مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

دلم گرفته...

از این آهنگایی که تو شب قدر میشه گوش داد و اشک ریخت و با خدا باهاش حرف زد. 

هر سال تو این شب زمزمه ش می کنم، خیلی هم با سوز زمزمه می کنمش... 

+ حلالم کنید. 

+http://dl.nicmusic.org/nicmusic/001/028/Amin%20Rostami%20-%20Delam%20Gerefte.mp3


اینجا مسجد حاج مجتهد رشت

مسجد فقط اینجا...

شب قدر و نماز عید فطر فقط اینجا... 

+ برای دوستان و اندک دشمنانم و یا کم لطفانم دعا می کنم. باشد که شما نیز دعایمان کنید، هرچند نامهربان و هرچند کم توجه بوده باشم بهتان... دوستتان دارم. همین

هوس می کنیم...

هوس اخته ی رسیده با گلپر و نمک فراوون




تب واسه چی چیم بود آخه؟

مریض شدم و خوابیدم تو خونه، در حالیکه دوستم داره از پیشم میره... :( 

سوغاتی و یادگاریشم ندادم حتی 


+ اه

+ مشکی از دیشب روشن نمیشه!!!!!! و با تعجب باید بگم اه

+ احساس بدترین میزبان جهان رو دارم و متاسفم واسه خودم:(

یاکریم ها وظیفه شون رو به آفتاب محول کردن

بعضی روزام آفتاب بی خوابت می کنه... 

وقتی عکس فوق رو می گرفتم یادم اومد که از فروردین رو تشکی و رو تختیمو عوض نکردم، دلیل این رخوت و سستیم مشخص شد.

کور شدیم خدا میشه فلش دوربینتو خاموش کنی؟ :-"

یک کاسه گل سرخ

آن روز دلتنگی به قلبم فشار آورده بود، کتاب را که دیدم با نامش لبخند به لبم نشست و بی توجه گذاشتمش کنار همه ی کتاب های نخوانده،انگار با کتابخوانی قهری چیزی باشم. دقایقی بعد سمت کتابخانه م رفتم و فکر کردم شاید وقتش است با خواندن آشتی کنم. 

از متن کتاب:

"من تمام نشده بودم مثل همه ی زن هایی که قرار است همیشه تنها باشند و عشق را بهانه می کنند تا بتوانند زندگی کنند. عشق، سبزه ی عیدی بود که در سیزده به در از روی کاپوت ماشین یکی دیگر افتاده بود، نه جلوی پایم، بلکه درست توی بغلم "


+ نشر نون - رمان ایرانی - مرجان عالیشاهی

+ کتابخانه م دوباره به روز می شود:) 

مگهان دلتنگ

کاش می شد اینایی که میان هیچ وقت نرن، میگم من همونیم که می گفتم دوست دارم اگه روزی متاهل میشم گاهی باشم و گاهی نباشم. با شرایطی ازدواج کنم که گاهی مجبور شیم خداحافظی کنیم، خلاصه الان میگم غلط کردم. 


+ گرچه همش با هم نبودیم، ولی همین که نزدیکیام بود حس خوشی داشتم. دلم یه جوریشه از رفتنش... :(


حس بد یعنی مثلا تو خونه ی خودت با حجاب بشینی

مثلا دلم می خواست بیام و بگم چی کار کردیم، یا دلم می خواست بگم چقدر بعضی خاطرات خوبن و چقدر بعضی روزا مرهم حس دلتنگی آدمن... 

ولی خب دیگه، نمی نویسم... بحث قضاوت نیست بحث اینه یه سریام هستن من حتی اگر آبم بخورن میگن آب خوردی دل ما هم خواست، ما مثل تو آزاد نیستیم. ما مثل تو تعداد دوستامون زیاد نیست و الخ

خلاصه که مگ لاگ دیگه مال من نیست، مال شماهاست که باعث می شین ننویسم خیلی چیزها رو


+ دوستایی که هی می گفتین چرا عین قبل نمی نویسی؟ جوابتون همین حرفهای بالاست. هر حرفی رو نمیشه زد چون ممکنه کسی دلش بخواد و از این قبیل حرفها...


شاید مثلا اسمش عشقه!

وقتایی که خودم درگیری و ناراحتی دارم حالم بهتره از وقتی که تو ناراحتی داری... شاید دلیلش اینه برای بهبود وضعیت و حال خودم می تونم قدمی بر دارم و برای وضعیت تو نه:(


+ نمی دونم چی شد که به واژه ی عشق آلرژی پیدا کردم... ولی حقیقتا بعضی حسها هستن که هرچی می خوام با واژه ی دیگه ای توصیفشون کنم نمیشه.

این روزها هر بار وارد وبلاگم می شم قلبم فشرده میشه، عجیبه که پارسال هم همچین روزایی قصد ترک این خونه رو داشتم. عجیبه... 


+ احتمالا بمونم ولی ترک روزانه نویسی کنم. 

آیم نات بلاگر!

میگه وبلاگ نویسها آدمهای متفاوتین، همه چیز رو یه طور دیگه ای می بینن. گرچه خیلی باهاش موافق نبودم، ولی اگر از خودم فاکتور بگیرم می بینم که حرفش کاملا درسته، خیلی درست و منطقی


تازه آهنگ مجازم هست.

علی لهراسبیشون می خونه:

"تا وقتی با منی

 عشقتو کم نکن

 هر کاری* می کنی

جز با خودم نکن!"


+ هر کاری چیست؟ 

+ من دیگه حرفی ندارم. 

+ یاد واژه ی آن کار افتادم، در کتاب عقاید یک دلقک... آن کار در این کتاب معنای ویژه ای داشت.