مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

آقای رییس جمهور روحانی در رشت : )



ساعت 9 به زور از تخت کنده شی و بری ناز برادرکتو بکشی که هی ناز کنه و بگه نمی خواد بریم و تو بدونی که چقدر می خواد بره ...

این روزا و این سنش برام خیلی جذابیت داره ، می دونم که دیگه این روزا بر نمی گرده و هر یک خاطره ی کوچولویی که از خودم به جا بذارم نتیجه ش رو تو آینده ش می بینم ...

علی رغم میل باطنیم گفتم منم دوس دارم برم استقبال رییس جمهور ، در حالیکه خدا خدا می کردم بگه نه بخوابیم و من برگردم به تخت ! دیدم خیر با تموم شدن جمله م حامی عزیزم چشماش برق زد و تو همون حالت خواب و بیدار سفت بغلم کرد و طلب شیر کاکائو برای صبحونه ش کرد ! و پرسید چی بپوشم ؟

رفتم چای رو گرم کردم و میز رو چیدم و یه شیر کاکائو و بیسکویت هم برای برادرک گذاشتم .

از دیشبش به فاطمه گفته بودم که احتمالاً باید به خواسته ی برادر توجه کنم و صبح برم سمت عضدی... البته خونه ی ما دور نیست خیلی و مسیر خوشگلی هم داره تا ورزشگاه ! محل قدم زدن های من و فاطمه بانوست .

که فاطمه هم گفت همراهیمون می کنه . صبح کتاب گوزن در رشت رو به برادرم دادم و گفتم اینو که کادو برای فاطمه خریده بودی رو بهش بده و مشتاقانه گرفتش و گفت باید یادگاری هم اولش بنویسم ؟! ( برادرم تا قبل از دوره ی نو جوونیش به شدت بی اعتماد به نفس بود، حالا هر رفتارش رو که می بینم و حس می کنم کمی اعتماد به نفسش بالا رفته غرق لذت میشم !) گفتم حتماً براش بنویس و خوشحال میشه... گفت بد خطم ، گفتم اون خط بد تو رو دوس داره بنویس براش ... با وسواس خاصی چند تا خودکار آورد و تولدش رو اول کتابش تبریک گفت : ) عزیزکم...

این وسط بهش گفتم حامی نظرت چیه شمع کوچولو ببریم و فاطمه رو سورپرایز کنیم :))؟! یه کیک کوچولو هم ببریم که برادر با ذوق و هیجان دوید شمع آورد و انقدر هیجاناتش عالی بود که به وجد اومده بودم منم :)

خلاصه که 5 دقیقه ای من بیرون در منتظر بودم تا برادرم که امروز خیلی حالش خوب شد بیاد و 5 دقیقه هم منتظر فاطمه شدیم ، از سر کوچمون پر بودن اتوبوس هایی که از اطراف اومده بودن ! و تو سطح شهر 90 درصد ترکی صحبت می کردن !!! خب ما تو استانمون ترک کم نداریم : ) ولی دیگه انقددد ؟! خلاصه که تصمیم قطعی گرفتیم با گیلک ها مزدوج شیم و نی نی های رشتی به گیلان اضافه کنیم :))

از آدم های عجیب و غریب و لباس های خیلی خاص روستایی و با کلاسانه شون عکس گرفتیم ! مردمی که معلوم بود از روستا اومدن و حتی کفش های گلیشون رو پاک نکرده بودن ، مردمی که معلوم بود قبل از اومدن به استقبال ساعت ها خودشون رو آراییدن !!!

بر خلاف انتظارم امروز بی نظیر بود ، این وسط بساط اخته و آلبالو هم به راه بود و انواع یخی و غیر یخیش در دست مردم دیده می شد و چه فروشی هم داشتن این گاری ها : ) حتی ماهی و نون های محلی هم فروخته می شد که دست ملت از این نون ها و ماهی ها! فراوون می دیدی ...

خلاصه انتظار جالبی بود... من که از بین مردم بودن واقعاً لذت بردم ، فاطمه هم که بدتر از من عاشق این فضاها ... : ) امروز فهمیدم چقدر مردم رو ، مردم معمولی رو دوست دارم !

خلاصه ایستاده بودیم که با 2 3 ساعت تاخیر یک ماشینی از بین جمعیت انبوه مردم به سرعت رد شد و توش هیچ شخصی رویت نشد !!! رییس جمهور محترم بر عکس پیشینیان اصلاً استقبال خیابونی نداشتن و ما که چیزی ندیدیم ؛ ) صدای سخنرانیشون از داخل که شنیده شد فهمیدیم واقعاً رییس جمهور محترم بودن که از کنارمون بی سر و صدا رد شدن!!

مردم کمی گله می کردن که برخورد زشتی بوده من نو کامنت هستم .

فقط می دونم دوره ی پیش از ساعت 5 صبح هلی کوپتر ها که در هوای شهر ما بودن و تدارکات از چند شب قبلش همه ی آرامش رو ازمون می گرفت که این سری حتی یه هلی کوپتر!!! یکی حتی دیده نشد : ) بنده عشق کردن با این قضیه ...

استاندار محترم رو هم زیارت کردیم و به روی خودمونم نیاوردیم و تعدادی وزیر و وزرا ؛) که از بغلمون رد شدن بازم به روی مبارک نیاوردیم :دی

اینجور آدمایی هستیم ما و برادر خسته رضایت داد بریم خونه ...

تو مسیر پیشنهاد دادم بریم کافه رشت ، چه پیشنهادی هم بود! رفتیم و فقط لذت بردیم ، علیرضا قربانی جان که می خوند و منم مست بودم باهاش چای و کیک مطلوبی هم بهمون داد که خاطرخواهمون کنه و باز هم تجربه ش کنیم ... فضای رشتی خوبی داشت !

از ماجرای کافه بعد تر می نویسم ...

فقط خواستم بگم گرچه ما رییس جمهور رو ندیدیم ، ولی در کل پسندیدیم:دی

همین که مردم عجیب شاد بودن !!! همین که هوا به بهترین حالتش بود ! همین که تولد فاطمه رو مبارک تر کردن ما ازشون ممنونیم :))

امید که آقا امیدمون رو نا امید ننمایند ؛ )


× این روزا که ببرادرکم مدام دلش توجه می خواد و همش دلش می خواد بیرون باشه حس می کنم باید خیلی حواسم رو جمع کنم ... یه کمی کم توجهی کافیه که پسرک اونی نشه که می خوایم !!! 


× هیچ وقت دوستای صمیمی نداره و من همش نگرانم سر این ماجرا... نمی دونم واقعاً پسر بچه های خجالتی همشون اینطورن ؟ :( دوستاش به شدت پیگیر بودن تا الان و خودشون باهاش در ارتباط بودن ولی برادر من انگار روابط عمومی بالایی نداره با وجود اینکه همش تو محیط بیرون بوده و تا بخواین تو کلاس های جمعی حضور داشته :(




نظرات 3 + ارسال نظر
لیلی 1394/01/28 ساعت 14:26

خوش به حال داداشی که همچین حامی قوی داره. فقط با وجود این خواهر گل فکر می کنه همه ی دخترها خوب و مهربان هستند. گاهی بداخلاق شو

می دونه بد اخلاقم میشم :دی
به شدت هم از مگهان بد اخلاق می ترسه و حساب می بره !!! :))
کاش واقعاً حامی قوی ای باشم براش

افروز 1394/01/27 ساعت 09:53


من آرزومه خوب باشم با این وروجکِ سرتق
هیچ جوره با من راه نمیاد عنتر!

عاشق این الفاظتم ... : ))

می دونم بابا... داداش من که می دونی آروم و خجالتیه ... اگه یه کم شیطون بود که واقعاً کنترلش از دستم خارج بود ... این خیلی به ما وابسته س :دی
ایشالا بزرگ تر شه عاشقت میشه

عمو 1394/01/26 ساعت 17:12

داشتن یه همچین خواهری نعمته

کاش باشه واقعاً

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد