هفته ى بعد مرگ حامد جشن عروسیشون بود، خُب من مجال حضور تو جشنشون رو نداشتم. همیشه اینطوره، من تو عمرم مجالِ رفتن به مراسم خوشى دوستانم رو نداشتم! هر کدوم به دلیلى...
امروز بعد اون همه ماه بالاخره رفتم و هدیه ى خونه ى قشنگشون رو دادم، چه تصاویرى از جلوى چشمم رد شد، از دوران راهنمایى تا به امروز، دوست خیلى چیز خوبیه... خیلی
براى بار هزارم عرض مى کنم، بنده بسیار خوش اقبالم که دوستهایى به چنین زلالى دارم.