مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

محتاج دعاهای خیر... :)

دارم فکر می کنم من چقدر خوشبختی هامو، اتفاقای خوب زندگیمو مدیون شما هستم؟ چقدر از دعاهای خوب شما بوده که قلبم آروم گرفته؟ چه روزهایی بوده که از ته دل خندیدم، از ته دل و همه ش واسه دعای خیر شماها بوده... 

خیلی بی شرمانه ست که باز ازتون بخوام دعام کنید، این بار خیلی پر شور تر و خیلی محکم تر... من به دعاهای شما دلخوشم، اگر این اتفاق بیفته حاضرم براتون کاری در حد توانم انجام بدم، وقتی صاد گفت صحبت کردن با من براش حس و حال صحبت کردن با سلبریتی ها رو داره خنده م گرفت و وقتی شین گفت خیلی وقتا خواب میبینه که منو دیده و اومده خونه و کارگاهمون با خودم فکر کردم شاید دیدن من واقعا اتفاق مهمی نباشه، اما کسی رو مثل شین خوشحال کنه... خب به خودم قول دادم اگر عمری باقی بود و توانی، باهاتون بیشتر آشنا بشم و اگر مایل بودید کمی واقعی تر بشم. یا شاید اصلا خود واقعیمو نشونتون بدم و از مگی بودن کمی دور شم... خب این از اینا، شما میتونید به اتفاقای خوب فکر کنید و انتخاب کنید چی می خواید ازم:) اگررر بتونم انجامش خواهم داد.

و اینکه، مدتهاست برای خیلی اتفاق ها تلاش کردم و کردیم، شبها خوابم بسیار کم شده، کیک هایی که درست می کنیم بدون اینکه عکسی ازشون گرفته شه معمولا تحویل داده میشه، بس که وقت کم میاد. تولد دوستامو از دست دادم، نشد ببینمشون، نشد کیف کنم از حرف زدن باهاشون، چای خوردن باهاشون... احساس می کنم میتونه اتفاقای خوبی در انتظارم باشه، میتونه البته و اگر بشه من قسم می خورم از دعای خیر شما ها بوده، واقعا من بنده ای نبودم که لایق مهر و عنایت خدا باشم، شما منو لایق کردید، شما ها شایسته بودید که من خیلی جاها خندیدم، افتادم و بلند شدم، با خیلی ها آشنا شدم و ...