مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

Insomnia

بی خوابی درد بدی است !

ضربه ی مهلکی به بنده وارد شده ، از طرف مادر سورنا ...

همون دوستی که پسرش رو بارها نگه داشتم تا به کارهاش برسه ! همون دوستی که راننده شخصیش بودم از وقتی بچه ش به دنیا اومد !

همون دوستی که نشد یک بار بیاد خونمون و از من و مادرم هدیه نگیره .

مادر سورنا ! همون دوستم که روش قسم می خوردم .

ضربه خیلی کاری بوده و هنوز تو شوکم...

× دوستم ... من رو مقصر می دونه که حاضر نشدم خیانتش رو انکار کنم . دوست داشت مثل همیشه به خواسته ی غیر معقولانه ش جواب مثبت بدم و بی چون و چرا قبول کنم و داستان ساختگی ش رو برای همسرش تعریف کنم . سعی کردم کمکش کنم ... نتونستم .

× واقعاً نمی دونم ، کار درست چی بود . شاید باید کمکش می کردم . شاید باید ازش دفاع می کردم . باید سرپوش می ذاشتم سر اشتباهش و خیانتش رو انکار می کردم .

× بازی کثیفی راه انداختی دوست سابق ! ای کاش دروغات کارساز بود .

× دوست سابق ، رفته خونه ی یه آقایی!!!!!! و شوهرش دنبالش کرده و دیده کجا رفته . دوست سابق ، بهش گفته اینجا خونه دوست پسر مگهانه !حالا برای خودم جای سوال هست که اصلاً اینکه یه مادر / یه زن شوهردار بره خونه دوست پسر دوستش !!! خیلی کار خوب و سالمیه ؟!

× یه حسی میگه دوستم ، اصلاً پشیمون نیست از اشتباه یا خیانتی که کرده . و الانم اگر ناراحته ناراحتیش از اینه که چرا ماجرا لو رفته . و دیگه نمی تونه به اشتباهش ادامه بده ...

× حق من این نبود ، حق منی که از خواهرات بیشتر کنارت بودم .......

--

اضافه شد :

همسر دوستم گفته بود اگر اعتراف به اشتباهش کنه دوستم ، حاضره ببخشه و به زندگیش برگرده . و واقعاً از وقتی حقیقت رو فهمید آروم شد و دیگه هیچ دادی نزد . صبوریش قابل تقدیر بود ، باهام تماس گرفت از خانومش دفاع کرد! گفت من باعث شدم اینطوری شه . من ازش دور شده بودم من بهش بی توجهی کردم . من احمق بودم ... . حالا در جواب همه ی اینها دوستم بی محلی می کنه به شوهرش . میگه افسرده م !

به اصرار شوهرش رفتم دیدنش ، نابود شدم وقتی بهم گفت تو برا خودت خوبی ! تو خوبی تا وقتی همه چیز خوبه ! تو می تونستی کمکم کنی و نکردی تو باعث همه ی این ماجراها بودی ! تو تو تو... !!! و من هق هق کنان برگشتم ... فکر می کردم به کمکم نیاز داره . رفتم ببرمشون پارک ، رفتم سورنا رو ببینم که یه بخش از زندگیم بوده از 11 ماه پیش تا الان ...

چقدر حق ناشناسی دختر... چقدر! ای کاش نرفته بودم پیشش ...خدااااا






















نظرات 5 + ارسال نظر

نمیدونم واقعا آدم درباره خیانت چی باید بگه! چجور آدم میتونه کسی که بهش خیانت کرده رو ببخشه! چه مرد چه زن! من حتی کسی که بهم دروغ بگه رو هم نمیتونم ببخشم چه برسه به خیانت! بعد تازه طرف شاکی هم هست!
تو کار درستی کردی. این ادم با اوصافی که گفتی اصلا ارزش رفاقتم نداشته. نه بخاطر خیانتش اون به خودش مربوطه بلکه بخاطر رفتارش و طلبکاریش از تو.
این حرف واقعا حرف درسیه که لطف که از حد بگذرد...

ببین محمد جان ...
من معتقدم گاهی یک جنون آنی ممکنه باعث خیانت بشه . واکنش یه رفتار اشتباه از همسرت باشه !
ولی این زمانی هست که طرف احساس پشیمونی و ندامت داشته باشه. و خیلییی نشونه های زیادی داره که اینجا جاش نیست بخوام بگم . درباره ش زیاد تحقیق کردم و فکر هم کردم درباره ش ... ممکن هست برای هر کسی این اتفاق بیفته پس بهتره باهاش روبرو بشیم : ) ایشالا روز به روز آمار خیانت کمتر بشه .
من مشکلم دقیقاً با همین قسمت ماجراست که چرا دوستم ! دوست سابقم!!!!!! از من طلبکاره .
چرا از من انتظار داشته به همسرش داستان به این پیچیدگی بگم ؟ حتی ازم انتظار داشته دست یه پسر و بگیرم بگم ایشون دوست پسر من هستن که شما دیدیش با خانومت!!! خانومت با دوست پسر نداشته ی من!!! رفته بوده برای تولد من کادو بخره!!!!!!!!!!
آخه این داستان فانتزی رو شوهر به اووون باهوشی باید باور کنه ؟!
امروز لطف رو در حقم تموم کرد .
واقعاً ..... لطف از حد گذشت و نادانم که خیالات بد کرد فراوون !!!

ه. 1393/09/23 ساعت 14:55

اگر بنده رو به عنوان یه مذهبی قبول داریید بدونید نباید تو دروغ دیگران شراکت کنید. نمی گم هرچی می دونید رو بگیید ولی دروغ نگیید و از چنین شخصی حمایت نکنید. دوستی و رابطه با اینجور آدم ها در نهایت به ضررتونه. کسی که حاضر میشه به همسرش و خدای خودش خیانت کنه به دوستش در نانو ثانیه ای خیانت می کنه. زندگی پر است ازین جور چیزها. کاتش کنید بره.

من حقیقت رو فهمیده بودم . با اینکه دوستم هیچی بهم نمی گفت و انکار می کرد .
ولی به شوهرش هیچی نگفتم . فعلاً که من شدم آدم بد ماجرا ! من دلم براش سوخت . با خونواده ی خودش که رابطه نداره . با خونواده ی شوهرشم خیلی کم . دلم می سوخت تو این شرایط بد حاضر شدم برم ببینمش . که جوابم رو اینجوری داد . احساس می کنم خیلی بد بختم ........................

اف 1393/09/23 ساعت 14:41 http://darhamnevesht.blogsky.com

چقدر تلخ...
چقدر این دردِ تلخ عادی شده..

.......
کاش تجربه ش نکنم خودم .
این روزا خیلی به خودم بی اعتماد تر از گذشته شدم...

عمو 1393/09/23 ساعت 10:18 http://mrmustache.blogsky.com

گاه
آنچه مار ا به حقیقت می رساند
خود از آن عاری است
زیرا
تنها حقیقت است
که رهایی می بخشد

شاملو

تنها حقیقت است که رهایی می بخشد ....... و من چقدر موافقم باهاش عمو

امین 1393/09/23 ساعت 04:29

اخی
منم تازه یه 1 ساعت و نیم میشه از خواب بیدار شدم
خیانتش رو انکار بکنی
منم بودم بدون شک همین کار تو رو میکردم و به نا حق از دوستم طرفداری نمیکردم ولی خب آخر ماجرا اینطوری به طلاق نمیکشید بهتر بود
متاسفانه این مدلیشم هست اینا که درست بشو نیستن بعد از این هم بازم با کسایی دیگه میره شک نداشته باش , مثل خیلی از اقایون که اینکار رو میکنن و این کارهاشون تمومی نداره

من حقیقت رو فهمیده بودم . اما نگفتم من فقط حاضر نبودم دروغ بگم . چون دروغ خیلی واضحی بود . متاسفانه خیلی راحت همسرش می تونست ثابت کنه دروغم رو ...
و اینکه با اعتراف کردنش به خودش کمک کرد !!! چون اینجوری شوهرش بیشتر حواسش به زندگیش هست !
نمی دونم چرا اینجوری شد... دوست من اصلاً اهل این برنامه ها نبود ......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد