مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

بابالنگ دراز و جودی ابوتی که خیرشان این بود ...

سه هفته یا نه حتی چهار هفته پیش براش نوشته بودم یه همایشی هست که دوست دارم شرکت کنم توش و یه کارگاهی... 

محل همایش رو هم براش نوشته بودم ، بابا لنگ درازمو میگم. 

گفته بود اگر میرم تهران ، بهش خبر بدم... 

تردید داشتم بگم یا نه و بذارم برای همیشه ندیده همدیگرو دوست داشته باشیم و نوشته های همدیگرو... 

روزی که رسیدیم تهران تو ایمیلی براشون نوشتم که اونجام و خب انتظار داشتم ایمیلم نخونده بمونه... وقتی خوند که دیگه دیر بود. 

و من خودم رو اینطور راضی کردم و اون خودش رو اینطور راضی کرد که خیر نبود. خیر نبود دیده شیم ...

ولی برام نوشت که وقتی گفتی ممکنه بیای :

"من مکان همایش رو هم شناسایی کرده بودم که اگر اومدی بدونم کجاست!!.. کاش زودتر گفته بودی... "

و بعد تر نوشت که : 

"از این به بعد هر وقت ببینمش یاد تو میفتم..." 

و به همین سادگی ما همدیگرو ندیدیم و احتمالا هرگز همدیگرو نبینیم. 

بابالنگ دراز عزیزم نمی دونم حس شما چیه؟ ولی من فکر می کنم ندیده موندن بهتره... شما همون سایه ای هستی که تو زندگیم اومدی و وقتی آفتاب تموم شه باید بری... تو یه سایه ای که فقط تو روزای آفتابی می تونی پیشم باشی و تو هیچ وقت یه دوست موندگار نیستی... تو موقتی ترین دوست داشتنی دنیایی... 


+ انگار اون دوست داشت که همدیگرو ببینیم ، برخلاف انتظارم... 

نظرات 22 + ارسال نظر
***** 1394/11/18 ساعت 03:08

ب اویشن گفتی خواننده پرحوصلت اما میگی بابالنگدراز اینجارو نمیخونه
ی وبلاگ دیگه هم داری
وبلاگ بابالنگدراز تو پیوندات هست

خواننده ی پر حوصله ی نامه های شخصیم، ما برای هم می نویسیم، میل باکس من پره از نامه هاش و میل باکس اون خیلی پرتر از نامه های من:)

+ تو پیوندام؟!

فروردینی 1394/08/06 ساعت 16:42

سلام خانم
می دونی ...
داشتن بابالنگ دراز عذاب اوره!
همیشه دودل می مونی!
سخت می تونی تصمیم بگیری!

دلقک 1394/08/05 ساعت 10:13 http://jokker.blogfa.com

آخرش را با بی رحمی تمام کردی

تموم ؟
شاید هنوز فرصتی باشه ... کسی چه می دونه؟
شاید اگر تموم شده بود امروز اینجا ازش نمی نوشتم...
نمی دونم ... نمی دونم ...

مرضیه 1394/08/05 ساعت 08:44

مگی! دقیقا الان داشتم ایبوک بابالنگ دراز رو رو گوشیم می خوندم....
بابا لنگ دراز بودن کیفش بیشتر از جودی بودنه.....

چه جالب ...همه ایبوک خوانید جز من ! چرا یاد نمیگیرم خوندن ایبوک رو؟

عتشق نوشته هاتم مگی
تو یه نویسنده عالی هستی

خیلی به نوشته هام لطف داری بهامین عزیز
ولی واقعا اصلا اینطوری که میگی نیست:) :*

باران 1394/08/05 ساعت 02:10

5ساعت ؟o_O
یا خدا!
با ماشین میگ میگ داداشم فکر کنم دو ساعت بشه نه ؟!؛ ))
میگ میگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ :دی
ممنون

+خدا رو شکر خوبی :)
من تصمیم گرفتم اگر خدای ناکرده خدای ناکرده اربعین نطلبیده شدم
بعد از صفر بیام شهر تو رشت و شهر نسیم مازندران
پس دعا کن طلبیده شم اربعین کربلا وگرنه رو سرتون آوار میشم :))
دعا خداوکیلی یادت نره ها
ممنون

2 ساعت دیگه؟!
ایشالا ایشالا هرجاااا خیره بتونی بری عزیزم...
♡ دعا می کنم اگر به جایی برسه...

باران 1394/08/05 ساعت 01:50

مگی خوبی ؟
مگی از تهران تا شهرتون چقد راهه با اتوبوس چقدر ؟
با ماشین شخصی چقدر ؟
ممنون

خوبم. الهی شکر
5ساعت اگه آروم بیان ما شب با اتوبوس اومدیم 3.5 شد. با ماشین شخصی هم 3.5 4 ساعت راهه

نمیشه، یعنی من نمی تونم واسه این قضیه حرفی بزنم.
نمی دونم، امیدوارم که این، بهترین بوده باشه و بعدا هم بهترین ها رخ بده براتون.

..... :) امیدوارم منم

باران 1394/08/05 ساعت 00:05

سلام
البته من میدونم منظورت از بابا لنگ دراز کیه ولی مگی همیشه
سعی کن راضی باشی به رضای خدا همیشه هر مانعی برای هر کاری
وجود داره بدون که یه حکمتی توش بوده.
یه زمانی منم میخواستم یه دوست رو ببینم همیشه مانعی داشتم برای
دیدنش هی ناله میکردم چرا خدا یه دوست دارم که دوستش دارم و
دوست دارم ببینمش چرا هی مانع جلوم میذاری ؟
تا یمدت گذشت موانع حل شد هر روز هم رو میدیم بنظرم می اومد
دختر خوب و دوست داشتنی بود اما چند وقت گذشت ورق برگشت
و کاملا این دختر ظاهر وباطنش فرق کرد تازه بعدش فهمیدم
که خدا چرا هی یکسال آزگار جلوی پام موانع ایجاد میکرد که از نزدیک
همو نبینیم حالا مگی باور کن هر اتفاقی تو زندگیت می افته
بدون یه حکمت توشه.
ما مو بینیم و او (خدا ) پیچش مو


+حالا هم پاشو بیا کامنتا رو تایید کن و زانوی غم بغل نکن جودی جان:))

سلام
حقیقت اینه مانعی نبود. من دیر خبر دادم و میدونستم ایشون هرگز شب تعطیل وبلاگشونو چک نمی کنن. تلاشم این بود که نشه مگر اینکه معجزه شه
هیچ مانعی نبود.

مترسک 1394/08/04 ساعت 23:40 http://1matarsak.com/

غم نابی داشت... :(

:(...

امروز اتفاقا یکی با وبلاگ به نام بابا لنگ دراز ادم کرد :)) من اصلا دوست ندارم دوستای مجازیم روببینم

دیدنشون اصلا بد نیست:)

کلوچه 1394/08/04 ساعت 19:37 http://colooche.blogsky.com

جا داره ی سلامی بکنیم ب اون بابا لنگ درازی ک شده بابا لنگ دراز مگهان...سلام توو کف مونده:))...ی سلامی هم میکنیم ب جودی داستان..سلام شامپو:))

:))) دختر شیطون! کف و شامپو عالی بود.
بابالنگ دراز در کف؟! بعید میدونم بابا ...

آویشن 1394/08/04 ساعت 19:27

نمی دونم چی بگم،ولی جالب میشد اگه میدی چهرشون رو گرچه قیافه آدما فقط یه بخش کوچیکی از شخصیتشونه.نوشته هاشون بیشتر نشون میده چی تو ذهنشون میگذره.

...
اگر میدیدم جالب میشد. احتمالا...
البته که من نمی خواستم چهره شون رو ببینم
فقط بدم نمی اومد ببینم نویسنده ی اون نوشته های شیرین کی میتونه باشه؟ و خواننده ی پر حوصله م ...

یک حوا 1394/08/04 ساعت 18:32

موقتی ترین دوست داشتنی دنیا !
چه تعبیر باحالی!

هوم :) و بهترین تعبیر برای بابالنگ درازمه

omid 1394/08/04 ساعت 18:08

تو. م اقتصاد خوشت نمیاد

ب این خوبی تازه خیلی هم ب رشته ارشدت میخوره
.
منم تو این همه سال ک وبلاگ داشتم ( از راهنمایی شاید )هیچوقت قرار وبلاگی نگذاشتم همیشه دوست داشتم همیشه همینجوری باشیم
هیچوقت درک نکردم(حس نکردم) این دیدارو
حالا بابا لنگ دراز ک گم نمیشه وقت زیاده فرصت هست باز البته اگه دل خودت بخواد ببینیش

اقتصاد اصلا بد نبودااا
استادی که تدریس می کرد خیلی بد بود و خب طبیعیه تو این شرایط دل خوشی از اون ماده ی درسی هم نداشته باشی دیگه...
نکنه شمای باهنری !!! اقتصاد دان هستی ؟!؛) هوم؟

+ دیدن بابالنگ دراز فرق داشت از همه ی دیدن های دیگه البته ... هوم باید دید آخرش چی میشه

Nila 1394/08/04 ساعت 16:53 http://23969.blog.ir

مگی من نبودم اومدی تهران شیطون ؟:(
حوصله میل زدن ندارم ، رمزو برام همینجا بفرست: -*

چشم عزیزم...
اوهوم نیلا اتفاقا یاد حرف و مهمون نوازیتم افتادم!

میتونم به جرئت بگم این احساسی ترین پستت بود

انشالله که خیر بوده ندیدن موقتی ترین دوست داشتنی دنیا
دوست داشتم این پست رو

Rima 1394/08/04 ساعت 15:27 http://dailytalk.blog.ir

کامنتم رسیده ؟ رو این پست وقتی رمزی بود گذاشته بودم . قبلا ناقص میرسید الان کلا نمیرسه

رسیده... کلی اشکی شدم و ته دلم خالی شد.
حتی فک کردم کاش من هیچ وقت پشیمون نشم.
ببخش که یادآور گذشته ها بودم :(

ممنونم از حضورت.

:)

ای شیطون

:)

شاید واقعا هم خیر نبوده ببینین همو تا هر دوتون همون بابا لنگ دراز و جودی برای هم بمونین و از اون حالت خارج نشین.
شایدم مثل رمان، بابا لنگ دراز شما رو بدون اینکه فهمیده باشی دیده باشه

شاید :) شاید خیر این بوده
نه بابالنگ دراز نمیدونست من کجام ؛) و کی اونجام ! این نظریه رد میشه :) ؛)

rima 1394/08/04 ساعت 13:46

دلم گرفت مگی
دختر اینقد با احساسات من بازی نکن
یاد تمام نداشته ها و موقتی ها و رفته هام افتادم

...
نمی خواستم به کامنتای این پست جواب بدم ...اشک تو چشام جمع شد با خوندن این کامنت ریما
دوستت دارم دختر... منو ببخش بابت یادآوری از دست رفته ها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد