مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

ما عزاداریم ... تو خبر از بیماری کشنده ی حجاج میدی...

با خواهرم تصمیم گرفته بودیم حالا که عمه ها ، همکارای رشت ، همکارای تهران ، فامیلای این وری و اون وری می خوان ببعی بکشن. ما یه تاج گل شیک سفارش بدیم و در ورودی خونمون بذاریم که روح مهمونا و خودمون با دیدنش زنده شه ! 

وقتی بابا گفت فرودگاه که میاید شلوغ نکنید ، خوشحالی نکنید ، آروم بیاید. آروم بریم خونه ... ما عزاداریم ، همسفرای ما تو هواپیما خیلی هاشون عزادارن ، ما هم عزادار عزیزاییم ... گل نیارید. فرودگاه جای شادی کردن نیست دیگه ...

گوله گوله اشک ریختم وقتی دیدم هیچ ذوقی تو دلشون نیست. وقتی دیدم واقعا خودشون رو صاحب عزا می دونن . 

چقدر غریبانه ست برگشتنشون عمرای من ... از اول طی کرده بودیم پرده نمیزنیم جلوی در. حتی یکی و هرکسی هم بیاره تا میشه و وارد سطل بازیافت میشه ... تاکید کردیم که بابا عصبانی میشه از دیدن پرده و اینجوری شد که همه پذیرفتن گل بخرن و یه سری ببعی... که باید تماس بگیریم و بگیم گل نخرید. مامان و بابا دلگیر میشن از دیدن گل و شادمانی ما وسط جمع عزادار ...


+ همش سه روز مونده از اون سی و سه روز ... 

+ عزیزایی که به فکرمید و از کرونا و ویروس کشنده ی حجاج!! می نویسید. کمی تامل کنید ، عمر های من دارن برمی گردن و شما از بیماری کشنده شون من رو می ترسونید . زندگی رو به کامم تلخ می کنید. من از رسانه پرت نیستم ، میفهمم باید محتاط بود ، ترسوندن و آگاه کردن من از این بیماری چیزی رو درست نمی کنه ، چه فایده داره که برام می نویسید دوری کنید نبوسید عزیزاتون رو... به آغوش نکشید زندگی برگشته تون رو ... شما می فهمید که دارید هشدار میدید بهم که شاید مادر و پدرم ، مامانی عزیزم ، مبتلا به بیماری کشنده باشن ؟ فکر کنم ما ایرانی ها فقط عاطفه داریم و دیگر هیچ . شما مدام یاد آوری میکنید که ممکنه ... 

فقط عاطفه و دیگر هیچ . 

+ من به آغوش می کشم عزیزانم رو که اگر قرار بر از دنیا رفتنشون باشه ، من هم برم ... شمایی که چشم هام رو تر کردید ، حلالید ... من رو حلال کنید اگر رفتم و نبودم ... 

+ خیلی ها این هشدار بیماری کشنده ی کرونا رو از طریق وبلاگ و تلگرام ارسال کردن. به خودتون نگیرید  اگر شما هم یکی از اونها بودید ، من درک می کنم حسن نیتتون رو ...میدونم نگرانمید . فقط شاکرم که جای من نیستید . همین !

+ این روزا احساس غریب بودن دارم تو مملکت خودم ، شهر خودم... 

+ اوصیکم به ... یار بیگانه نواز - دنگ شو

نظرات 27 + ارسال نظر
آلن 1394/07/22 ساعت 17:25

از صمیم قلب خوشحالم که پدر و مادر عزیزت رو دوباره در آغوش گرفتی.

خدا صبر بده به کسایی که این حس شیرین رو نتونستن دوباره تجربه کنن.

مچکرم از خوش قلبیتون :)

مترسک 1394/07/10 ساعت 09:56 http://1matarsak.com/

مقدمشون گل بارون و ایشالا که هر چی زودتر چشمتون به جمال عزیزای دلتون روشن بشه...
راستی، ببعی؟ ببعی؟؟ آخه ببعی؟ آخه؟؟ :| :))

ببعیییی ببعی بعله ...
جالبیش اینه تو خونه با عمه ها و شوهراشونم حرف میزنم میگم ببعی میگن چرااا نازش میدی مگی ؟!

سپیده 1394/07/09 ساعت 23:04

این مردم ی جاهایی شورشو دراوردن

سلام ...
آره همونم !
من فکر میکردم آدمها توی دنیای مجازی خیلی سریع تر از واقعیت فراموش میشن ... فک میکردم حافظه تصویری آدمها وفادارتره ، فک میکردم تنها صداس که میماند .
خیلی خوشحال شدم که چند خط زرت و پرت من تونستن توی حافظه ی کسی بمونه و اینکه میون این همه اسم و آیدی و وبلاگ ، بعد این همه خاموشی فراموش نشده باشم ...
اوهوم همونم مگی ، ولی خیلی اتفاق افتاده واسم که دیگه اون آدم سابق نیستم ...
راستی رشته ام رو تغییر دادم !
بازم همون رازی کرمونشام و البته راضی .
دارم روانشناسی میخونم ، باورم نمیشه دیگه مجبور نیستم علوم سیاسی بخونم .
یه چند خط روی دیوارت یادگاری بنویسم ؛
- خیلی خیلی حالم خوبه ...
- تا ته ته رشته ام میرم و ارشد رتبه میشم ، از همین الان شروع کردم ...
- همیشه وبلاگت و میخونم تقریبا همیشه ... یجورایی روند پست هات یجوریه که از شیطنتت کم شده :)))
- یه دختر رشتی تو دانشکده مون هس هر وقت باهام حرف میزنه یاد تو میوفتم ... یبار گفت از آدمهای شهرمون چه برداشتی داری ، گفتم :
کتاب خواندن را دوست دارید . دوچرخه را هم ... به خوشحالی و همیشه خندان بودن مشهورید ؛)
تعجب کرد ! گفتم والا من فقط یه نفر و اونجا میشناسم اونم اینجوریه ... بازم تعجب کرد!
- وبلاگم مدتهاس خاک میخوره ، البته نزدیک بود تو سیل بلاگفا غرق شه که با آینده بینی یه نسخه اش رو گذاشته بودم تو آسمون بلاگ اسکای ...
- حس نوشتن اصلا ندارم برعکس زیاد میخونم ...
- چند وقت پیش بعد یه مدت فقط روی یه جزوه نوشتم ؛
حس میکنم مث پر فارست گامپ بعد مدتها تعلیق و معلق بودن نشستم اونجا که باید ...
- دیروز و پریروز چطوری اومدم تو ذهنت ؟
- تو خوبی ؟ یا ؛ تی حال خوب هیسه؟
- ...

سلام!
اول بگم چقدر انرژی بخشه برادرکت بیاد برات بنویسه... جز شما یک عدد برادرک کوچولوی دیگه داشتم که سرباز شد!
برام نوشته بودی صابر خان... نوشته بودی از سیاست رهایی پیدا کردی و رفتی روانشناسی...میدونستم همون دانشگاهی...
آدما یادشون نمیره . من یلداتون رو یادمه... خونه ی تعمیراتی ... اون روزای تاسوعا عاشورا و شلوغی محلتون ... من خوب یادمه همشون رو
باورم نمیشد که بخونیدم شما... من دوست دارم بخونمتون
گاهی بنویسید.
+ خیلی عالی بود تصورتون از دخترای رشتی ...احتمالا هم کلاسی انتظار داشت شما بگی دخترهای شیطون فلان فلان هستن! شر و شور و اینها... بس که از ما رشتی ها بد گفته شده؛)
چقدر جالب که تعجب کرد. این دوست رشتی لهجه ی گیلکی هم داره ؟ و آیا مال اطراف رشت هست یا خود شهر رشت ؟
+ نشستی اونجایی که باید......این عالیه. چیزیه که منتظرش بودم .
+ نمی دونم چطور ... ولی با خودم فکر کردم نوستالژیا بود آدرس این بچه ؟ چی بود ؟!
می خواستم بگردم و پیدات کنم.

کاسپین 1394/07/09 ساعت 02:19 http://http:

مگ عزیز.واقعیت آینه اونا چیزی رو به چشم دیدن که هیچ وقت فراموش نمیکنن.همدردی یعنی همینی که پدر تون میگن.واقعیت آینه زایران داغدیده خیلی به رفتار آدمهایی که اومدن به استقبال عزیزانشان حساسیت وتوجه دارن.آرام باشید.همونی که پدر توصیه کردن.

کاسپین جان ... واقعا همینطوره ...
دقیقا همینطوره ...آدما حساس میشن همونطور که من این مدت حساس بودم ببینم مردم چی میگن از حج و حجاج و .... و به شدت هم دلگیر می شدم از اکثر نظرات مردم
همون کار رو می کنیم . سعی می کنیم بی گل و بی سر و صدا بریم.

مریم 1394/07/08 ساعت 23:21

سلام از خوانندگان نوشته های قشنگتون هستم وقتی اون اتفاق افتاد اومدم سر زدم و دیدم الحمداله عزیزانتون سالمن به شدت درکتون میکنم چون پارسال در موقعیت شما بود عریرم وقتی رفتی فرودگاه و عزیزانتون رو دیدین اصلا به چیزی فکر نمیکنی و انگار کسی رو نمیبینی از بس غرق در شادی میشی اینایی که اون نوشته ها رو واسی شما میفرستن حتما تو موقعیت شما قرار نگرفتن الهی که به سلامت برگردن و بعد از 33 روز و شب دوری راحت بخوابین بدون فکر و خیال الهی

عزیزم ...سلام
ممنونم و معذرت می خوام که همتون رو نگران کردم:)
قطعا تو موقعیت من قرار نگرفتن و سختشونم هست خودشون رو جای کسی بذارن :)
الهی شکر که وقت دیدار نزدیکه ... ای کاش این اتفاقا برای عزیزامون نمیفتاد و همه ایرونی ها خوشحال بودن .

بانو 1394/07/08 ساعت 22:37

چه خوب که به فکر دل دیگرانید، چه خانواده بزرگوار و مهربونی
من تو گروهها عضو نمیشم، حوصله حرفهای الکی و شایعه ندارم.
اینجوری اعصابم راحت تره
تو تلویزیون هم گفت هیچ مورد از بیماری دیده نشده و جای نگرانی نیست
ایشالا همه حاجی ها سلامت بر میگردن
استرس به خودت وارد نکن مگهان بانو
گوشیم گلکسی نیست ولی باز کامل کامنت هام نمیاد، نمی دونم مشکل از چیه

منم تو گروه ها نیستم . عجیبش اینجاست شخصا برای خودم می فرستادن ؛)
انشالله همه به سلااامتی برگردن بانووو
عجیبه برای منم این نصفه اومدن کامنت ها
کاش می تونستم دل بکنم و برم بیان!

مجید مویدی 1394/07/08 ساعت 19:37

نمی دونم چرا ماها خیلی علاقه داریم که تا یه پیامی بهمون می رسه، گُر و گُر فورواردش کنیم؛ بدون اینکه بهش فکر کنیم.
+ می خوام به این دوستان بگم مطمئن باشید تیم پزشکی همراه کاروان ها و اورژانس کشور و وزارت بهداشت و این قضایا، انقد فهم و شعور دارن که اقدامات پزشکی احتیاطی اولیه رو انجام بدن. چرا ملت فکر می کنن خودشون عقلِ کلن؟؟؟
+ درسته دولت و تمام ارگانای زیربط این کشور اونجوری که باید کارآمد نیستم، اما به نظرم وضع ما ملت، از دولت و سازمان هامون به شدت وخیم تره.
این رفتارای ما، همه چیز رو به گند می کشه(ببخشید ازین کلمه استفاده می کنم).
+ فرض بر اینه که این تکنولوژی ها و سیستمای ارتباطی(تلگرام و واتس اَپ و وایبر و ....)، زندگی رو بهتر و راحت تر کنه. اما عملا با این شیوه ی "فوروارد کردن بدون فکر کردن"ِ ماها، نه تنها اینا زندگی رو برامون بهتر نکرده و نمی کنه، بلکه بدترش می کنه.
خیلی حرف زدم. معذرت می خوام. اما این چند روز اعصابم از این قضایا و رفتار ملت مون واقعا به هم ریخته.
ایشالله که خانواده گرامی همیشه سلامت و شاد باشن.

چقدر + دومی عالی بود. وضع ملت گویا واقعا وخیم تره!!!
ممنونم ازتون حرف های خوبی بود که باید زده میشد :) خوشحالم که افرادی هستن که درک می کنن ناراحتیمو از دریافت این پیام ها...

مگیی..عزیزم...امییدوارم به زودی این چند روز هم بگذره و محکم تو بغلت فشارشون بدی..
تجربه سختی بوده...میدونم با دییدن شما حالشون خیلیی بهتر میشه..

انشالاه به زودی می گذره عزیزم ... گویا همش 2 روز مونده! جمعه و شنبه ... خدایا شکرت

دل آرام 1394/07/08 ساعت 18:07

چشمت روشن خانم
خدا به مامان و بابا صبر بده. چیزهایی دیدن که تحملش سخته

ممنونم عزیزم ...ایشالا بیان که چشم و دلم روشن شه ؛)
خیلی خیلی دلم براشون می سوزه... طفلی ها:(

آروم باش مگی جان، اگه کسی ناخواسته اذیتت کرده، تو ببخش.
من از طرف کسانیکه از روی نادانی و کم فهمی شما رو رنجانده اند عذرخواهی میکنم.
خدا به والدین شما و همه همسفرانشان صبر و آرامش ببخشاید.

ممنووونم آقا ...الان آروم ، خوووب و خوشحالم!
رااااستی تبریکات صمیمانه م رو پذیرا باشید بابت اتفاقای خوب خووووب ؛)

وای مگی این پیغام واسه تو هم اومد؟
من وقتی این پیامو دیدم خدا خدا میکردم واسه تو یا خواهرت نیاد، من ناراحت شدم چه برسه به شما
انشالله به سلامت برگردن و سایه شون 120 سال بالایه سرتون باشه
اما قطعا اون دوستانی هم که برات این پیامو فرستادن نیته بدی نداشتن
به جایه منم بغلشون کن مگی، من هر روز واسه سالم و سلامت برگشتنشون دعا میکنم

مواظبه خودت و دلت باشه عزیزم

بله عزیزم تو وبلاگ که چندین بار هم گذاشتن دوستان :) من ناراحت شدم که چرا حواسمون نیست چی رو برای کی می فرستیم ؟! صرفا چون خونواده م اونجان باید نگران شن بگن مواظب باش هشدار فوری !!!فوری !!!!؟؟؟
بی خیال واقعا... قصدشون خیر بوده :)
ممنوووونم ازت خانوم مهربون :*

شیما 1394/07/08 ساعت 14:55 http://man-bi-to.blogsky.com/

خیلی خوشحالم که مامان و بابات دارن برمیگردن عزیزم. نبینم ناراحت باشی خانم
امیدوارم همیشه بخندی و شاد باشی و سایه مادر و پدرت بالای سرت باشه

ممنونم شیمای عزیزم ...♡ شمام شاد باشی الهی دوست قدیمی
مچکررر

یلدا 1394/07/08 ساعت 14:32 http://yaldapaeez.blogsky.com/

چشمتون روشن ایشالا که به سلامت برگردن .
مگی جان مامان بابا با کاروان رودسر رفته بودن؟

سلام عزیزم ...بله بله فکر می کنم .
چون لهجه ها تو فرودگاه شرق گیلانی بود ، کاروان بابام اینا که رشت بوده ما اصالتا رشتی هستیم.
ولی تو پرواز و هتلشون بودن بقیه ی گیلانی ها دیگه

آویشن 1394/07/08 ساعت 14:11

میگم مگی پس شمارش معکوس شروع شد واسه برگشت مامان و بابات:دی
خوشحالم که دارن برمیگردن پیشت.
+راجب اون پیامایی که گفتی آدم میمونه چی بگه.ولی به نظرم کسی تا تو شرایط تو قرار نگیره کامل نمیتونه درکت کنه فک کنم این دوستانم چون دوری این مدلی از خونواده رو تجربه نکردن این حرفارو زدن.در هر حال هرچی بوده گذشته،زیاد بهش فک نکن.مهم اینه بابا و مامانت دارن میان و دوباره خونوادتون دور هم جمع میشه و هیچ حسی بهتر از بودن در کنار خونواده نیس

هوم عزیزم اصلاااا قصدشون شر نبوده. ولی خب گاهی دل آدم زود می شکنه دیگه ...
فکر نمی کنم دیگه و نگران نیستم آقا مسعود گفتن گویا کنترل شده و فعلا خبری از این بیماری نیست .
واقعاااا آویش ... خدا خواهریتو برات حفظ کنه♡

صابرم 1394/07/08 ساعت 14:10

سلام مگهان ، چطوریانو ؟
خیلی خوشحالم که یکی دو روز دیگه پدر و مادرت در سلامتی
کامل برمیگردن پیشت ...
راستش ما هیچ آشنایی ازمون حج نرفت امسال و سالهای قبل ... :)
تنها آشناهایی رو که میشناختم خونواده تو بود !
غریبه های آشنا...
توی این اوضاع آشفته خیلی براشون آرزوی سلامتی کردم خیلی ... و همیشه میومدم وبت و از سلامتیشون مطمن میشدم ! ( همزه کیبوردم کوووووو ؟ )
سایه شون ان شا الله مستدام باشه بالای سرتون .
و اینکه از این ها هم بلدم :
حجکم مقبول سعیکم مشکور ... :)
از طرف من بهشون بگو !

+ ...
+ مواظبت خودت باش
+ تا دوباره روشن شدم ، بدرود

سلام آقا ...
برادر صابر دانشجوی کرمانشاه هستی شما ؟
دقیقا دیروز و امروز به فکرتون بودم . پس کوووو این آدرس وبلاگتون ؟!
چقدر ازتون ممنون که یاد مامان و بابا بودین و برای سلامتیشون دعا کردین . داره باورم میشه دعاهای شما بود که حفظشون کرد♡

مهناز مامان رایان 1394/07/08 ساعت 13:54

سلام مگی جونییییی
انشاالله و به حق علی به سلامتی میان پیشتون و چشتون روشن میشه عزیزم
یه دل سیر بغلشون کن و بوشون کن

گریه خوشحالیه هاااا

ای جاااانم برای مهربونی دلت شمالی عزیزم :)
انشاالله....
می فهمم ... منم قطعاا ببینمشون گریه می کنم ؛)

بلوط سرخ 1394/07/08 ساعت 12:54

مگی جووونی چشمت روشن باشه دختر گل. وای یعنی چه لحظه ای بشه لحظه ی دیدارتون .. حتی تصورشم آدم رو زنده میکنه ... میتونم کامل درک کنمت .. منم که بعد 3-4 ماه میرم خونه و مامان رو میبینم دوس دارم ساعت ها تو بغلم فشارش بدم و غرق بوسه اش کنم ..
کاش دیاد بگیریم اول خودمون رو به جای طرفمون بزاریم و بعد اینقدر راحت نسخه بپیچیم !!

ممنووووونم شادی ... هوممم می فهمم!
حس جالبیه بعد مدت ها دیدار...
من 5 روز مشهد بودم حس می کردم 5 ماااه ازشون دورم :)))
هعییی... البته اونجا سخت نگذشتا ولی اومده بودم حس می کردم خیلی وقته که نبودم.
اوممم... :*
دوستامون لطف دارن شادی... فقط شاید واقعا فکر نکردن ناراحتم می کنن ...

باران 1394/07/08 ساعت 12:52

توهین که نکردم :))
دوستات نیتشون هم خیر باشه والا با این حرفا آدم دلش میشکنه.
ببخشید اگر از حرفام توهین برداشت شد.
قصدم توهین نبود و نیست


+مگی جان من هیچ کدوم از حجاج چه اونایی که به رحمت خدا رفتن و چه
اونایی که ایشالا بسلامتی به آغوش وطن دارن برمیگردن باور میکنی دوست دارم برم استقبال تک تک شون و بگم به وطن خوش آمدید !
باور میکنین دوست دارم الان تهران بودم تو تشییع حجاج شرکت میکردم.
بخدا من این حس رو به تک تک شون دارم حالا شمایی که پدر و مادرتون
جز حجاج هستند و ایشالا بسلامتی دارن برمیگردن وطن حس تون که
دیگه بیشتر از منه ؟!
قلبتون برای هر لحظه و هر ثانیه برگشت پدر و مادرتون داره میتپه
و ثانیه شماری میکنین.
من میگم ماها هر کدوممون خودمون یه لحظه جای حجاج و خونواده هاشون
قرار بدیم بخدا بد نمیشه.
بابا اینایی هم که دارن برمیگردن خون ایرانی تو قلبشون میتپه.
بخدا یه کم حس کنین این حجاج هم خونواده هامون هستند اینجور حرفا رو نزنیم که دلشون بدرد بیاریم.
بابت پرحرفی همیشگیم ببخشید بازم عذرخواهی میکنم اگر تند رفتم
چه از دوستانتون چه از خودتون.
ممنون

من حرفهات رو دوست داشتم عزیزم ... گفتم دوستانم ناراحت نشن فقط .... از تو و من ...
خیلی مهربونی شما که انقدر دوست داری بری برای استقبال شهدا و عزادارها ...
این سری حجاج ما همه یا عزادارن یا شهید :) مامان و بابای من هم گرچه شهید نیستن . اما به نظر من چیزی از جانبازی کم ندارن!!! و خیلی به شهادت نزدیک بودن ...خوشحالم برای سلامتیشون ... و قدردان بودنشون . مدام به ما میگفتن اگر بریم و برنگردیم یعنی خدا خیلی دوستمون داشته و کم ناراحت شید برامون
باور می کنی فکر می کردن ممکنه برنگردن بعد اون واقعه ی جرثقیل ؟! چقدر حسشون واقعی بود...
حرفهات رو دوست دارم. نگران طولانی شدنشون نباش عزیزم

زیتون 1394/07/08 ساعت 12:42

خوشحالم برات دخترک
امیدوارم عزیزانت تندرست و به زودی چشمتو روشن کنن.

چه پدر بامعرفتی. زنده باد

ممنونم مامان زیتون کوچولو
انشالله ...

مسعود 1394/07/08 ساعت 12:35

نه، نیست. بیماری های حاد تنفسی امسال تو عربستان ب نحو قایبل قبولی کنترل شده بود.

