مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

دور تند:)

امروز حساب کتاب دایی به هم ریخته بود و نشستم همه ش رو بررسی کردم و جایی که کم و کسری داشتیم دلیلش پیدا شد. اینقدر خوشحال شد که حد نداشت، با خودم فکر کردم کاش زودتر برم و نرم افزاری مرتبط با حسابداری رو یاد بگیرم-گرچه همیشه از حسابدار جایی بودن متنفر بودم-متاسفانه یا خوشبختانه به نظرم لازمه که بلد باشم. یه نظارتی هم رو کارای دایی میتونم داشته باشم که هم برای اون خوبه و هم برای خودم! 

نشستم با SPSS کار کردم و دیدم انگار بلدم، یه کارگاهم دانشگاه می خواد برگذار کنه که از بهمن شروع میشه و اونم می خوام برم، از کم بلد بودن بدم میاد و دوست دارم حالا که زمانش هست این نرم افزارهای پیش و پا افتاده رو یاد بگیرم، حتی اگه بخوام واسه خودمم کار کنم بالاخره لازمم میشه. 

کار دیگه ای که باید پیگیرش شم شروع زبان آلمانی هست، باید با انگیزه پیش ببرمش، نمی دونم چی می خواد پیش بیاد فقط میدونم تا خرداد که تو این دانشگاهم باید همزمان چندین کار رو پیش ببرم. 


+ 90 صفحه از کتاب گودی مونده و نمی دونم کتاب بعدی که بخونم همنام خواهد بود یا کتابی از ارنست همینگوی 

+ با خودم عهد بسته بودم که شبها ترجمه قرآن-انگلیسی-بخونم، گرچه مداوم نبود ولی درست روزی که باید تمومش می کردم تموم شد و به همین خاطر به خودم کتاب همنام رو جایزه دادم!!!


این آرایشگاهی که من میرم خیلی بامزه ست، همه توش پرونده دارن و مشخصه تا حالا چی کارا انجام دادن رو موها و صورتشون، روز اولی که میری تاریخ ازدواج و تاریخ تولدتو ذکر می کنی، تو اون دو روز خاص اگه بخوای کاری کنی نصف قیمت میشه، فقط یه کار مثلا اگه ابرو برداری، فرنچ کنی و های لایت میتونی گرون ترینشونو انتخاب کنی که هزینه ش رو برات نصف کنه، حالا دارم فکر می کنم بهمن که زنگ زد برم دوباره موهامو کوتاه کنم یا نه؟! 

اینم هیچی، داشتم فک می کردم کاش الکی تاریخ تولد خواهر یا برادرمو می نوشتم جای اون تاریخ ازدواج!!!:دی که تولداشون برم موهامو سشواری چیزی بکشم اقلا:دی 

الان ناراحتم که چرا دیر به این نتیجه رسیدم؟! :دی

آیا از اندام خود راضی هستید؟

داشتیم تو بوفه دانشگاه با دوستام صحبت می کردیم غش غش می خندیدیم که یه خانومی اومد و گفت بچه ها، حوصله دارین به این پرسشنامه ها جواب بدین؟ فقط لطفا قد و وزنتون رو درست بنویسید حتما...

گفتیم بدین میشینیم جواب میدیم، مشکلی نیست. عین پیشقدم شد که سولات رو بخونه و ما جواب بدیم. کیفش بیشتره اینجوری! 

+ آیا از سایز بالا تنه تان راضی هستید؟(سی.نه) 

- میم: اصلا ، الف : تا حدودی ، عین : اوم، حالا بدم که نیست بالا تنه م.

+ آیا در نظردیگران شما دارای جذابیت های جنسی هستید؟

-میم: چمیدونم خب!!! الف: عرق شرم و لب گزیدن ، عین: غش غش خنده:|

+ آیا از زیبایی پایین تنه تان راضی هستید؟

میم: یا خدا :| ، الف: میم! تو که خیلی خوبی که، عین: وااای میم تو خیلی نا شکری بزن بسیار راضی هستم!

+ آیا هنگاهی که لخ.ت(بدون لباس:|فک کردن شاید ندونیم لخت چیه) جلوی آینه می ایستید از زیبایی اندام خود لذت می برید و خودتان را دارای جذابیت های جنسی می بینید؟

میم: وااااااااااااااااای چرای باید جلو آینه وایسیم خودمونو لخت ببینیم؟ الف: واقعااا، عین: خب چون وقتی لباس زیر نو می خریم می پوشیم و کلی جلو آینه مانوور میدیم!!! یعنی شما مجردا خودتونو تو آینه نمی بینین؟ من حتما هرررچی که بخرم جلو آینه خودمو میبینم و ذوق می کنم!

درست در همین لحظه بود که صدای عطسه ی مردونه ای مارو به خودمون آورد و دیدیم  عه اینام از این پرسشنامه ها دارن و تازه دارن یواشکی نگامون می کنن و می خندن مردکای هیز بی شعور:| 

پرسشنامه ها رو برداشتیم و محل حادثه رو ترک کردیم. رفتیم باقی سوالاتو جواب دادیم به دختره و گفتم این سوالا کمی دخترونه نبود؟

گفت نه بابا، میخوایم ببینیم مردا چقد از خودشون راضین:دی

با جدیت تمام گفتم آبرومون رفت و سوالارو بلند می خوندیم نظر میدادیم که آقایونو دیدیم پشت سرمون، حالا این بی آبرویی رو که به جون خریدیم،بگین ببینم حالا امیدی هست؟! شوور برامون پیدا میشه؟! 

دختر طفلی نمی دونست چجوری خودشو کنترل کنه و قاه قاه وسط حیاط می خندید.


+ بی حیاییم را ببخشید دوستان، رو دلم می موند اگه نمی گفتمش بهتون!

از درد کمرم می فهمیدم که گودی کمرم زیاده، ولی خب خبر از فاجعه ی رخ داده نداشتم. تا اینکه دیروز رفتم جلو آینه و یک لحظه نفسم تو سینه حبس شد، گودی کمرم چندین برابر قبل شده از وقتی وزنم اضافه شده... باید عادات بدم رو کنار بگذارم یکیشون روش درست خوابیدنه

کسی می دونه برای کم کردن گودی کمر چه راهی وجود داره؟!


+ آقا اومدم به رفیقم گفتم کمرم درد می کنه، گفت سعی کن عضلاتتو شل کنی... از همون لحظه تا به حال تمام بدنم منقبضه والا حس کردم می خواد حمله کنه و آمپول بزنتم:| 


وقتایی که تو جمعی نشستم و همه از محل کارشون و از جو حاکم و از تصمیم هایی که گرفتن صحبت می کنن، احساس انزوا میکنم. هی تو خودم فرو می رم و ساکت تر میشم، آخر داستان محکوم میشم به بدخلقی بی دلیل... 

مشخص نیست واقعا؟ چرا ما آدما عاشق کوچه علی چپیم؟ اصلا تو این کوچه مگه چی هست که تو کوچه های دیگه نیست؟ 


+ نیاید بگید ایشالا بری سر کار، مشکل من چیزیه که نمیتونم تو وبلاگم عنوانش کنم. 

نیجریه ست دیگه، پاریس که نیست!

رفقایی که عکس برج ایفل و شهر عشاق پاریس رو میذاشتین جای عکس پروفایلتون، کجایین که فاجعه ای عظیم تر در نیجریه رخ داده! البته شاید حق با شما باشه، نیجریه همیشه خرابه بوده، خیابونی برای عشاق نداشته، حق با شماست، کشته شدن مسلمینی که رخت و لباس های آنچنانی به تن نداشتن که غصه نداره... اصلا حق دارین، نیجریه ست خب، پاریس که نیست. من برای فاجعه ی پاریس ناراحت شدم، بغض کردم، ولی برای مظلومیت مردم نیجریه های های گریه کردم.اصلا نه برای مردم نیجریه، برای این همه سکوت مردم کشورم، برای این همه تبعیض، برای این همه کوته نگری غصه خوردم... و همچنان و تا ابد من یک ایرانیم.


+ اندکی تامل باید، اندکی تامل

سه کلمه و فکرهای پشتش

Einigkeit und Recht und Freiheit

یک بار دگر مرا مست از یک اشاره کن.

دوباره روی آوردم به رادیو، دلم یه رادیوی قدیمی می خواد... 


+ همیشه شنیدن آهنگها از رادیو بیشتر بهم می چسبه... 

+ کجا روم؟

Kinderzeit wunderbar

شاید به کسی مربوط نیست اما باید جایی ثبتش کنم، روی مبل دراز کشیده بودم و لحاف نمور دوران کودکیم را دور خودم پیچیده و به گذشته فکر می کردم، به روزهایی که کنار خواهر بزرگترم زیر این لحاف زرافه ای زرد رنگ بازی ها می کردیم، آهنگ آلمانی مورد علاقه م را زیر لب زمزمه می کردم، می خواندم که کودکی رفته و باز نخواهد گشت، گوشیم زنگ خورد. منتظر بودم زنگ بزند، کنجکاو بودم که چرا بعد از ظهر پرسیده بود خانه ای؟ و من گفته بودم بله و بعد تر نه... 

گفت بروم که دم در است، سراسیمه پتویم را کنار زدم و پالتوی سرمه ایم را تنم کردم و خودم را به پایین پله ها رساندم، در را باز کردم و موجودی قد بلند و دوست داشتنی با یک ساک فانتزی همراه با لبخند منتظرم ایستاده بود، در لحظه ی اول مثل اکثر اوقات خنده ی قاهقاهمان در محوطه پیچید، بسته را سمتم گرفت و گفت باید برود، با دستش بسته را سفت گرفت و گفت تا نرفته ام بازش نکن، به قولم عمل کردم، رفتنش را که با حالت دو همراه بود تماشا کردم و در را بستم و تکیه دادم به دیوار کناری در... پیش از باز کردنش چشمانم را بستم و لبهایم را گاز کوچکی گرفتم از سر ذوق می دانم می دانم اینها که می گویم هیچ کدام به شما مربوط نیست.

آه، کتابی که ابدا قصد نکرده بودم بخرم-چرا که از وجودش بی خبر بودم- را امروز هدیه گرفتم، 

کاش هر کسی یک نفر را در این دنیا داشت که با خوشحالیش خوشحال شود، نه از آن خوشحالیهای نمایشی پر شده در دنیا... نه، اندکی تامل باید، این روزها خوشحالی هم الکی و راستکی دارد مثل همه ی چیزهای دیگر... 

با خودم فکر کردم، شاید کودکیم را به دست باد سپرده باشم، خنده های از سر ذوقش را که نسپرده ام و با خودم فکر کردم به کسی مربوط نیست، اما حال دلم خیلی خیلی خوب است و آیا واقعا این به شما مربوط نیست؟


+هدیه: جومپا لاهیری/ به کسی مربوط نیست/ انتشارات چشمه 

+ لابد متوجه شده اید که چرا روی جمله ی"به کسی مربوط نیست" تاکید داشته ام. 


جنون خرید کتاب به جانم افتاده:|

آقا حالا که رفتم این گودی جومپا لاهیری رو خریدم، نشستم هی میگم بهتره دو تا کتاب دیگه ش رو هم بخرم که هولدن و ویرگول تعریفشو کرده بودن، بعد هی به خودم میگم نه تو قرار بوده دیگه دست به پولات نزنی... 

ولی خب رفته رو اعصابم دیگه، بدتر از همه اینکه سعی دارم نخونمش تا بهمن، رفتم نگاه کردم دیدم مترجم دردها که استادمم تعریفشو کرده بود مال جومپا لاهیریه و هیچی دیگه 2تا شد 3 تا:| 

هی میرم میام نگاه می کنمش و صفحه رو می بندم! رفتم عضو شدم تو انتشارات ماهی اینجوری 20% تخفیف می گیرم خب... 


+ میگم شاید صبر کنم بگم داییم برا تولدم بخره اینا رو، ولی تا بهمن آخه:|¿ دیره...

+ همنامhttp://nashremahi.com/book/92

+ خاک غریبhttp://nashremahi.com/book/199

+ مترجم دردهاhttp://nashremahi.com/book/93

+ گودی رو که خریداری نمودم همین مدلیه جلدش، گالینگور و همین قدر خوش بر و رو:دی 


...

من خیلی موجود جالبی هستم، چراشو میگم براتون... 

من عاشق مردهای متدین و نماز خون هستم، در حالی که خودم مومن و متدین نیستم-گرچه نمازخون!هستم. خب این موجودات مومن و متدین چرا باید منو بپسندن؟! 

من عاشق مردهای خوش تیپی هستم که به ظاهرشون واقعا اهمیت میدن، این در حالیه که میدونم اصولا آدمهایی که خیلی متدین و مومن هستن به ظاهر و پوششون اونقدری که من اهمیت میدم، اهمیت نمیدن، خب واضحه که منم آدم متدین بد تیپ رو نمی پسندم. 

من از مردایی که موقعیت اجتماعی خوبی دارن خوشم میاد، این در حالیه که واقعا از مردهای پولدار خوشم نمیاد. خب اینش هیچی، هستن آدمایی که تو بهترین دانشگاها تحصیل کردن، متشخصن و موقعیت اجتماعی خوبی هم دارن و پولدار هم نیستن. 

اما مردایی که خوش تیپ، متدین، با تحصیلات عالیه باشن خیلی کمن یا اگرم هستن به من نظری نکردن تا حالا! 

من از مردایی که سخت درگیر کارشون میشن خوشم نمیاد و دلم یه آدم می خواد عین خودم رها، آزاد و خوش بگذرون که مثلا بشینیم ساعت ها کتاب(درسی-غیر درسیش فرق نمی کنه)بخونیم و بعد تصمیم بگیریم آخر هفته یهویی بریم گردش، پایه ی تآترم باشه تازه و در کل عین خودم باشه علایقش، تا اینجای ماجرا هم خب باز خوشبینانه نگاه کنیم میگیم شاید پیدا شه چنین مورد خفنی، که این مورد خفن که دارای موقعیت اجتماعی خوبی هم هست-برای مثال مهندس ناظر یه شرکت بزرگه،پزشکه و...- اصلا وقتی داره برای رفع اون نیازهای من؟! 

بد تر از همه من آدمای پولدارو دوست ندارم، اما آیا تحمل بی پولی رو دارم وقتی عادت دارم به زندگی کم دغدغه ی حالام؟ 

خلاصه که نگاه می کنم می بینم واضح و مشخصه که چرا از آشناییها فرار می کنم چون میدونم چنین موجودی وجود نداره اصلا، البته مهم ترین فاکتور برام همون مومن بودنشه، دلمم نمیاد خود بی خود غیر مذهبیمو به یه پسر مذهبی قالب کنم! بگذریم که پسرای مذهبی عموما بدتیپن و من واقعا باید با بزرگواری با بد تیپیش کنار بیام. اینجوریاست که من حتی تو خیالمم کسی رو برای دوست داشتن ندارم، تو واقعیت هم حاضر نیستم به هیچ مردی ظلم کنم و وارد زندگیم کنمش...


+ در کل ترجیح میدم سنتی! متاهل شم-تازه اگر خواستم بشم، بس که بی حوصله م و نمی تونم خودم رابطه ای رو شروع کنم، ترجیح میدم از جانب خانواده باشه هرچی که هست. 

+ امروز صبح که از خواب پاشدم شنیدم فلانی! قصد داره تو این ماه زیبا!! بیاد برای امر خیر و بخواد با هم صحبت کنیم در مورد آینده... احتمالا نوبت من نمیشه و خانواده- طبق معمول همیشه- پیش از من نه رو میگن، اگه تا حالا نگفته باشن!!! 

+ لازم به ذکره که من تا 30سالگی صبر می کنم بخاطر خواهرم که هنوز مجرده:)

استعمارگر:|

گفته بودم واسه ظروف سفالی قشنگم بالاخره یه جایی پیدا کردم، اونجا اینجاست. هال کوچولوی رو به روی اتاقم...  

کلا این بالا رو کردم مال خودم، نگرانم اگه ده سال دیگه اینجا باشم احتمالا کل خونه رو به تصرف خودم در میارم!!