مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

امروز رفتم مشاوره، خیلی خیلی خیلی حالم بهتره…

جمع‌بندی ماجرا رو اینجا می‌نویسم. فعلا در این حد بگم که انگار یکی زده باشه در گوشم و بهم یادآوری کرده باشه چقدر بیشتر باید حواسم به داشته‌هام باشه

امشب حالم بهتر بود و میدونستم با خودم چند چندم… می‌دونستم فعلا باید دردها و مشکلات رو بذارم برای بعد، از دیدن نامزدم خوشحال شدم، از اینکه بابا اتاقم رو رنگ کرده خوشحال بودم. چقدر عجیبه… آدم یه روزی از حجم زیاد دردها میتونه دیگه خوشحال نشه، حتی از چیزایی که یه عمر باهاشون کیف می‌کرده خوشحال نشه… امیدوارم خدا دستمونو بگیره و نذاره به اون روز بیفتیم.


+ رفقا، من تو پست قبلی نوشتم رمز رو، عدد 1 هست. میبینم کامنت میذارید و رمز میخواید من فعلا رمزش رو عوض نکردم… بعدها شاید پست خصوصی بشه