چشم هاتو باز می کنی ، کش و قوسی به بدنت میدی ، پتوی بادمجونی نرمت رو ، روی تنت می کشی و با یک صدای اوم مچاله میشی تو خودت ...
با یک چشم باز و یک چشم بسته جوری که مبادا خواب از چشمات بپره کورمال کورمال دنبال گوشی عزیزت می گردی ... طفلی خاموش شده !
گوشی رو رها می کنی یک گوشه ی تخت و چشماتو دوباره می بندی و این بار پتوی نرمت رو تا روی سرت می کشی و تا نزدیک های ظهر مهمون نارنجی عزیزت میشی ...
خنکای نسیم فروردین بی وقفه صورتت رو نوازش می کنه و تشویقت می کنه به ادامه ی خواب ... دم دمای ظهر از شدت باد و صدای پرنده ها بیدار میشی و پرده رو کنار میزنی ... نفس عمیق می کشی و یک صبح فروردینی دیگه رو آغاز می کنی بی اینکه به هیچ چیز فکر کنی ...صورتت رو می شوری ، چای رو گرم می کنی بدون توجه به اینکه ظهر شده و وقت صبحونه نیست ، مربای توت فرنگیت رو در میاری و روی نون تست می مالی و چشم هاتو می بندی و از طعم بی نظیر مربای توت و نون تست لذت می بری .
بر می گردی گوشیت رو به زندگی دوباره دعوت می کنی و بیدارش می کنی ، اس ام اس های دوستات رو می خونی و مثل اکثر اوقات بی جواب رهاشون می کنی تا سر فرصت جواب بدی ...
خودت رو روی مبل پرتاب می کنی و کتاب رمانت رو تو دستات میگیری و مستندی درباره ی بابک بیات می بینی ، دوست ترش می داری و بعد تموم شدنش سلانه سلانه میری تو روشویی وضو می گیری و به خودت نگاه می کنی و نگاه می کنی و نگاه می کنی ... لبخند میزنی و یک نماز حال خوب کن رو تجربه می کنی و فکر می کنی چی شد که اینجوری شد ...؟
به خود مگهانه
به صورت زیباش و سیرت زیباترش
وای از تو ...
حسادت دارم من هم آخه ؟ :)
حسودی میکنیم
به خواااب راحت مگهانانه ؟
سلام
چه خوب که اینقدر آرامش داری
خوندن این مطلب حالم رو خوب کرد،ممنونم
سلامت باشی و شاد
سلام
مسافر عزیز به خونه رسیدی ؟
خدا رو شکر که حال خوب کن بود : )
شما نیز