارهای تخ.می تخیلی نکنم. من هم برای اولین و آخرین بار در عمرم این واژه را ادا کردم. بعد هم ضربه ای به پشتم زد و گفت برو همراه نرگس کنار بقیه ی بچه ها... اگر رد شدی من دیگر دوستت نیستم، به نرگس هم گفت و عمه ی تو هم نیستم. 


+ آن روز که امتحان شهر را قبول شدم تمام راه پشت ماشین افسر بود، از آینه میدیدمش ، مثلا برای دلگرمی آمده بود اما تنها استرس عایدمان میشد از این کار تخ.می تخیلیش، هرگز فراموشم نمی شود، چند ساعت بعدش پرواز داشتیم، به سمت مشهد، من و خواهرم همراه دو دوست...اولین سفر دوستانه ی غیر تبریزمان بود. 

نظرات 10 + ارسال نظر

من اما فکر می کنم رانندگی تو تهران از رانندگی تو شهرهای دیگه راحت تره!

عه؟
چه عااالی! بابامم میگه البته... شاید این سری رانندگی کنم در تهران

من راستش افسر تو شناسنامه ام دید مامان و بابام شمالی ان فقط ازم پارک دوبل امتحان گرفت و گفت برو قبولی! یعنی اینقد ناسیونالیست

درووود بر افسر شمالی:))) عشق کردم بااهاش!
خوشابحالت سرن
آیا رانندگی می کنی؟ من فک نکنم حس و حااال رانندگی در تهران رو ابدا داشته باشم:|

میم 1394/10/20 ساعت 20:29

:-))))
میم
اصلا ذوق مرگ:-)
واما امتحان رانندگی...
خیلی بد بود
مخصوصا اون دو دفعه ای که به ناحق و به خاطر زبون‌ِ درازم رد شدم:-|||
ینی هیشکی به من یاد نداد نباید دهن به دهن یه افسر بازنشسته بشم حتی اگه حرفم کاملا منطقی باشه:-))

هعی... میم!
یادش بخیر... من که طلب داشتم از افسرم و همش 3نفر قبول شدن که 1ی آقا و دو تا خانوم بودیم:|
مربیم میگفت با اون قیافه طلبکارت من بودم ردت می کردم:دی

مهران 1394/10/20 ساعت 19:07 http://mehran.blogsky.com

یعنی معلم رانندگی ت هم "میم" صدات می زد؟ یا اون اسم کاملت رو بلد بود و اینجا مستعار نوشتی؟ :)
مثلا می گفت: خانومه "میم" ؟


اسم واقعیم رو صدا می کرد. اسم واقعیمم اولش میم داره خب

باران 1394/10/20 ساعت 15:38

نه خواهرزاده ی بزرگ من فقط کافیه از استرسش کم بشه اونوقت تو همه چیزش
همون بار اول قبوله :)
مثل قبولیش تو امتحان کنکور که با رتبه ی عالی، دانشجوی رشته ی پزشکی دانشگاه تهران شد :)
ولی عوضش همین حرفو اگر دومادمون به خواهرزاده دومیمون بگه قطعا همینی
میشه که تو میگی :دییی

هاها خب خدا رو شکر پس با شناخت گفتن باباشون؛)

چه مربی خوبی :)

خیلی

په پو 1394/10/20 ساعت 12:20 http://aski-ewin.blogsky.com

منم آقای عظیمی معلم رانندگیمو خیلی دوست داشتم. مرد خوبی بود. باباش هم مربی بابام بود!
اونم خیلی رو قبول شدن دفه اول ما حساب باز کرد. این ما که میگم من و دوستم منظورمه. البته هر دومون رد شدیم! اونم چون نتونستیم دنده رو تکون بدیم! من حتی حرکت هم نکردم بس که دنده ی تخم.ی سفت و سخت مقاومت می کرد! جلسه دوم قبول شدم.

:) من همون اولین بار

توت 1394/10/20 ساعت 12:18 http://pasazvesal.blogsky.com

چه جالب روز آزمون شهر منم بارون خیلی شدیدی میومد.
فکر کنم اولین باری بود که از باریدن بارون خوشحال نبودم ولی خب قبول شدم

مربی من برعکس مربی تو خشک و جدی بود از این کلمه ها هم از دهنش در نمی اومد هیچوقت.... فقط یه بار که دنده رو بد جا زدم گفت: دهن ماشینو س.رویس کردی

مربی من خیلی هم زیبا بود هیکل بسیار خوب و چهره ی خیلی گرمی داشت:) ؛)
بسیار هم بی حیا بود:دی

+ خوبی مامان جون؟ من اینقدر وبلاگتو دوس دارم

باران 1394/10/20 ساعت 11:15

سلام
اما الان این رو گفتی پس برای آخرین بار نگفتیش ؛ ))
میتونی بری آموزشگاهی که روز اول دیدیش ؛ )

+
دومادمون تعریف میکرد خواهرزاده ی بزرگمم استرس این امتحانو داشت
و تموم وجودش رو گرفته بود ! میگفت اصلا نمیرم امتحان بدم
گفت دقیق یکی دو ساعت قبلش بهش گفتم نترس من نخواستم چیزی بهت بگم ولی الان مجبورم کردی که دارم بهت میگم اونم اینکه افسری که ازت امتحان میگیره
یکی از دوستان صمیمی منه و گفته همون بار اول قبولش میکنم :)
گفت تا اینو گفتم خواهرزاده ات از استرش اونقدر کم شد که حد و حدود نداشت.
جالبه بدونین همون بار اولش قبول شد بدون استرس :)
حالا دومادمون میگفت همینکه قبول شد بهش گفتم که افسره هیچ نسبت دوستی
با من نداشت فقط خواستم استرست رو کم کنم که خدا رو شکر کم کردم :))
استرس تو همچی اگر کنترل نشه ویرانگره !

سلام
نوچچچ می خواستم ذکر کنم، اینجا نوشتم و نگفتمش:|:دی
چه جالب اگه بابام استرسمم می دید چیز خاصی بهم نمی گفت البته:) چون معتقدن استرس مفید باید وجود داشته باشه
خدا رو شکر که راحت قبول شد، ممکن بود برعکس شه و زیادی خیال جمع امتحان بده و رد شه، خیلی احتمال داشتااا

عمو 1394/10/20 ساعت 10:50

لامصب ... توصیه ای کرده ... خوب شده نگفته با خط خوش بنویس بزن بالا سرت تو اتاقت ... والا با این نوناشون

آقا همونو گفت اصلا من راننده شدم:دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد