دیشب بود ، همین دیشب که باران ماشینم را گلی کرده بود ، همین دیشب بود که با وجود تعطیل بودن ساعت 1 وقت برگشتن به خانه دقایقی در ترافیک گیر کردیم ، همین دیشب بود که چاله چوله های خیابان آخ من ، کمرم و حتی آخ ماشین را در آورده بودند ... چه می گفتم ؟ هان ... همین دیشب بود که از این سر شهر کوبیدیم و به آن سر شهر رفتیم تا چرخی در شهر کتاب آن سر شهر بزنیم ، فکر کردم کتاب نخوانده که زیاد دارم ، ولی دستم رفت سمت کتابی که خیلی مدت بود تصمیم داشتم بخرم . بار دیگر شهری که دوست می داشتم ...
همین امروز بود که شروع کردم به خواندنش ... لا به لای خواندنش بودم که یادم افتاد پری ، پری را باید می دیدم ... قرارمان چه شد ؟ چیزی به غروب نمانده ...
جویای احوالش شدم ، گفت همین امروز ، حاضر است از آن سر شهر به این سر شهر بیاید ... تا قدم بزنیم خاطراتمان را ... همین امروز بود که من نمازم را خواندم ، کتابم را نیمه رها کردم ، رژ لبم را روی لبم کشیدم و مژه هایم را کمی تیره کردم.
همین امروز بود که با هر نگاه به آینه و ساعت لبخند روی لبم می نشست . زودتر از همیشه سر محل قرار حاضر شدم و آرام تر از همیشه قدم بر داشتم ... و با خودم زمزمه کردم ، بار دیگر شهری که دوست می داشتم ، عطر گل های بغل به بغل گل فروشی ها ، دیدن چهره ی خندان مرد گیلک که سعی داشت با حرکات دست ، خاطره ای خنده دار را برای فروشنده ی مغازه ی کناریش به تصویر بکشد .
پری ، پری را دیدم امروز ... با دیدنش قند در دلم آب کردند ، قدم هایم را تند و محکم به سمتش برداشتم ! من ، پری و حرف های مشترک ... من ، پری و قدم زدن در پارک ترین پارک شهر دنیا ، امروز ... من بودم و پری و دنیا دنیا حس خوب ... و من مدام از نظرم می گذشت ... بار دیگر شهری که دوستش دارم ...
به به ، رشتِ دوست داشتنی این حس هم می طلبه دیگه
مگی
تمام؟!!!!
واقعاً برای تو تهران که این همه ساله توش رشد کردی این حس رو نداره ؟
اف ؛ )
شهر من تهرااااااااااااااااااان، شهر تو تهراااااااااااان، شهر ما تهررررررررررراااااااااااااااااان... شبکه یییییییی تهراااااااااااااااااان!!! دی دی دین!!!!
:|
اینم فقط تهرانی های دهه شصتی یادشون میاد! شب بخیر و موفق باشید :|
منم دهه شصتی هستم !
خدا دور کنه نزدیک بود هفتادی بشما جاخالی دادم !!!
شهر تو تهران شهر تو تهران ! شهر من رشت عست :| همین
چه حس قشنگی داشت این نوشته!
مامان ها حسای قشنگ می گیرن از همه چی ... : )
سلام خانومی نوشته هاتون خیلی ادبی و قشنگ هستن حتی جریانات ساده هم به صورت ادبی مینویسی خیلی زیبا هستن
فقط گاهی نوشته هام یه کم ادبی میشه! همیشگی نیست :)
و لطف دارین و همین تارا جان
آثار زیادی نقل شده :)
می خونم حتماً : )
موافقم باهات به شدتتت
هوووم : )
رشت شهر باران های نقره ای
بلی !
این اسم لوس رو اولین بار کی روی شهرمون نهاد نمی دونم ؟
چه خوب که دوستای وبلاگیتو میبینی
همیشه همینقدر خوشحال باشی
: )
ولی دوستای خیلی خوبی از اینجا دارم !
اهوم ... واقعاً انتخاب های درستی هم داشتم تو انتخابشون ...
گرچه مقداریش شانس بوده !
شما که جایه خود داری
منم شهرتونو دوست دارم
عزیزکم ...
به نظرم همه ی شهرها برای ساکنینش قشنگ و دوس داشتنی هستن
سلام مگهان جون عزیزممم
خوبیییی
من هم دقیقا همین احساس رو به شهسوار دارم ، کلا همه شهرهای شمال خوبن شهر من و شما که دیگه جای خود دارههه
سلام مهناز عزیزم ...
واقعاً موافقم اصلاً مگه میشه خودت جایی زاده بشی و بهش تعلق خاطر داشته باشی و قشنگ نبینیش ؟
من مطمئنم اگه یزدی ، هرمزگانی ، بندری و هرجایی بودم ! شهرم رو دوست می داشتم
عزیزم دیروز خیلی عالی بود
و اون یادگاریت که همیشه همراهم می مونه...
: )
ممنونم عزیزکم که هستی و ممنون بابت همه چیز .....
یادگاری ...هاها
همه رشتیا :دی
سلام
مگ تو به من سر نزدی ها خواهر
پستم نخوندی
مطمئن بودم میای و حدس درست میزنی و میگی طرف کیه
نیومدی ... نمیدونم چرا
حالا باهات قهر بوکونم
سلام خیلی سعی کردم کامنت بذارم ... رمز رو صد بار زدم باز نشد آقا :)
دوباره بذارین برام رمزو بیام ...
قهرم کار بچه هاس ؛ )