مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

عروس آینده‌ی خیلی نزدیک:))

عروس همچنان بیداره، دو ساعت دیگه هم باید آرایشگاه باشه…

بله بالاخره ۲۷م و روز جشنمون رسید، چقدر حرف دارم و چقدر روزای عجیب و جالبی بود این روزا برام


+ قراره لباس مامان همسرم رو بپوشم، لباس عروسی که مال حدود ۴۶ سال پیشه، یه خیاط قدیمی که خییلی هم کارش درست بوده براش دوخته، اگه رشتی باشین شاید اسمشم شنیده باشین… ژورا بوده اسمش 

بینهایت لباسش حس خوبی داره، ممکنه سر عقد همون تنم باشه


+ شب قشنگی بود برام، دختر دایی‌م و چوپان اومدن اینجا و کمکمون کردن و چقدرم بهم خوش گذشت کنارشون

جار کیک درست کردیم، بسته‌بندی کردیم، یه عااالم پاپیون درست کردیم. یه عالم حرف زدیم و کار کردیم خلاصه

بیشتر کارها رو طبق معمول خواهرم انجام داد، آخه این دختر چقدر ماشالا توانمنده:) چند تا کار رو با هم انجام میده و همه هم خوب و رو نظم… 


+ برم بخوابم که خواب نمونم و دو ساعتی هم خوابیده باشم تا وقت عروسی و عکاسی، لطفا اگه اینجا رو خوندید برام دعا کنید، منم برای دوستام دعا می‌کنم.

ساعت ۵:۳۰ عصر عقدمونه… اون ساعتا میتونیم دعا رد و بدل کنیم:)))

چند نفرتون رو لیست کردم که با نام دعا کنم. 


+ راستی لباسمم دوست دارم، من یه چیزی انتخاب کردم و این کلا یه چیز دیگه شد، اما خوبه و دوستش دارم خدا رو شکر


+ راستی اونجا که گفتم یه عاااالم چیز درست کردیم اینم بگم که مهمونا کلا ۱۴۰ نفرن و جشن خیلی خصوصیه ^_^ من که نمی‌رقصم ولی امیدوارم مهمونام خیلی بهشون خوش بگذره 

راستی اگه سوالی داشتین بپرسین بعد جشن میخونم و جواب میدم تو یه پست جدید:) دوستتون دارم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد