مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

چند خبر کوتاه

یک اینکه این روزها شکر خدا مفید می گذره، سخت و مفید...یک وقتی به ساعت نگاه می کنم و میگم خدایا کی ساعت این همه دوید؟ این روزا بیشتر از هر روزی مطمئن شدم برای موفق بودن و خوشحال تر بودن باید بیشتر کار کنم و کمتر بخوابم. اگر حال و حوصله ندارین و احساس خسگی و رخوت می کنین لطفا یکی دو تا هدف برای خودتون تعیین کنین و برای رسیدن بهشون تلاش کنین، ساعت خوابتونو کم کنین، هیچ کی از کم خوابی نمرده... بیشتر تلاش کنید، بیشتر زحمت بکشید و زحمت الکی هم نکشید، خیلی مهمه که انرژیتونو جای درستی صرف کنین.

دو اینکه امروز کارگاه یکی از هیجان انگیز ترینها بود، الحمدلله... 

سه اینکه برای اولین بار وقتی بچه ها تو کلاس بودن بنده کیک شکلاتی پختم برای سفارش فردا و عاشقان حضرت را دیوانه نمودم. جالبه که خودم هیچ وقت هوس نکردم از کیکی که می پزم بخورم. 

چهار امروز یکی از بچه های حاضر در کارگاه هم کلاسی دوران راهنماییم بود که از خارجه یک عدد لباس لوس برام هدیه آورده بود، هدیه های این چنینی هم که خب گفتن نداره خعلی می چسبه... خعلی لامصب

پنجمم که مهم ترینشونه این بود که بر خود واجب دیدم ازتون تشکر کنم بابت کمک های بزرگی که کردید، ایشالا از صورتحساب و هزینه های بیمارستانم یه کپی می گیرم و به ایمیل خیرین می فرستم. خب می گفتم، پسرک عمل شد و بعد عمل متاسفانه شرایط بدی براش پیش اومد که الحمدلله معجزه وار همه چیز به خیر گذشت و فعلا وضعیت جسمیش قابل قبوله. فقط هزینه هاش چند برابر شد و حالمون رو حسابی گرفت، تا ده روز دیگه هم باید بیمارستان بمونه... دعاش کنید، خیلی گناه داره، واقعا بچه ها نباس اینقد راحت واسه مشکلات قلبی جونشونو از دست بدن:(

محمد

نیک تر، زیبا تر و آهنگین تر از نام محمد آیا وجود داره؟! 


+ یکی از حسرت های بزرگم اینه که اسم هانی رو "محمد هانی" نگذاشتیم. فکر کن که چقدر زیباست این اسم... جز علیرضا این اسم هم میتونست از اسامی دوتایی محبوبم باشه. من اسامی دو تایی رو دوست دارم، ولی خودم انتخابشون نمی کنم. یادمه اسم برادر کوچولوی دوستم حمید رضا بود و من خیلی دوسش داشتم و هنوز هم حس خوبی به این اسم دارم... محمد و علی اسامی خاص و خفن و عجیبی هستن همیشه به نظرم، نا گفته نمونه که نام اشباع امیر علی هم ابدا از اسامی محبوبم نیست. 

یه بارم گفتم یک عدد اسم محبوب هم دارم که روزی اگر پسر دار شدم به اون نام صداش می کنم و همینقدر بگم که تو ایران نشنیدم اسم بچه ها رو بذارن و کاملا هم عربیه*_* 

 


+ خدایا آفتابت رو شکر، خدایا نورت رو شکر، همینجور روح و شکوه و رحمته می پاچی به شهرمون، می میرم برات آخه من... 

+ یه اتفاق بدی دیروز افتاده که ازش فاکتور می گیرم فعلا و به خوشی و سر خوشیم می رسیم. 

خدایا ایمیل هیجان انگیز لطفا *_*

همیشه وقت باز کردن ایمیل ضربان قلبم بالا می رفت و هنوز هم میره، با اینکه مدتهاست هیچ ایمیل جالبی از کسی دریافت نکردم.


هیچ وقت اس ام اس و پی ام اپ هایی مثل تلگرام برام شادی آور نبود و هنوز هم نیست.


خدایا میل باکسم را اتفاقناک کن،مرسی اه

برگی از گذشته... ؟!

اعتراف می کنم چیزایی بوده تو زندگیم که ذهنمو درگیر کرده این روزها و من دارم ازتون مخفیش می کنم... شاید مهم نبوده باشه، اما سختمه نگفتنش...

ربط به گذشته هام داره، می نویسم ازش، اما رمزی و رمز هم جدیده

از اینا خوشم میاد.

از اینکه استادم به دانشجوهای اونجاش گفته من تو رشت یه دانشجوی تیز(!) دارم خوشم میاد.

از اینکه برای اولین بار در عمرم دارم درسی رو که هیچی ازش نمی دونستم می خونم خوشم میاد.

از اینکه ف و ر هر دو هم تیمی های من دانشجوهای زرنگ یه دانشگاه خوبن و من دانشجوی درس نخون دانشگاه آزاد رشت خیلی خوشم میاد. 

از اینکه بچه ها از شهرای دیگه پا میشن تا رشت میان برای جوییدن علم خیلی خوشم میاد.

از اینکه ساعت ها بشینم پای کتابام و گذر زمان رو حس نکنم خوشم میاد.

از اینکه بچه ها بهم میگن کمال گرا خیلی خوشم میاد(کمال گرا؟! نق نقو؟! یا حقیقتا کمال گرا؟)



+ منتظرم شمام بگید باز اگه از چیزی خوشتون میاد:دی مثه همیشه

+ این سری قول میدم جواب بدم هرچند کوتاه!

+ ضمنا از اینکه وخخختم مال خودم نیست هم خوشم میاد و هم بدم میاد.


هسسم ولی خسسسه م!

حالا میفهمم اینکه میگن کار هست، برای اهلش هست عین حقیقته... کافیه یه کمی بیشتر از حد خودتون تلاش کنین، یقینا به حرفم می رسید.

امروز به واسطه ی استادم با یکی از دانشجوهاش که دانشجوی اینجا نیست و دانشجوی دکتری یکی از دانشگاهای خیلی خوبه آشنا شدم، با دیدن این دو عضو جدید(دو تا بودن ولی من سعادت هم صحبتی با یکیشونو داشتم!)متوجه شدم استادم آدمهای شبیه به خودش رو پیدا می کنه. نمی دونم استفاده از واژه ی هایپر درست باشه یا نه، ولی حس می کنم همه ی ما ها که با استادم در تعاملیم هایپرطور! رفتار می کنیم و این ویژگی مشترکمونه... ویژگیمون هوش زیاد، علم خفن و الخ نیست، اعتراف می کنم من بی دانش ترین و ناپخته ترین فرد گروهم ولی خب اون ویژگی هایپر بودن و پر انرژی رفتار کردن تو خونم هست.

  ادامه مطلب ...

امروزم روزم بود و می خواستم برم برا خودم کادو بخرم، ولی عمه داره میاد اینجا و خب نمیشه

از مرداد به این ور فقط یک بار تونستم به قصد خرید خونه رو ترک کنم، از مرداد به این ور نتونستم برم آرایشگاه و ابروهامو تمیز کنم، از مرداد به این ور همه ی وقتای خالیم مال خونه ی عمه اینا شد.


من 6ماهه یه مانتوی ساده ی تیره و راحت می خوام. واقعا دارم از غصه دق می کنم برای این همه کم آوردن وقت... حتی نتونستم برم به چوپان تبریک تولد بگم(اون انتظاری ازم نداره واقعا)... گاهی تو این شرایط دلم می خواد تمام دوستامو برای مدتی حذف کنم و دوباره به زندگی برگردونم. خیلی بدم میاد از این مدل دوستی که انگار برای هیچ چیز ذوقی ندارم و براشون هیچ ارزشی قائل نیستم و وقتی ندارم و ... ابلهانه شده همه چی

دوس دارم از خجالت آب شم.
ادامه مطلب ...

ینی با کی بودم؟!

خواب دیدم با یکی از آقایون وبلاگستان رفتم سفر:| 


تو روح و روانم واقعا، جالبه که رفته بودیم یه جایی که یه اتفاق هیجان انگیز داشت مثل چیزی که تو پست قبل گفتم و من چقد خوشحال بودم که اونم مثل من جریان های این شکلی رو دوس داره:)) که البته حس می کنم واقعا هم دوست داره(!) 


فرد مذکور رو اصلا هرگز ندیدم و حتی(!) نمی دونم به طور دقیق ساکن کجان و قشنگی جریان همینجاست:)) رومم نمیشه برم بهش بگم دوتایی رفته بودیم سفر، والا فکر بد می کنه حالا بنده خدا... 


+ از صب که پاشدم منتظر بودم ده دقه بیکار شم و آپ کنم اینجا رو، الان شدم و باز باید برم نماز آخر وقتمو بخونم و کارامو پیش ببرم، زیر بار وظایف میمیرم من آخر:| انرژی مثبت بفرستین برام و خودتونم پر انرژی باشین و شاد و شنگول تا بیام، حالا شاید روم شد گفتم کی بوده هم سفرم! گرچه شماها نمی شناسید اوشونو

خیلی میشد هیجان انگیز باشه، خیلی...

کاش یکی از فامیلام لندن بود، اون وخ می تونستم به اتفاق دوس داشتنیم تو لندن برسم... نیست متاسفانه، من همچو کسی رو ندارم... :(


  ادامه مطلب ...

بی زمان

برای درک اوضاع این روزهام همینقدر بگم که از 48 ساعت گذشته همش یک ساعت و نیم خوابیدم. 


+ اگر خوابم ببره فردا ساعت 10پامیشم به جبران بی خوابی های امروز و دیروز و روز پیش ترش

تهران نشین های نازنین...

با چوپان سر خیابون عشقیار بودیم که گفت آبله مرغون گرفته... 

البته که من می دونستم بهونه ست.

دیروز وقتی با استادم حرف می زدم، گفت سمت عشقیار؟! و من قلبم از جاش کنده شد که چرا حالا عشقیار؟! گفتم من بلد نیستم تهرانو استاد... بعد وقتی از جایی حرف می زد یه چیزی گفتم که گفت بلدی که(!)، گفتم از اون سمت یکی دو بار گذشتم. 

 

ادامه مطلب ...

معجزه ی جدید گوشیم

از معجزات جدید گوشیم اینه که من نمی تونم با دیگران تماس بگیرم، اما دیگران می تونن بهم زنگ بزنن و خوشحالم کنن!!!

اینجوری هزینه هامم کمتر میشه

البته که من فقط به خواهرم و گاهی به استادم و هم کلاسام زنگ می زدم، حالا دیگه همین امکان هم ازم گرفته شده خدایا گوشی مهربونمو شفا بده... خواهش می کنم.