مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

نقطه نارنجی قلبش، که حالا سبز بود.

بعد از ماهها تلاش موفق شده بود خودش را به حرم امام برساند، از همان روزهای گرفتار شدنش قصد داشت از امامش بخواهد مهرش را از دلش بیرون کند. 

به ضریح چشم دوخت، اشکهایش جاری شد، هیچ تغییری در حالت چهره ش دیده نمی شد مردانه اشک می ریخت و خیره به جلو نگاه می کرد و اشک ها آرام آرام روی گونه ش سر می خورد. آنجا بود دعا کرد که مهرش از دلش بیرون برود، دعا کرد و اشک ریخت و حاجتش را گرفت. هرگز از امامش چیز مشخصی نخواسته بود در سه دهه ی عمرش، حالا رفته بود که بخواهد، دلش آرام گرفت و از امامش خواست اگر خیر از یاد بردن است، کمکش کند و اگر نه مهرش را در دلش دو چندان کند، روزی که باید از امامش خداحافظی می کرد آرام آرام قدم زد، به منطقه ی خوب شهر رسید، انگار از دلش بیرون رفته بود. تمام دیروز و پریروز را یک بار حتی یادش نکرده بود، چند ساعت به پرواز برگشتش نمانده بود، حالا دیگر انگار هرگز اویی نبوده، از اول نبوده... او از دلش رفته بود.

با نگاه کردن به ویترین مغازه چشم هایش برق زد، دقیقه ای بعد خودش را جلوی صندوق فروشگاه دید با بسته ای که برای او خریده بود. همان اویی که دیگر نبود، که انگار از اول نبود...که انگار هرگز نبود،حالا دوباره در دلش جان تازه گرفته بود، نمی دانست این مهر دو چندان شده را مدیون امام رضاست یا مدیون دل دیوانه اش...

فقط می دانست وقتی سوار هواپیما شد، مهر او در دلش صد چندان شده بود، مهر او، همان اویی که به مدت دو روز انگار از اول نبود، که هرگز نبود...فقط می دانست که گران ترین سوغاتی خریداری شده از آن اوست و فقط می دانست که او نارنجی ترین نقطه ی قلبش شده، فقط می دانست نارنجی رنگ مورد علاقه ی اوست و فقط می دانست که... هیچ، دیگر هیچ نمی دانست. 


+ و در هواپیما به آهنگ مورد علاقه ی اویش گوش کرد، به آهنگ مورد علاقه ی خودش... و این اولین سفر تنهایی او بود که دلیلش تنها یک نقطه ی نارنجی در قلبش بود، که حالا آن نقطه نارنجی تر از پیش، در دلش سبز بود. 

+ اویش سر در گم است، می دانی؟

 

  

 قصه هایم برای تو، بگذار توی باغچه ات

شعرهایم برای تو، بگذار روی طاقچه ات

دستهایم برای تو، بکار سبز خواهد شد

رازهایم برای تو، ببند دور دستانت

نظرات 13 + ارسال نظر
آویشن 1394/10/08 ساعت 04:25

بلامیسر من کامنتا رو که نمی گم.دو خط آخر داستانت نوشتی آویش .اونو میگم

الهی...
نوشتم اویش... اوی او...؛)

آویشن 1394/10/08 ساعت 04:14

مگی من اومدم ...چی شده اسم من اینجا چیکار میکنه

سلام عزیزم
اسمت کجا؟! یعنی کامنتای قبلی خودت نبودی؟!

گرچه ز شراب عشق مستم
عاشق‌تر ازین کنم که هستم

گویند که خو ز عشق وا کن
لیلی‌طلبی ز دل رها کن

یا رب تو مرا به روی لیلی
هر لحظه بده زیاده میلی

از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای

+...
ضمنن آهنگ قربانی رو خیلی دوست داشتم. مرسی

:) خوب شو لطفا،خب؟

مریم بانو 1394/10/07 ساعت 07:50

دقیقا منم حس این رو داشتم که شخصیت اصلی داستان یک مرده....
چه حس غریبی...

فکر میکنم از زبون یکنفر دیگه نوشتی این پست رو؛ دلم یدفه یه دنیا گرفت:(

... :)
نگیره لطفا دختره، خب؟

Mohamad 1394/10/06 ساعت 19:26 http://alamtu94.blogfa.com

شاید مگهان احساسات درونش رو در این نوشته دیده
بهرحال پست زیبایی بود
نکنه یه کسی عاشقت شده و چون تو عاشق اون نیستی ناراحتی
ببخشید که راحت حرف میزنم

:)
جالب بود این دید. نمی خوام چیزی بگم فقط دوس داشتم این کامنت رو
+ راحت باشید آقا:)

گذشته هیچ وقت دست از سر آدم برنمی داره، عشق که اصلا و ابدا! اوهای زیادی هم هستند که یکی می ره و میخواد که دیگه از دلشون و مغزشون پاک بشن، شایدم یه مدت بشه، اما آخر سر نمی شه.دوباره او میاد و جایی میشینه که در وجوددیگری به خودش اختصاص داده! هیچکسم نمی تونه اون جا رو پر کنه یا جانشین بشه.

هوم... اوها میرن و میان به قول تو
من واقعا هیچ کس رو ندارم که یه روزی یه جایی وقتی قرار شد به تنها عشقم فکر کنم یادش بیفتم، من فقط یاد کسی میفتم که عاشقم بود. این دردناکتره سرن...

+ این پست مربوط به گذشته ها نیست البته.....

باران 1394/10/06 ساعت 17:15

ببخشید مرد بود حواسم نبود مگی
مردانه گریه میکرد .
ببخشید عزیز.

...:)

Ali 1394/10/06 ساعت 17:01

Man eshteba mikonam ya dostan
Ehsas kardam in dastan neveshte shode az soye yek aghast
Ya az zabane yek agha neveshte shode
Roshangari kon harche zodtar

جالب بود نگاهتون خیلی

مرا می شناسی 1394/10/06 ساعت 16:58

زیباترین پستت بود میم جان
من دوست ندارم مگهان صدایت کنم اجازه بده نام واقعیت را بگویم

باران 1394/10/06 ساعت 16:47

عاشق شدی مگی ؟
پست هات روز به روز مشکوک میشه :)
اگر شدی بیزحمت این شیرینی ما رو هم رد کن

سپیده 1394/10/06 ساعت 16:02

مشهد رفتیییییی

نه :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد