مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

سفر نامه اولین تهران مجردی!

وقتی رسیدیم تهران هنوز ساعت 4 نشده بود . نزدیکای تهران بودم که زنگ زد و پرسید کجایی ؟ گفتم تهران ! گفت کجاش؟ گفتم گرمدره ! گفت اون دهاتی که بهش میگی تهران تهرااان نیستاااا ... 

بعد ده دقیقه تماس گرفت گفت سلام خواستم بپرسم اون موقع گرمدره بودی ، الان کدوم جهنم دره ای هستی ؟!:)) 

گفتم شهرتون خیلی خاکیه چرا سبزی و چمن نداره این ورودیش؟ 

گفت مگه تو چیزی(ببعی) و دنبال چرایی که همش دنبال سبزی و چمنی ؟

:| 

خب دیگه من حرفی ندارم ... اینا رو گفتم که بگم همچین دوستی دارم و اینجوریا خوش آمد گویی کرد وقتی به شهرشون رسیدم:دی (حقیقیه این دوستم)


+ می تونید ادامه رو نخونید ولی خواستم خاطراتم رو با جزییات ثبت کنم.

--- 

رسیدیم ترمینال آزادی ...کوله م رو گذاشتم پشتم و از اتوبوس پریدم پایین به فاطمه گفتم با دربست بریم ؟! من نمازمو باید بخونم وقتی نمونده! 

همونجا یه آقایی اومد گفت مسیرتون ؟ فاطمه گفت انقلاب. چقد می گیرین ؟ گفت 20 ! 

گفتم ممنون!!! و با نیش باز به راه ادامه دادیم. گفت وایسین خانم قیمت مصوب می گیریم 17 . برگشتم چپ چپ نگاهش کردم گفت حالا شما 15 بدین !! و در ادامه گفت با 12 ببرمتون انگار مجانی بردمتون !!!(با منت) گفتیم آقا چقدر بدم دنبالمون نکنی ؟! :| والا به قران ... 

فاطمه گفت بی آر تی بهترین گزینه ست. منم که عاشق اتوبوس سواری!! موافقت کردم . رفتیم بلیت گرفتیم و سوار اتوبوس شدیم  ، یه تعداد بی صف وارد اتوبوس میشدن که واقعا براشون متاسفم و خدمتشون سلام عرض می کنم  :دی (بلند بلند گفتم وای اینااا چقدررر بی فرهنگن . نکبتا) گفتم فاطمه این اتوبوس خیلی خلوته که چرا میگن هی شلوغه و اینا ؟! که حرفم تموم نشده بود رسیدیم به ایستگاه بعدی و اتوبوس در حد انفجار پر شد ، نزدیکای انقلاب بودیم فاطمه گفت مگی باید پیاده شیم! کوله م رو گذاشتم پشتم و هر جوری فکر می کردم نمیفهمیدم چطوری باید خارج شم از بین این همه آدم؟! به ذهنم رسید از رو سرشون برم ! یا آرزو کردم روح شم و ازشون رد شم!!! دیدم اینجوریا نمیشه ببخشید گفتم بلکه بتونم برم سمت در هیچ کس تکون نمی خورد ... یهو فاطمه شروع کرد به کشیدن دستمو با بد خلقی گفت ببخشید بذارید این خانم رد شه !!! و پیاده م کرد از اتوبوس:| (برای یه شهرستانی اتوبوس ندیده این حرکت پیاده شدن سخت ترین قسمت ماجراهای اتوبوس سواری بود) پیاده شدیم و پرس و جو کردیم فهمیدیم می تونیم با عوض کردن خط بریم تا خونمون و یه مسیر پیاده رفتیم و از اون خاکشیرایی که بابام همیشه میگه بهداشتی نیست نخور!! دو عدد خریدیم و خوردیم . بالاخره بعد از یه کم پیاده روی سوار اتوبوس بعدی شدیم و تا خود یوسف آباد دوتایی حرص خوردیم از دست ایرانسل و قطعی اینترنتش و پریدن آنتنش!!! و فک کردیم چجوری باید به محل همایش برسیم ؟! نبود چی پی اس مرگه!

نزدیک میدون سلماس شدیم دیدم عه! اینجا زده خیابون کردستان و به فاطمه گفتم پژوهشگاه باید همین نزدیکی ها باشه و گفت نه دلیل نمیشه چون تابلوش هست نزدیک باشه. گرچه خیلی هم دور نباید باشه

--- 

رفتیم تو خیابونشون و من برای اولین بار خیابون یوسف آباد تهران و از نزدیک دیدم!!! هوا خوب بود و تا خونه بپر بپر کنان رفتیم ، خونشون خیلی دوس داشتنی بود رو به روش مسجد بود و فاصله ی خونه تا مسجد همش 3 مترم نمیشد! سمت راست خونه هم کتابخونه بود که این مورد منو بیشتر به وجد آورد . 

--- 

نماز خوندیمو لباس عوض کردیم ، چای ترش خوردیم و کلوچه طبخ شده با روغن زیتون!!! :| عالی بود :دی 

از یکی از دوستای سابقا" مجازی ، آدرس رستوران گرفتیم برای شام و بالاخره از بین ژوانی تو پاسداران و یه مورد تو گاندی !ترجیح دادیم بریم گاندی... تاکسی تلفنی ماشین نداشت و ما هم به شدت گشنه بودیم و تا پاسداران قطعا زنده نمی موندیم! با تاکسی خطی رفتیم تا ونک ، از اونجا رفتیم ایستگاه پاسداران و دیدیم امکان نداره موفق شیم و به ژوانی برسیم!!! 600 نفر منتظر ماشین بودن :|

راحت به گاندی رسیدیم ولی از هرکسی می پرسیدیم پاساژ گاندی کجاست؟! با دهن باز نگاهمون می کرد و می گفت چنین چیزی نشنیده تا حالا :| 

رفتیم یه رستورانی به اسم لیو و گفتم فاطمه شاید غذا ایرانی و کباب داشته باشه فقط بمون بپرسم. یه آقایی با خوش رویی اومد سمتون و گفت خیلی خیلییی خوش اومدین خانم ها ... گفتم مچکرم ! میشه منوتون رو ببینم ؟ غذای ایتالیایی دارین یا نه؟! 

با بدخلقی و عصبانیت گفت نه خانوم!!! منو رو با ترشرویی پرت کرد رو میز :دی خااااک تو سر بی فرهنگش کنن!

اومدیم بیرون و رفتیم جلوتر به ورسای رسیدیم! گفتیم بریم اینجا ! که دیدیم پرده زده رستوران به مدت یک هفته تعطیله :دی 

مجبور شدیم دوباره پرس و جو کنیم و بریم همون پاساژ گاندی و مانسون :دی 

از اونجا زنگ زدم به خواهرم که بگم جاش چقد خالیه گفت عه اونجا خیلی خیلی نزدیکین به دفتر بابا اینا و آدرس داد وقتی اومدیم بیرون دیدم شرکتو!!!

از مانسون بگم خیلییی سالاد سزارشو دوس می داشتم ، ما فراید نودلز + سبزیجات خوردیم و استیک ! برخورد گارسونا به شدت محترمانه بود و هیچ حس بدی بهت منتقل نمی کردن و مثل اون گارسون پیشین رستوران لیو نبودن که خدا رو بنده نبود :| 

جای همگی خالی شب اول به همین آرومی و خوشی گذشت :) 


+ شب دوم خیلی خوش تر گذشت !!! میگم چیکارا کردیم:) 

+ تا یادم نرفته بگم به شدت بی پولم و نمی دونم با این همه قرض چه غلطی می خوام بکنم!! 

نظرات 32 + ارسال نظر
من 1394/08/10 ساعت 19:32

"یه تعداد بی صف وارد اتوبوس میشدن که واقعا براشون متاسفم و خدمتشون سلام عرض می کنم"
صف مال اونایی یه که می خوان بشینن . اونایی که بدون صف می رن تو می خوان سر پا وایستن.

نه خدا شاهده نشستن دوستان :دی
فاطمه هم بهم همینو گفته بود! بعدم همه ایستادخ بودن مگه چند تا صندلی هست ولی اونقدر شلوغه اصلا ایستادنم باید با صف باشه . نه؟

رمز میدید؟!

چاکرتیم رفیق

گربان شما

این ایمیل مبارک ما بی پاسخ موند بابت رمز

عه فرستادم که!

تهران رو با همه الودگیهاش دوست دارم
رمز میشه بدی

هوم تهران دوس داشتنیه :)

خب به من که ندادی

رمز و فرستادم استاد جان :)

آناهیتا 1394/08/04 ساعت 04:41

چی پچ پچ می کنید پشت سر من دووووخترااااااا :)))
گووووفته باشماااااااااااا, من قصد ادامه تحصیل دارم - _-
کجاشو شدی, قراره دکتر ببینم -____-


+بلی ما معماری می خونیم فعلا. البته احتمالا تا چند ماه دیگه یا به گرایش دکوراسیون داخلی تغییر می کنه یا کلا قیدش زده می شه و بعد از کنکور و قبولی درش راهی دانشکده هنر گرایش انیمیشن *_* بشویم ^_^
هنو درگیرم با خودم :|

+من ایمیل بزنم سلام کنم بهم رمز می ده؟ :دی

می خواستیم بیایم خواستگاری که با این اوصاف دست نگه داشتیم!!!
+ موفق بااااشی الهی طراحی داخلی عالیه
+ رمزو فرستادم . نداشتی یعنی ؟
شرمنده

مطهره 1394/08/04 ساعت 01:02 http://aban19.blogfa.com

سلام ! :)) راستش چون خاموش بودم به خودم این اجازه رو نمیدادم که رمز بگیرم ! یا اینکه ... نمیدونم دقیقا چرا رمز نگرفتم ! ولی الان اگه میشه منم به اون 27 نفر اضافه کنین !منم رمز ِ پست اتُ میخوام ! لدفن ! :))

سلام:دی
اضافه کردمتون:)))
خوب و خوش باشین دوست تازه

آویشن 1394/08/04 ساعت 00:13

حالا کجاشو شدی،هنر زیاد داره،شانس آورد پسر نیستم وگرنه تا الان 100 بار مخشو زده بودم:دی

:))))) کجاشو شدممم؟ یا دیدم:دی :))؟

مگی از الا خبر نداری ؟
Oceanic رو میگم...

نه عزیزم...متاسفانه هیچ خبری :(

نازنین 1394/08/03 ساعت 20:23

سلام! عطسه و سرفه عااااااااااالی بود!
من از وقتی وبت 5 صفحه بود خواننده خاموش بودم ولی نمی دونم چرا هیچ وقت به انگشتان مبارک زحمت تایپ ندادم!!!
گل گلی رمز هم ندادی مهم نیست، فقط دیدم دیگه سکوت جایز نیست ... هاپچی

اهم اهمممم.... از این به بعد عطسه و سرفه نکردین دیگه نمی خوام ببینمتون:))))))
همین که هستین گاهی و چشمک میزنید خوبه دیگه کاریتون ندارم :)))
وااقعا چقد حس خوبیه که از روزای اول تا الان اینجایید!

سلام مگی. من دیر اومدم. رمز منقضی شده آیا؟
سرماخوردم. سرفه ها و عطسه ها بدجوووووور اماده ن

سلام عزیزم
نه رمز رو فرستادم!!!
وااای منم الان سرماااا خورده م و هر وبلاگی برم می تونم عطسه کنم و سرفه...

فرانک 1394/08/03 ساعت 17:00

سلام مگی عزیز
من خواننده خاموش هستم ایمیل هم ندارم گفتم عطسه ای کرده باشم

سلام عزیزم :)))
سپاس بخاطر عطسه و سرفه و اینها:دی
یه کاری کن تو یکی از پست های قدیمیم کامنت بذار خودت یادت باشه کجا گذاشتی اونجا برات رمزو می نویسم دیدی برش میدارم:)

وای مگی چه خوب که اومدی
یعنی تو انقد به من نزدیک بودی؟
سوار اتوبوسایه انقلاب شدی!!! چه جسارتــــــــــا

واای آره ندا واقعا همینقدررر نزدیک بودم:* :)
چه جسااااارتاااا ♡
چقدر دوس دارم خییییلی هاتونو ببینم.
مامان دوست داشتنی

کاسپین 1394/08/03 ساعت 15:44 http://http:

من رمز ندارم چکار کنم

ایمیل بذار دیگه کاسپین جان:( :*

تهران رفتن برا تفریح خوبه. تهران موندن برای کار و زندگی فاجعه اس

اکثرا اینطور میگن
منم ترجیح میدم برای سفر بیام تهران واقعا 3 4 ساعت راهی نیست و میشه به راحتی رفت و آمد کرد:)

میشه منم رمزو داشته باشم

حتما:)

آویشن 1394/08/03 ساعت 12:30

چون مثل خودمون عاشق زبونای مختلفه،از اون گذشته به چند تا زبان هم تسلط داره

الهییی ... کاش پسر داشتیم آنا رو می گرفتیم براش... والا اینجوری که تو تعریفشو کردی دهنمون آب افتاد خب:))))

سپیده 1394/08/03 ساعت 10:57

ینی اون خااااک بر سرش عالییییییی بود خخخخخ

:))))
خو خاچ بر سرش دیگه:دی ایش

آویشن 1394/08/03 ساعت 09:10

خوشحالم خوش گذشته و به سلامت رفتی و برگشتی مگی
+ آناهیتا معماری خونده

عزیزممم :)) ممنوووونم:*
+ عه جدی ؟ پس چرا همایش زبان شناسانه می خواست بیاد!

سلااام....
حالا خوبه برا تفریح و همایش رفتی... برا زندگی که واقعا این رفت و آمدها آدم رو دیوونه میکنه ...
اون رستوران مانسون هم خیلییی خوبه... نووش جوونتون

سلام ؛)
جدی ؟ من کلی کیف کردم از این مدل تردد...

مریم 1394/08/02 ساعت 21:59 http://marmaraneh.blog sky.com

سلام دخترک رشتی
خسته سفرنباشی، من نفهمیدم چرا اون گارسوده منو را کوبید روی میز.
آخه چرا ادامه ماجرا رمزیه؟

سلام مریم جانم
مریمممم از کرج که رد میشدم گفتم عه یعنی مرمر الان کجاست ؟!
برم از تنهایی و غربت درش بیارم!!!! :)))) مثل همه ی مهمونای دیگه ت:دی

والا چون یه چیزایی رو دوس نداشتم یه شخص خاصی بخونه:|

آناهیتا 1394/08/02 ساعت 20:50

عهههه بلخره اومدی تِــــرون :))) شهرمونو منور کردی خانوم :)
امیدوارم بهت خوش گذشته باشه 3>
ببخشید که انقد همشریامون بی فرهنگ بودن اذیت کردن :))

منم خیییییییییلی دلم می خواس برم اون همایشو :(
اما پام هنوز خوب نشده و همچنان چسبیدم ته خونه :| :|


+این رستورانای سوسول چیه میرفتین پیتزا داوود زیر پل حافظ :))))))
یارو عاااالیه ها, ازین مشتیای سبیل کلفت, بعد فک کن جای نشستنم نداره, باید وایساده غذا بخوری. اصن یه وضی :))

خارج از شوخی, کردستان رفته بودید یه سر به آنترکوت می زدین :) آدمو ورشیکست می کنه اما یه حس خوبی داره, غذاهای فرانسوی و دریاییش خوبه.
استیک های خانه ی استیک (پاسداران) خوبه, ینی من دوست دارم, پیتزاهای کوک بد نیست (خمیر ندارن آدم خفه بشه) و یه رستوران دیگه بود که راویولی خوشمزه ای داشت, اما اسمشو یادم نمیاد :-/ فقط اینکه طرف غرب بود و دکوراسیونش چوبی بود, اسمشم نمی دونم چی چیه چوبی بود :))
دیگه... فست فود و ایتالیایی م, از نظر من بوکا و پلاک خوبن.
هااا رستوران مکزیکی م یکی معرفی کنم :)) چیپوتله Chipotle تو خیابون دولت, غذاهاش تند نیست یه جور متعادلیه, و اینکه کلا سوسیس کالباس تو کارشون نیس.

فعلا مورد دیگه ای یادم نمیاد, تا برنامه ی بعدی شمارا به خداوند منان می سپارم :))
و امیدوارم دفه ی بعد که اومدی خودم مهمونت کنم :) ;)

اصلااااا امکان نداره بهت نگم!!! دو جااااا باید مهمونم کنی کم کم :))) یه سوالی هم دارم ازت که میام می پرسم آناهیتای جان:دی

+ همایش ؟! واااای چه هیجان انگیز ناک بگو رشته ت چیه آنا ؟!
+ خیلییی عاااالی بود خیلی ! این همه رستوران؛) :)) گشنه م شد خببب :|

راستی به یاد هنرمندی هات منم هنرمندی از خودم در وکردم :)))
دیدیش؟
اون پست انار مرواریدی ها :))))
فقط به یاد تو و اون دسر های دل آب کن ت گذاشتمش :)

عزیزم نه ندیدممم...یادش بخیررررر عکس میذاشتماااا روزی روزگاااااری

به جلبک ها هم رمز داده میشه؟
مامانا به بچه هاشون رمز چیز میزای شخصی شون رو میدن؟

رویا 1394/08/02 ساعت 13:32 http://khoshbakhti

سلام خانم برگشتن بخیر
رمز به ما تعلق میگیره؟؟

سلام گلی
به همه تعلق میگیره بابااا:))

فری کثیف نرفتی؟اومدی تهران فری کثیف نرفتی؟ نچ نچ نچ!:)))

نبردم! نبردنم !!! این سری ازتون آدرس میگیرم و خودمو بهش می رسونم! مطمین باش ویرگول:دی
تو رو هم با خودم میبرم تازه

صدف 1394/08/02 ساعت 06:10

خیییییلی خوبه همه چیز رو با جزییاتش مینویسی بعدتر شاید ده سال دیگه که بخونیشون حال و هوات رو کامل به یاد میاری و کلی ازش لذت میبری. بعدتر که چندمیلیون درآمدت بود به این روزهای بیپولی و حس غریبش خواهی خندید.
برات حال و آینده ای سرشار از لحظات خاص آرزو میکنم دختر شیطون سرزنده؛)

چقدر چقدررر چقدر حاوی انرژی های خوب و مثبت بود این کامنت :دی
ممنونم صدف عزیزممم ...♡
الهی شلامت شاد و زنده باشی شمام ؛)

باران 1394/08/02 ساعت 02:14

مگه من درآمدی دارم ولی روش پس انداز اصولی رو از همون بچگی از مادرم آموختم.
خواهش میکنم.آفرین.
چشمت هم بی بلا.

ولی تو باید قبل از پس انداز روش جذب کردن چیزای خوب رو یاد بگیری
وقتی به چیز خوب فکر کنی اینکه تو این ماه این هفته پولی دستت میاد
ایشالا وقتی فکرتو متمرکز کنی به اینکه پول بدست میاری قطعا
بی برو برگرد اون پول بدستت میاد (قانون جذب رو باید خونده باشی تو کتاب فلورانس )

من دیگه با اجازه تون برم که فردا کلی کار دارم.
شب بخیر
التماس دعا خواهر کوچولو

عزیزکم ...خدا مادرو رحمت کنه
راستی !من پس انداز دارم ولی اجازه ندارم بهش دست بزنم . یعنی یه مبلغی توی بانک هست(زیاد نیستا) که اونو دست نمیزنم و گذاشتم واسه کاری ...

باران 1394/08/02 ساعت 01:55

بابا میتونم سنگین با من حرف نزنی همون باران صدام بزنی
اصلا دوست ندارم دوستان خانوم مجازی که دارم باهام سنگین حرف بزنن روله
من خودمم هنوز معلوم نیست برم یا نرم ولی اجازه خونواده رو خدا رو شکر دارم :)
مهم اینه که آقام امام حسین دعوتم کنه.


+ شماره حساب بده بریزم به حساب قرض ها رو که دادی هر وقت داشتی بهم بدتش :دی
بی تعارف میگم :)
ولی چرا واقعا یه پس انداز اصولی نداری واسه ی خودت هوم ؟؛ )
بیا پیش خودم اقتصاد در جامعه و خونواده رو پاس کن:دی
همش دو واحد بیشتر نیست آسونه پاس کردنش ها ؛ )

عزیزم :))) چشم ...
باران صدات می کنم:دی

+ خیلی خیلی ازت ممنونم خب این بازم میشه قرض باران ... خیلی خیلییی ازت ممنونم که دل گنده ای بدتر از خودم و تو دنیای مجازی هم قرض میدی؛) کاری که منم تجربه کردمش:دی
+ من درآمدی ندارم که پس انداز کنم !!! :| پول تو جیبی هم خب چقدر میتونه باشه مگه ؟

باران 1394/08/02 ساعت 01:36

از کل پستت :)))
خانوم خودتی من بارانم.
رسیدنت هم بخیر :)
ایشالا سفر بعدیتون بی خطر و بهت خوش بگذره.
راستی من هنوز رو سر حرفم هستم که بیاین بریم زیارت :)
حال خود دانی


+ خدا روزی رسونه نگران نباش :)

خانوووووومی باران جان خانوم؛)
ممنونم
انشالله برام دعا کن.
خیلی زیاد دلم می خواست بیام و برم زیارت ... پارسالم خیلی دلم می خواست ولی هیچ رقمه اجازه ش رو ندارم. متاسفانه فقط داخل مرز میتونیم سفر کنم ... :(سعادت همراهی ندارم عزیزم .....

+ مطمینم که می رسونه چجوری و کجا؟ نمیدونم :)

باران 1394/08/02 ساعت 01:24

سلام
خوبی ؟
الان تهرانی شمالی تبریزی داخل سیستمی داخل نتی کوجایی؟:))
به قول بچه ها گفتی تو لباستی ؟:دی
اصلا الان زنده ای ؟؛ )
ولی واقعا شیطونی ها
ماشاءالله خدا حفظتون کنه.

سلام
خوبم عزیزم جز داستان بی پولی حالم خوب خوبه:دی
الان رسیدم رشت. نیم ساعتی هست از انزلی برگشتم ؛)
سه شنبه اگر خدا بخواد راهی تبریزم !
شیطونیم از کجا معلومه خانوم؛)؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد