مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

ببین که عقربه قدم نمی زند.

همیشه فکر می کردم من 13 سال از خواهرم کوچیک ترم، وقتی بزرگتر شدم فهمیدم همش 3سال ازم بزرگتره.

امروز که با خودم فکر می کردم دیدم بچه تر که بودم درست تر فکر می کردم، اون 13 سال از من بزرگتره. بهش 13 سال زودتر اعتماد می کنن، برای شروع کار جدیدش حمایتش می کنن، برای هرکاری بیشترین حمایت رو دریافت می کنه و من بیشترین پول رو... 

اون یاد میگیره مستقل تر باشه و من یاد میگیرم وابسته تر شم...

مهم نیست، مهم اینه که هردو داریم یاد می گیریم و هردو شاکی هستیم از این تفاوت ها... مهم اینه که اون بزرگ میشه و من بچه... 


+ و از حالا این گوشه غمگین می شینم تا ببینید بزرگ شدم، آدمای خوشحال رو هیچکی جدی نمی گیره. 

نظرات 13 + ارسال نظر

برادرم فقط استفاده می کنه از این حمایت، و حتی بعضی وقتها تصمیم گیری هم براش سخت بود :| (البته منظوزم شما نیستین)
هیچوقت ندیدم شاکی باشه :)

من دوست ندارم حمایت زیادی از حد رو و شاکیم...
تصمیم گیری سخت نیست، بلکه خیلی خیلی سخته:|

واقعا چرا هیچکدوممون از شرایط فعلی راضی نیستیم و دلمون میخواد جا همدیگه باشیم؟ من که اینجوریم

من چمیدونم بس که باحالیم بوخودا:دی
من راضیم کاملااا ولی دیگه به نظرم حمایت اینجوری هم بیمزه شده

نگاهت به این اختلاف سنی جالب بود....
منم که نگاه میکنم میبینم این منم که واسه زندگیم تصمیم میگیرم بدون هیچ حمایتی...و برادرم کوچکترم، ما براش تصمیم میگیریم با کلی حمایت...
یه وقت مثل برادر کوچکترم نشین :)))

چقدر جالب...
من ولی همیشه شاکیم از این نگاه نازانه به خودم
داداش شاکی نیست؟!

آره ما خوشحالا رو فقط حسرتمونو میخورن
قربون هانی

هاها زیتون عزیزممم:* راستیییی اون پست رو برداشتم! (عربها!)
هانی دست بوسه

شروره 1394/09/17 ساعت 16:04

شما بیا علی الحساب ی کتک بخورررر فلنننننن!!!!!!!!!
سندروم تغییر کمده! خودم میدونممممم!!!!
نبینمت این مدلی و این طوری!!!!!

:))))) نوموخواااام
سندرم تغییر کمد عالی بود:دی

باران 1394/09/17 ساعت 16:00

سلام خواهر کوچولوی مهربون خودم :**
نبینم ناراحت باشی ♥
+آخ آخ گفتی :((
یعنی تو این سفر من کودک درونم که زنده بود و خوشحال بود
جدی گرفته نمیشدم حتی پیش خاله ام :((
خاله امم هی می اومد از خواهر وسطیم پیش من و دوستاش تعریف میداد
هی حرص منو در می آورد و منم کلا سکوت رو ترجیح دادم تا دفاع
از خودم :|
بعدا به امید خدا تو خاطرات سفر میام میگم ...
شاد که باشی دنیا تو رو به سخره میگیرن :|

سلام عزیزم
خوش اومدی کربلایی عزیز
ایشالا لبت خندون باشه ایضا دلت....
منتظر خاطراتت می مونیم

کیمیا 1394/09/17 ساعت 15:33

خواهر کوچیکه همینه:(
منم همینم:(

هعییی...
درود بر همه خواهر کوچیکه های طفلی

هوم 1394/09/17 ساعت 13:41

غمگین میشینیا! دیدم شادی تذکر میدم!

گربانت:دی
فعلا از صبح غمگین نشستم:| فقط مشکل اینجاست تنهام که کسی نیست ببینتم

محسن 1394/09/17 ساعت 13:38

سلام نمیتونم فراموش کنم مگهان رو .. گه گداری به وبلاگت سرمیزدم و مطالبوتونو بدون اعلام نظر میخوندم .. امروز نتونستم نظر ندم راست میگید آدمای خوشحال جدی گرفته نمیشند با منم اینطوریند مگهان جان

سلام آقا
لازم نیست فراموش کنید:) می تونید بیاید بخونید و مطمین باشید گناه نیست که ذهنتون درگیر نوشته های کسی بشه... شنیدن صحبت های آدم های مختلف برای اکثر آدما جالبه...
متاسفم برای شما هم

حوا 1394/09/17 ساعت 11:02

عزیز دلم
حس کردم این جمله ی اخر رو با چه بغضی نوشته دخترکم

هعییی... واقعا با بغض بود.
اما خب من همونم دیگه، دست خودم نیست آدم راضی و خوشحالی به نظر میام.

نبینم گمگین باشه دخترمون:) اره واقعیت اینه ادمای شاد رو کسی جدی نمیگیره و به چشم یه ادمی که همه چی زندگیش ردیفه می بیننش..امیدوارم زودتر روبراه بشی عزیزم

هعی نه باباااا من نافمو با خوشحالی زدن اصلا گمگین باشم:دی ؟
دقیقااا همینه متاسفانه... مشکل من اینه جدیم نمی گیرن کلا فک می کنن من شوخی هستم:|

آخی. خوب تو الان دانشجویی. مواظبتن.
درست تموم شد برو دنبال کار. پول نگیر از مامان و بابا. پول قرض بده بهشون

والا چی بگم؛) ؟
پول قرض چطور بدم آخه:))؟ اینا عمرا از کسی پول قرض بگیرن... بعدم دیگه وضعیت مالیم جوری نمیشه که اینا به یه قرون دوزار من محتاج شن که...

مروئه 1394/09/17 ساعت 08:38

سلام صبح بخیر
من و خواهرم هم سه سال تفاوت سنی داریم .ولی خوب جفتمون هم مستقل بار اومدیم با وجود اینکه خیلی تو زمان بچگی مامانیا لی لی به لالای خواهر میذاشتن الان کلن از لحاظ مالی مستقل شدیم از مامانیا البته خدارو هزاران مرتبه شکر که سایشون بالاسرمون هست اما من هم تا کار نکرده بودم تجربه نکرده بودم اینقدر حس خوبی وقتی همه کاراتو و سفرو خرید و هدیه و برگزاری مهمونی رو از دسترنج خودت هزینش رو پرداخت میکنی.
تو هم یه روزی مستقل میشی و به غصه این روزات لبخند میزنی. بیش از اندازه خود را تحت فشار نگذارید بهترین چیزها زمانی اتفاق میافتند که شما هرگز توقع آنها را ندارید.
مراقب باش اول به خدا توکل کن و از خدا کمک بخوا و بعدش هم تلاش کن میشه همون چیزی که خودت می خوای.

سلام عزیزم
صبحت بخیر... مشهد نرفتی؟
همینجا بهت بگم اگه مشهدی شدی باید برام یک عدد چادر خوشگل(پارچه) بخریا:)))
ممنونم خانوم گل... ایشالا ایشالا؛)
مشکل اینجاست وقتی اینقدر هوامو دارن و بهم خوش میگذره چرا به استقلال فک کنم خب:|¿
واقعا تنبل بارم آوردن واااقعاااا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد