5صبح باز خواب از سرم پرید...
دارم فکر می کنم چه حس جالبیه که دوستای تهرانیم از نزدیکیهام کم کم هفته ی کاریشون رو شروع می کنن، حس خوبی دارم به این نزدیکی به خیلی ها...
+ دیروز چند جا رفتیم، یکیش امامزاده صالح بود، گرچه شلوغ و آلوده بود اون هم برای من رشتی خاک ندیده و خاک نخورده، اما حس خوبی داشتم. اینکه فکر می کردم یه روزی ممکنه خیلی هاتون اینجا بوده باشین...
امامزاده که بودم، واقعا مونده بودم دقیقا چه دعایی کنم و اینقدر فکر کردم به اینکه چه دعایی کنم، وقت تموم شد و زمان رفتن رسیده بود. وقتی بر میگشتم تند تند با فاصله از خونواده یه خانمی اومد و نمک گذاشت تو دستم... من رسم نمک نذر کردن و از دوست تهرانیم دیده بودم، اما تو رشت کمتر دیدم-حقیقتا ندیدم- کسی بسته های نمک نذری بده، و اینکه اون بین بدون اینکه قصد داشته باشم نذری بگیرم کسی بیاد و وسط جمعیت بذاردش تو دستم حس خوبی بهم داد.
داشتیم از خیابونی رد می شدیم، رستورانی رو دیدم که کسی ازش حرف زده بود برام...
به بابا گفته بودم بابا من از پل کردستان اونی که روبروی پژوهشگاه علوم انسانیه حس خوبی می گیرم. اون وقت دیروز عصر قبل رفتن بیرون از هتل در حالیکه لیوان چای دستش بود و تو تراس ایستاده بود و تو فکر بود یهو بهم گفت مرمر می خوای تا اون ور بریم یه سر؟ سمت کردستان که بری رو اون پل؟ منم شوکه و سردرگم گفتم معلومه که نه! اونقدرا هم خوشم نمیاد بابا...
چطور یادش مونده بود اصلا؟
"اینبار رفتین میشه یه دعایی کنید ما رو؟ یعنی برای یه 24دی ماهی دعا کنید:)؟ اینجوری یادتون میمونه"
حتما :)
ما تا اذون روی نیمکتای سنگی نشسته بودیم، بعدش رفتیم داخل امامزاده نماز خوندیم، بعدش ی فاتحه واسه شهدای جلوی امامزاده خوندیم و رفتیم بیرون ی کافه ناهار خوردیم و یکم راه رفتیم و دوباره برگشتیم امامزاده ....
چه خوب... دقت می کردم می دیدمتون پس :)
خوش بگذره بهتون
ضمنا در خدمتتون هستیم. میدونی که تعارف نمیکنم.
از هوای تمیز این روزها لذت ببرید (از بس همیشه هوا کثیفه، الان که تمیزه ذوق زده ایم)
خیلی آقایید؛)
من خیلی سخت مهمونی میرم نمی دونم بیماریم چیه
ولی بازم ممنونم ازتون بابت این دعوت برادرانه و چسبنده؛)
هوا نوش ریه هااااتون:دی
"دیروز چند جا رفتیم، یکیش امامزاده صالح بود ... اما حس خوبی داشتم. اینکه فکر می کردم یه روزی ممکنه خیلی هاتون اینجا بوده باشین..."
به این فکر نمیکردید که یکی ممکنه همون لحظه اونجا باشه؟!
ساعت چند امامزاده بودید؟!
من و همراهم از ساعت 11:30 تا دوروبر 16 اونجا بودیم!
وااای نه ابدا ابدا ابدا حس نمی کردم کسی می تونه اونجا باشه، یعنی از ذهنم گذشت ولی فکر کردم مگه من کلا چند تا خواننده دارم که حالا یکیشون اینجا باشه؟ به خودم پوزخند زدم بابت فکرم
کیف کردم اصلا چه کامنت خوبی بود... ما از ساعت 12.5 فکر می کنم تا 2 اونجا بودیم.
^-^ اینبار رفتین میشه یه دعایی کنید ما رو؟ یعنی برای یه 24دی ماهی دعا کنید:)؟ اینجوری یادتون میمونه
ممنونم آقا
بسم الله
حالت خوبه
گفتم چقدر تو ذوق بابات میزنی!
خب نمیخونم.تو هم خوب میشی
:))) من فکر کردم شما اون کسی هستی که کامنت خصوصی داده و الان متوجه شدم قاطی کرده بودم:|
+ شرمنده
لبخند عمییییق :)
رمز mypic رو پیدا کردم
ولی اون یکی("فقط برای بعضی ها : )" ) رو رمزشو تو وبلاگ قبلی گذاشته بودی ولی الان دسترسی ندارم بهش :(
حالا من از فضولی دارم میمیرم که اون چی بوده D:
یکی نیست بگه وسط اون همه کار واسه چی میری آرشیو رو شخم میزنی، ولی دلم برایه نوشته هات تنگ شده بود :-*
سفر خوش بگذره، خواهر جووووونم
:)))))) یعنی ترکیدم از خنده
نداااااا وقتت رو به بطالت نگذرون ندا:دی
عاشق این مصرانه دنبال کردنتم من:))
ممنونم ندای جان
سلام مگی جان :)
امیدوارم که بهتون خیلی خوش گذشته باشه . امروز هم بارون اومد و آلودگیهای هوا از بین رفت یحتمل از پاقدم خوب شماست که از شهر باران اومدید:)
سلام تارا جان مچکرممم ^-^
اتفاقا اونجا بودم یادتم افتادم! خیلی عجیب بود بعد تو امامزاده صالح نه ولی یه امامزاده تو قزوین رفتیم من یادت افتادم و نمیدونم چی شد البته که یادت افتادم:|
مچکرم....ایشالا باز بباره و هوا رو برای ریه هاتون بلعیدنی تر کنه؛) هاها
چقدر تو ذوق میزنی...
سر جدت نخون اینجا رو شما:)
چرا می خونید تو ذوقتون بخوره؟!
راستی مگی شمارت رو هم ندادی ;)
]چقدر من پر رو شدم، یا خداااااا
این چه حرفیه پررووو چیه:)؟
برات میذارم ندا جون :*
سلام مگی جان خوبی بازم که از پیش من گذشتی و رفتی تهران اگر ماشین دارین من در خدمتتون هستم بیان پیشم خوشحال میشم از زیارت شما وخانواده گرامیتون.
راستش من هم امامزاده صالح نرفته بودم چند روز پیش تجریش وقت دکتر داشتیم بماند که من تا حالا دکتر این جوری ندیده بودم به شخصه ولی اینقد انرژی منفی به من وخواهرم داد که حساب نداره اومدیم بیرون داشتیم تو اون بازراچه قدیمی با اون حسای خوبش راه میرفتیم یکدفعه دیدیم امامزاده جلو چشمامون هست با خواهرم رفتیم داخل خیلی چسبید رفتن به زیارت بدون برنامه قبلی وسط هفته ساعت یک بعدازظهر با خواهرم همه زندگیم خیلی خیلی چسبید
خیییییلی گلی شما خیلی خیلی واقعا
از شهرتون رد شدم یاد شما و دوتا دیگه از دوستان بودم
لطف داری واقعا
چه جالب ما هم همینقدر بی برنامه و یهویی رسیدیم بهش دوستم :)
خدا خواهرتو حفظ کنه جانم و الهی کنار هم لحظات خوب و خوشی رو داشته باشین همیشه
سلام به مگیِ دوست داشتنی
داشتم وبلاگت رو شخم میزدم که مبادا پست جا مونده داشته باشم رسیدم به دو تا پست رمزدار، با رمزایی که داشتم باز نشدن :(
این دو تا
عنوانش "my-pic"
http://meghan.blogsky.com/1394/05/04/post-936/My-Pic
عنوانش "فقط برای بعضی ها : ) عکس های جدید اضافه شد !!!"
http://meghan.blogsky.com/1393/09/29/post-310/%D9%81%D9%82%D8%B7-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D8%B9%D8%B6%DB%8C-%D9%87%D8%A7-
درود بر تو ندا من هی میام به کامنتای شخمیت می رسم میخندما... بیل و بده من برو بشین سر کارت:***
سلام مگهان:))) حالت چطوره دختری؟زیارتتونم قبول:)
سلام
قهرم:|
باز رمزی؟
سلام مگی خوشگلممممم
خوش بگذره بهتون انشا الله
خانمی ما دیشب برگشتیم از شهسوار
افتخار بدین در خدمت باشیم
خوشحال میشیم
سلااااام عزیز دلم، وااای اسم شهسوار میاد یاد نگین میفتم که باید برم پیشش:دی
خیلی خوبی مهناز عزیزم... رایان رو ببوس و رسیدن بخیر :)
امروز بچه ها رو جمع میکنم, میام دمه هتل تظاهرات! :))))
تشریف بیارین قدمتون رو چشم:))
عمرا بتونید پیدام کنید اصلا!
سلام
خوبی؟ پارسال دوست امسال آشنا....
امیدوارم که بهت خوش بگذره و حسابی خستگی امتحانات از تنت در بره.
سلااااام
آقا هرجا تاتری چیزی بود هی یادتون کردم، شهرتونم که اومدیم و چرخی زدیم باز من هی تو فکرتون بودم، چقد ترافیک دارید آقا
ایشالا به زودی زود عروس خانوم تشریف فرما بشن:دی
خستگی امتحان اوشونم در شه و شما هم ؛)
سلام
سفر خوش بگذره.
سلام آقا طاهای مهربون
ممنونم:)