مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

دلم می‌خواد بیام اینجا و خبر خوب بدم، اما حداقل می‌تونم بگم هنوز خبر خوبی نیست، ممنونم که دعا می‌کنید و ممنونم که بهم خبر میدین یادمین و دلتون پیشمه و غصه‌م رو می‌خورید… 

دوست ندارم ناراحتتون کنم ولی انگار هر بار قراره اتفاق خوبی برام بیفته یه اتفاق بد بزرگ قبلش میفته که کلا نذاره اتفاق خوب رو تجربه کنم یا حداقل انرژی از اون اتفاق خوبی که میفته به زندگیم برگرده

من قزوینم و قزوین شهریه که سالی چند بار میام و کافه‌هاش رو دوست دارم و خیابوناش برام آشنان و احساس خوبی دارم از قدم زدن توش… خلاصه میشه تو اتفاقای بد هم چیزای خوب رو دید، مثل اینکه من الان سر کار نیستم و تو هتل در تنهایی و خلوت خودم گریه می‌کنم و می‌خوابم و بیدار میشم و منتظرم ساعت ۱۲ شه که اتاقم رو تحویل بدم. 

طبیعت زندگیه، همیشه اتفاقای بد هستن و باید یاد بگیرم ازشون گذر کنم، فقط همین