مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

بنانا اسپلیت :)))


به یکی از دوستان که سن و سال زیادی دارن میگم:وقتی بااوشونم همه چیزخیلی جالبه.فکرکنم خیلی دوسش دارم!
میگن یه دختر وقتی میتونه ادعاکنه یدختر دیگه رو خیلی دوسداره که بتونه تو تصورش اونو هووی خودش حساب کنه ولی بازم همونقد دوسش داشته باشه!!!!!
میگم چه استدلالی بود الان؟
میخندن میگه اینجوریه دیگه!تجربمه دخترجان
بعدش تو فکرفرو میرم!خودم رو با اون تصور میکنم که هووی همیم : )))))) ریسه میرم از خنده و دلم برای اون موجود نر بدبخت کباب میشه :دی

+من خودمم نمیدونم چه حسی دارم از نوشتن تو وبلاگ یکنفر دیگه.ولی بعد اینکه نوشتمش دیدم رعایت چیزیرو نکردم!انگار تو وب خودم مینویسم.یه مقدار زیادی هم شخصی شد.ولی دوسندارم حذفشون کنم.شما اگر علاقه مندید فقط درمورد بخشهایی که مربوط به مگهان هست بخونید.نوشته های بلد رو بخونید کفایت میکنه و حوصلتون کمتر سرمیره!


+ در مورد عکس فعلا به توافق مشترک نرسیدیم! بعدا اضاف می گردد.

اما فعلا این دو عکس که یکی نمای توپوگرافی! ودیگری طرح شماتیک آدرس دهی اینجانب هست رو برای خلوت نبودن میذارم!





 این هم عکس

ادامه مطلب ...

unexpected



مگهان موجودیه که می تونه یه ساعته تصمیم قطعی بگیره و بره سفر ! می تونه در لحظه تصمیم بگیره حاضر شه و اجازه بده روزش بی برنامه پیش بره ...

قرار بود با دوربین کانونم ، از لاهیجان و شرق گیلان براتون عکس بیارم .

که یهو ... سر از دانشگاه نزدیکیمون در آوردم و دعوت دوستی رو قبول کردم . خیلی بیشتر از حد تصورم خوش گذشت و خوشحالم که برنامه ی سفر استانی کنسل شد حتی ...

× اصلاً مگهان عاشق بی برنامگیه ، عاشق تصمیم های یهوییه ، عاشق منعطف بودن واسه هر نوع برنامه ایه .


میشه ؟



مثلاً دلم می خواست برم ایمیلمو باز کنم ببینم یکی برام آهنگ بهار بهار رو فرستاده ... دانلودش کنم و عشق کنم تو این هوای بهاری ....

ولی حالا که کسی این کارو نکرده . میشه یکی همینجا برام لینک

دانلود این آهنگ خیلی دوس داشتنی رو بگذاره آیا : ( ؟





جهت رفع کدورت !



یک جای پست  نام ها ، بار دارن ! بنده اشتباه کردم و توضیح ندادم این اسم رو برای خودم دوست ندارم ، اصولاً معتقدم وقتی حوصله ی توضبح زیاد نداری نباید چیزی رو بنویسی که بعدها پشیمون شی ... بنده اصلاً دوست ندارم پست هام رو پاک کنم .

فقط با تمام وجود از جمیع معصومه هایی که روی این کره خاکی هستن معذرت می خوام بابت توهینم ...

درباره ی اسم خودم هم توضیح کوچیکی دادم که اسمم بهم نمیاد و نخواستم مسئله رو بازتر کنم . اتفاقاً جالبه که بگم دو تا از عزیزانی که هم نام من هستن یکیشون در دبی مدل!!!  شده ، اون یکی هم یک خانم آرایشگر خیلی خفنه که هیچ نزدیکی با نامش نداره ... یه چیزی مثل خود من .

امیدوارم حرفم قابل قبول باشه براتون ... و متوجه شده باشید چرا نام معصومه رو دوست ندارم . اون هم برای خودم و البته چیزی رو که واسه خودم دوست ندارم، برای دیگران هم ندارم ... برای مثال وقتی نام کسی صدیقه ست ، از منی که اسمم شهنازه!!! وظیفه ی بیشتری داره در همیشه صادق بودن ...

شاید کامنت ها بیشتر به پستم جهت دادن . در هر حال غلط یا درست این اعتقاد منه و من واقعاً قصدم این بود که یه اتفاق مسخره رو ثبت کنم مبنی بر اینکه فلانی ها چرا کافه چی هستن؟! یا آقایون با اون نام چرا همشون گرایش به لامذهب بودن دارن ؟! از نظر من این یه اتفاق بامزه بوده .

× بنده تمام قد ، از جماعت معصومه هایی که دور نشدن از معصومیتشون عمیقا ، معذرت می خوام و امیدوارم با روشنگری این ماجرا متوجه شده باشن بنده اونقدر احمق نیستم که قصدم توهین به دارندگان چنین نام زیبایی باشه و صرفاً معتقدم اکثر آدم ها معصوم نیستن همین .



ماهی قرمز عزیزی در درون من زندگی می کند : )



بهت گفته اگه یه روز بگم بهت میای باهام بریم دانشگاه ؟

اون وقت تو موافقت کردی ...

بعدش یادت رفته باشه که حتی روزش رو هم تعیین کردین !

بعدتر ...


در حالیکه کلافه و خسته واسه خودت شام درس می کنی ببینی اس ام اس داری... بی محلی کنی ...

بعدتر ببینی اس ام اس یادآوری برنامه فردات بوده!!! یادت بیاد که اصلاً به خونه و خونواده نگفتی ...

ولی جواب بدی به دوستت که من جرات نه گفتن بهت ندارم و بریم ... بی خیال دنیا ... یهویی قصد رفتن کنی و یک سفر درون استانی با دوستت داشته باشی .

× شاید نباشم فردا ، شاید با عکس برگردم .

× امروز دستکش تازه م رو که برای دومین بار دستم کرده بودم گم کردم . این روزها که موبایل جا می ذارم . بدون یک قرون پول!!! راه میفتم میرم دانشگاه، یادم میره به اس ام اس مهم دوستم جواب بدم ، ماشین رو در باز رها می کنم و چندین ساعت بعد بر میگردم و می فهمم در باز بوده ، این روزها که یادم میره حتی ناهار بخورم!!! این روزها فهمیدم ، ماهی قرمزی درونم بوده که تا امروز از وجودش بی خبر بودم .


نام ها ، بار دارن !



اصلاً خرافه نیست که نام آدم ها تو سرنوشتشون تاثیر میذاره ...یادمه تو کتاب کافه پیانوی نه چندان دوس داشتنی هم اینو خونده بودم!

این پست پاک شد ... پاک پاک : )

امید که دوستان دلشون نشکسته باشه یا اگه شکسته هم ببخشن بنده رو .







کافه ها ، پر از ما هایی ست که زود من شدن .



می پرسه مگهان پیشنهادی داری برام ؟ می خوام با رامبد برم کافی شاپ ...

میگم برین سیب !

میگه آخه با مهرداد میرفتم ! ضایع نیست ؟!

میگم چرا !!! برین کافه 5عصر !

میگه وای اونجا ؟! بنده خدا همش منو با روزبه می دیده ! الان برم جالب نیست .

میگم خب واقعاً چی بگم ؟! بگو کافه دیروز ، امروز رو با کی می رفتی ؟ میگه میلاد ! :|


× واقعا شماهایی که براتون مهمه با افراد مختلف دیده نشید ، وقتی پارتنر عوض می کنید روزانه ، ماهانه ! به فکر اینجاهاشم باشید خب !

× کافه ها پر هستن از من هایی که هیچ وقت ما نشدن . یا شاید هم کافه ها ، پر از ماهایی هستن که زود من شدن .

× من با هیچ آقایی ، تو هیچ کافه ای نبودم هرگز ...



نقطه ی اوج !



آدم ها تو اوج فشار خودشون رو پیدا و ثابت می کنن ، تو اوج غم ، تو اوج بی پولی ، تو اوج تنهایی ...

×  این روزها، عمیق در اوجم ...

× پس چرا پیدا نمیشم ؟!

تلخ ، مثل کافه لوتوس ، امروز .



اینکه تو نزدیکانت کسی رو داشته باشی که خجالت نکشی ازش و بتونی عین واقعیت حست رو ، این روزهات رو براش بگی ... نعمت بزرگیه !

و ای کاش اون کس خواهرم بود ...

× اینکه خواهرم از غم من ، بیشتر از خودم ناراحت شه و بخواد برای مشکل من عزا بگیره ! برام قابل درک نیست .

چه آرامشی هست تو این بی قراری ...



صبح دانشگاه بود و به قول استاد آمارمون همه چیز روتینگ !!! چند تا کامنت برای دوستانم گذاشتم و جواب کامنت ها رو دادم ، آهنگ دانلود کردم حتی!!! با اینترنت دانشگاه ... گرچه چشمش زدم و سرعتش مثل قبل نیست ولی آی می چسبه اینترنت مجانی داشته باشی و آهنگ دانلود کنی باهاش... بگذریم که پول شونصد برابرشو ازمون گرفتن با اون شهریه های عجیب غریب ...ولی من ازشون راضیم ؛ )

دیشب سارا مامان النا ، اس ام اس داده بود که فردا چی کاره ای؟ گفتم بعد یونی هیچ کاره ولی ... گفت ولی نداره و عین نی نی ها پاشو کرد تو یه کفش که باید بیای بریم بیرون . خلاصه تا از دانشگاه برگشتم ساعت 1.40 بود ... مثانه ی بدبختم رو به انفجار بود ! دیگه مقنعه رو برداشتم و شال یشمی رو سرم کردم و حرکت ... النا خونه ی مامان سارا موند و ما رفتیم بیرون ، رستوران یکی از دوستانم ! غذاهاش خیلی خوب بود. عالی شاید نبود و به پای رازقی نمی رسید ... ولی همین کنار سارا بودن خودش کلی انرژی بود برام ، غذا هم خیلی چسبید . خانم سارا ما رو شرمنده کردن ! کادوی تولدم بود یه جورایی :دی نشده بود کادوم رو بگیرم ... حالا بهش قول دادم بعد عید همش براش وقت داشته باشم :|

امروز تو کلاس استاد دوس داشتنیم می گفت یکی از روش هایی که می تونید برای اصلاح رفتارتون پیش بگیرید ، با استفاده از روزانه نویسیه... اینکه با جزییات شرح ماوقع رو بنویسید جایی خیلی وقت ها با خوندن اون نوشته ها یادتون میاد چه چیزهایی تو زندگی ، تو سنی می تونسته بهتون احساس خوشبختی بده حتی ! و چه چیزای احمقانه ای گاهی باعث غمگین بودنتون بوده ، با یه سری توضیحات و ذکر منبع ، فرمودن این نوشتن می تونه یک سلف کارکشن باشه ، شما وقتی از مشکلتون می نویسید می تونید همون لحظه تو ذهنتون حلش کنید به صورت نا خود آگاه ...

داشتم با خودم فکر می کردم این پستی که برای خودم نوشتم ، چقدر از دید یه خواننده خارج از گود می تونه احمقانه باشه ، واسه همینم دوباره و سه باره خوندمش ... چندین مورد از رفتارهای اشتباهم رو از تو چند خط پست فهمیدم . 

× خلاصه ش اینکه با وجود اینکه امروز ، یک روز کاملاً روتینگ بود! ولی عالی بود واسم ... : ) اصلاً از بغض خبری نبود امروز... با اینکه دردناک بود امروزم ... خدایا ممنونم


مگهان باید خوب باشه !!! این یه دستوره از طرف یک عزیزی !



دستور صادر شده امشب باید خوب باشم و بااااید باشم . چون از بالا دستور صادر شده ؛ )

دیروز یه ایمیل خوشحال کننده از طرف سپیده مشهدی داشتم ! نوشتیده بودن نظر به اینکه شما نفر دوم بازی وبلاگی عمو سیبیلو شدین و خانوم افروز !!!( که همین امروووز فهمیدم جایزه اصلی رو برده:-(((عررر ) اول شده و یه نفری هم که آخر نفهمیدم کی بود سوم شده :دی

اصن چی داشتم می گفتم ؟! :))) هان یه ایمیل داشتم از سپیده خانم خیلی مشهدی :دی !که تو همراه اول اعتباری داری ؟ یا ایرانسل ؟ یا خط ثابت :دی ؟ گفتم ایرانسل و ... ایشون فرمودند :

نظر به اینکه شما دومیده شده این یک عدد جایزه پیش من دارین که یک عدد شارژ 10 هزار تومنیه !!! یعنی اشک شوق در چشمانم حلقه زد در حالیکه با زبون می گفتم نععع نع این کارا چیه ؟! من روم نمیشه ! ما از اون خونواده هاش نیستیم و اینا ... ولی از ذوق داشتم دیوارو گاز میزدم :))در دل ذوق مرگگگ و در ظاهر شرمنده :دی

اصن یه وضی بود دیگه ... حالا هی رمز میداد من میزدم نمیشد :(( گفتم دیگه گیرم آورده حتماً :دی ولی همون هیجانی که بهم وارد کرده بود خوشحالم کرده بود. طفلک ده بار انواع اعداد رو داد گفتم رمز اینه ؟! مگی این یکی رو بزن ! اونو بزن :))) مرده بودم از خنده ! بعد اون وسطا بهم فخر فروخت که می دونی ؟! نه که من ایرانسل و این چیزا نداشتممم! فقط خط ثابت کار می کنم ، واسه خاطر همون بلت نیستم ! بعد شب دیدم ایمیل زده طفلیم که مگهااان ! این شارژ همراه اول بوده :))) و معذرت خواهی... بوخودا عین چی پشیمون بودم و خجل !ولی دیگه دیدم خانوم مشهدیمون اولین کادوی وبلاگی رو بهم دادن دیگه !!! :)))

خیلییی حال داد اصن ... من برم شارژ کنم خطمو بیام :دی باز میام پز میدم!

× دوست جانی تهدید کردن که باید حالم خوب باشه ! منم که حرف گوش کننن ! الان خوبم منتظرم شب شه و فوتبال شروع شه بشینیم دور هم دیدن

× امروز یه دفاع خوب نشستم . کوکی خوردم ! شیرینی و میوه و آب میوه هم بهم دادن . شیمی جا خالی :دی




کمی بهتر از پیش ...



اگر صبحونه می خوردم دیر میشد ، چای و یه لقمه با ارده برای خودم درست کردم و خوردم که بابا ازم راضی باشه ...

اومدم پایین دیدم کتاب روش تحقیقم نیست تو کیفم ! گفتم بی خیال و دوباره نگاه کردم دیدم کیف پولمم نیست ! گفتم بی خیااال تو جا مدادیم یه پنجاه تومنی هست ! همون که ... هیچی : ) بگذریم . دیدم جامدادیمم تو کیفم نیست !!! اومدم از کیف مامان پول بردارم که توش پول نبود!  بالاخره ده تومن از جیب بابام برداشتم و در جواب بابا که با اشاره اصرار داشت بیشتر بردار ، گفتم فقط خرد می خوام ، با تلفن حرف می زد و میگفت هیچ اعصاب این روزهای مزخرف کارخونه رو نداره ، با اون حال انگار فهمیده بود حالم خوب نیست ! تلاش می کرد قیافه م رو ببینه و مطمئن شه از شکش . مسواک زدم و اومدم بیرون بابا با ایما و اشاره پرسید خوبی؟! گفتم خوبم نگران نباش و دویدم از در بیرون ...

یه بار دیگه می پرسید باریدنم شروع میشد . سوار ماشین شدم ، دست تو جیبم کردم ، تو کیفم جست و جو کردم ، فهمیدم گوشیم نیست . از اونجایی که هیچ احدی کاری باهام نداره ، نه واجب نه غیر واجب ... بی خیال شدم و گاز دادم .

یرسیدنم به دانشگاه همان و خوب تر شدنم همان ... از الی پرسیدم امروز چندمه ؟! گفت 17 گفتم عه!!! یادم بودا یهو یادم رفت ... اصلاً این عدد 17 معجزه ای چیزی با خودش به همراه داره یا چیه نمی دونم . چشمام بعد از 20 ساعت مداوم غم داشتن خندید ، از ته دل نبود . ولی خوب شدم و هیچ بغضی نبود دیگه ...

موقع برگشت بارون زده بود ، سی دی سیروان رو پلی کردم ... زدم تا به آهنگ آهای بارون پاییزی برسه ... باهاش خوندم . خوب ترم کرد ...

زدم چند تا عقب و رسیدم به آهنگ دیگه ش ... که یه تیکه ش رو ناجور دوست دارم ... باهاش خوندم تا رسیدم خونه .

و الان گویا حالم خیلی خیلی بهتر از پیشه ... : )

× روی دیوارا می نویسم ، تک تک خاطراتو ، از گذشته با تو ، بدی ها تو می سوزونم ، می کشم خوبیاتووو : ) ... برای خودم خوندمش. برای مگهان ... برای میم ... برای مگهان حقیقی ...