آخ ...چقدر آرومم کردید دکتر .
ازتون ممنونم بی اندازه ... فکر می کردم حقیقته و ممکنه ...
انشالله همینه که شما میگین

مسعود 1394/07/08 ساعت 12:24

اگر من هشدار ندادم یعنی لازم نبوده الان هشدار کرونا ویروس یا مرس داده بشه!
؛)

... این یعنی چی آقای دکتر ؟ جای نگرانی نیست یا هست ؟
من این روزا هزار بار مردم و زنده شدم با هر بار دریافت این پیام های لعنتی ...

باران 1394/07/08 ساعت 12:20

با خوندن پستت کلی گریه کردم
مگی خدا سایه ی بابا و مامانتو رو حفظ کنه ایشالا سایه شون مستدام.
مگی هر کی هر چی گفته و میگه یه ثانیه بهشون گوش نکن و توجه ی
به حرفشون نداشته باش.بزار هر حرفی میگن بگن
تو بهشون توجه نکن.
بابا و مامانت با عشق بغل کن و بوس کن .
اصلا از این حرفای مفت بعضی ها دل نگرون و ناراحت نباش.
از قدیم گفتن :
در دروازه میشه بست در دهن مردم رو نمیشه.
بابا این ملت بیکارن همین.
فکر نکنم یه لحظه خودشون جای حجاج و خونواده هاشون بزارن.


+خطاب به اونایی که فکر میکنن دایه ی مهربانتر از مادرن :
بابا این حرفا چیه میزنین ؟
سکوت کنین بخدا کسی چیزی بهتون نمیگه.

...
دوستام هستن توهین نکن بهشون باران جان...خیلی از دوستایی که می شناسیم همه این پیام رو برام ارسال کردن .
من میدونم قصدشون خیر بوده ، اما برای من مسافر دار جز شر چیزی نداره ...

مرضیه 1394/07/08 ساعت 12:06

کسی بهتون این پی ام رو داده؟چرا واقعا چرا
حتما یادشون نیست مامان بابات مکه ن عزیزم غصه نخور تو رو به خدا قسم گریه نکن دیگه

بله کسی نه البته کسانی ...خیلی ها ... یادم نیست کیا ... تایید نکردم هیچ کدوم رو تو وبلاگم .
یادشونه عزیزم ...:) می خوان کمک کنن انگار ...اما...
سعی می کنم کمتر گریه کنم . همین

هدی 1394/07/08 ساعت 12:06

منم قبول دارم صد در صد درست میگید شما مامان و بابای ادم جان و روح خود ادمند حاضریم جانمون بدیم براشون
من که لحظه شماری میکنم برا امدنشون کاری به چیزی ندارم میرم استقبالشون

...نرید هدی جان
اگر نگرانید اصلا نرید . من نمی تونم نرم . نرم اونا میان خونه ... و این پیام چه معنایی داره وقتی برام ارسال میشه ؟
چیزی برای گفتن ندارم . مامانم به همه گفته ساعت دقیق مشخص نیست و نیان دیدنشون ... ولی ما و عمه ها میریم:) ...
عزیزکم ...هستی رو ببوس

هدی 1394/07/08 ساعت 11:57

منم عمه ام حج بودن کاروانشون مدینه بعد هستن
فک کنم دیرتر از مامانتون اینا میان همه میگن نرید جلوشون
ولی مگه میشه عمه ام از یه سفر بی بازگشت اومده امید نداشتیم به برگشتشون

... شما میگی عمه...
من همه ی زندگیم داره بر میگرده. همه ی همه ی زندگیم. مامانم بابام و مامانیم که ما رو بزرگ کرده و حکم یه دایه ی مهربان رو داشته همیشه ...
بغلشون نکنم ؟ خب نمی کنم . من هم خونه هام دارن بر میگردن . خونه رو ترک کنم ؟ ارسال این پیام هیچ کمکی نیست برام اگر زخم نباشه. که هست

هدی 1394/07/08 ساعت 11:54

سلام مگی جان چشمت روشن به زودی مامانی و بابایی در اغوش میگیرید همیشه سایه شون بر سرتون باشه عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد