مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

اوضاع و احوال من یک ماه قبل از عروسی

اتفاق خوب این روزهای زندگیم اینه که یارم مرد خوبیه، حداقل تا اینجای داستان آدم خوبی بوده، از چیزی که من انتظار داشتم مهربون‌تر و از مردهای دور و برم حامی‌تر… جایی که از همه بیشتر دوست داشتم رو برای جشنمون رزرو کرده، لباسی که خودم می‌خواستم رو بدون اینکه فکری در مورد هزینه‌ش کنم انتخاب کردم(من آدم بلندپروازی نیستم و همیشه برای خرید به جیبم نگاه می‌کنم)

گردنبند و حلقه قشنگی که می‌خواستم رو خریدم، همچنان با عددهای منطقی… 

مونده گوشواره که خودم نخواستم ست بخرم با گردنبندم:)

از ادامه‌ی زیبایی‌های زندگی بخوام بگم اینه که با مادر و خواهرم رفتیم تهران و یکی دو روزی دنبال مبل گشتیم، اما بخاطر یه کمی دست دست کردن من چی شد؟ اینکه احتمالا مبلم تا قبل عروسی نمیرسه دستم، حالا چرا مهمه؟ چون فکر کرده بودم روز عروسی چند تا عکس تو خونه‌مون داشته باشم جای عکس آتلیه‌ای… عکسای معمولی که شبیه خودم باشه

شما اینا رو می‌خونید و فکر می‌کنید مشکلاتم همیناست، همین چیزهای کوچیکی که برای هر عروسی مهمه… اما نه، مشکلاتم اینا نیست. هیچ‌وقت نتونستم برای مشکلات خودم اونقدر ناراحت باشم، همیشه دور و برم اتفاق‌هایی هست که ناراحتم کنه و در برابرشون مشکلات خودم رو پیش‌ و پا افتاده‌ ببینم. البته که خدا رو شکر، همین که خودم مشکلی اضافه نکردم به مشکلات خانواده جای شکر داره نه؟

پدرم و نامزد فعلی! یا همسر آینده، اتاق خوابم رو رنگ کردن، فعلا یک مرحله رنگ شده و چه چیزی هم در اومده… امیدوارم در ادامه کار قشنگتر از این بشه

تخت و میز آرایشم شنبه میرسن، این آخرین باری بود که میشد زمان بخرم، دلم می‌خواست دیرتر اتاقم رو بچینم، شاید با حال یه کم بهتر… نشد اما، تختم رو زمستون سفارش داده بودم وقتی ۴ ۵ درصدی تخفیف خورده بود، اون زمان فکر می‌کردم اتاقم رو که بچینم خوشحال میشم. میتونه باعث ذوقم بشه اما الان اینطور فکر نمی‌کنم. خوشحال هستم اما ذوق‌زده نه، فکر کنم دیگه تو این سن و سال ذوق آنچنانی رو تجربه نکنم.



نظرات 6 + ارسال نظر
آویشن 1403/05/06 ساعت 23:15 http://Dittany.blogsky.com

امیدوارم وسایلت و به سلامتی بچینی و جشنت به شادی برگذار بشه و خوشبخت باشی

قربون مهربونیت، دلم برات تنگ شده دختر گل

محدثه 1403/05/06 ساعت 10:33

مگی عزیزم، چه روزهای قشنگی. قشنگ و غیر قابل بازگشت
همیشه پیشامد و اتفاقات بالا پایین بوده، نبوده؟ میگذره، حل میشه، تو پخته میشی، رنجش هم کمتر میسوزونه… متمرکز شو روی خودت چون اون بیرون همه چی بهم ریخته است
مبارک باشه
کمک خواستی در خدمتم

عزیز قشنگم… میفهمم چی میگی
باید بزرگتر شم تا اینا رو یاد بگیرم، هنوز بلد نیستم با رنج‌های زندگی کنار بیام و بتونم قسمت قشنگ زندگیم رو پررنگ کنم.
تا حدی بلدم که اگه نبودم اصلا امکان نداشت بخوام ازدواج کنم و این همه کار کنم…
طولانیه و از حوصله خودم و شماها خارجه ازش نوشتن

مهر 1403/05/05 ساعت 20:55 https://mehrooooo.blogsky.com/

عزیزم به مبارکی
خیلی هم ذوق داره به نظرم ربطی به سن نداره
خدایا شکر بابت اتفاق های خوب

مرسی مهر جان
خوبی؟ حال دلت خوبه عزیزم؟

خوشبخت باشید عروس خانوم

مرررسی گیل پیشی جان
کار خوب پیش میره؟

آسمان 1403/05/04 ساعت 20:33 http://avare.blog.ir

میدونم سرت شلوغه ها، ولی ما رو دور ننداز. حداقل بیا نظراتو جواب بده :(
ایشالا که به خیر و خوشی و با سلامتی بری نسر خونه زندگیتون عروس قشنگ من

آسمان قشنگم… وای چقدر از دیدن اسمت خوشحال شدم:)
بیام بخونم ببینم چی کارا می‌کنی
نه بابا زیادم سرم شلوغ نیست، بیشتر ذهنم مشغوله

بیشتر بنویس
از تک تک دغدغه ها و ذوق های ریز و کوچولو حتی...
بزار ما هم کنار خونه را رنگ کنیم و بچینیم و مثل خیلی وقتای دیگه توی شادیهای همدیگه شریک باشیم
بزار ما هم نظر بدیم برای مبل و صندلی و رنگ بشقاب و کاسه ها
ایده بگیر و ایده هات را به ما هم نشون بده
من با ذوق دوستام ذوق میکنم

عزیزم
چشم چشم
سعی می‌کنم بیام و بنویسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد