از تجربههای جدید…
از روزای عجیب و پیچیده و درهم…
بنویسم که یادم بمونه؟ یا همون بهتر که یادم نمونه؟
مامان چند ساعت دیگه عمل داره و من نتونستم تو مراسم سوم باباش شرکت کنم. جاش صبح که بیدار شدم رفتم گلفروشیایی که دیشب باهاشون حرف زده بودم رو نگاه کردم و به یکی که حسم مثبتتر بود گل سفارش دادم برای مراسم سوم باباش… مراسم تو مژدهی بود به تشویق من، از تجربهای که برای عمه داشتیم… آخ اسم عمهم که میاد بدون استثنا چشام تر میشه، چقدر دلم براش تنگه و چقدر و چقدر…
همه پیامهای من و پسر حول محور مراسم میچرخه، شما برای عمه از کجا میوه خریدید؟ مراسم کجا بود؟ کی سخنرانی کرد؟ چجوری برگزار شد و همینها
اما بین همه ای سختیا و کلافگیا چیزهایی بوده که نمیشه ازشون چشمپوشی کرد، مثل اینکه شوهر خواهر با مهربونی ماشینش رو داده به ما که بیایم تهران برای عمل مامان(چون ماشین ما کوچیکه و ماشین راحتی هم نیست. ماشین مامان هم پلاک منطقهست و طبیعتا با اون هم امکان سفر نبود) یا مثل اینکه بابا با اینکه براش سخت بود، با همهی مغرور بودنش! حاضر شد خواهرم تا تهران رانندگی کنه
نمیدونم چطور باید توضیح بدم اما برام عین روز روشنه که چقدر سختش بوده و جهاد اکبر کرده که اجازه داده… بگذریم که چند بار گفت من میشینم برای من رانندگی راحته!!! انگار که برای خواهرم که از ۲۰ سالگی رانندگی میکنه سخته…
هوف…
و باز از چیزای خوب میگفتم، این بود که بعد مدتها ما ۵ تایی با هم اومدیم سفر… وقتی رسیدیم اومدیم هتل و با خواهر برادرم رفتیم سپنج، به یاد وقتایی که با پسر میرفتیم. سه تایی کلی حرف زدیم و خیلی خیلی بهم چسبید. گرچه استرس عمل مامان رو داشتیم همگی اما انگار حق خودمون دونسته باشیم که یک ساعت بدون فکر کردن به استرس عمل خوش باشیم.
و آخرین موردی که خیلی خوب بوده این بوده که بابا تصمیم گرفته دوباره بیشتر بریم سفر مثل قدیما… باید تو اولویتهای اصلیم بذارم عوض کردن ماشین رو، چون بابا جانم دیگه ماشین نداره و باید یه ماشینی داشته باشیم که کوچولو و لوس نباشه و برای خانواده ۴ نفرهمون جا داشته باشه
اگه بازم چیزایی خوبی بود که دیدم و یادم اومد میام و اینجا مینویسم.
+ عنوان مال یکی از آهنگهای شهرام شکوهیه، صداش برام یادآور روزای خیلی جوونیمه… امروز تو ماشین یه ریمیکس گذاشتم که اتفاقی آهنگهای شهرام شکوهی توش بود و دلم یجوریش شد...
چه شرایط سخو بوده برات
از نظر خودم واقعا سخت بوده آره