مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

ای کاش خواب بود همه ی این روزهای گند...

یه حس غریبی دارم، یه حس عجیبی که همه خوشن و ما نه... انگار بدی و زشتی و نشدن ها و نرسیدن ها و فراق دست از سر ما بر نمی داره و از همه دست کشیده، به ما چسبیده... صبورم، زندگی جریان داره ولی لازمه یه جایی غر بزنم و کجا از اینجا بهتر؟


قربون خدا برم که بدنامونو سر کرده و دیگه از اتفاقات بد ریز ناراحت نمی شیم، یعنی می شیم، واقعا هم می شیم، فقط به روی خودمون نمیاریم. از کنارشون رد می شیم و فکر می کنیم خداست دیگه، دوس داره اینجوری قدرتشو نشون بده، فقط ای کاااااش تا سالها مرگ نشونمون نده، بیماری بهمون نده، سختی هامونو سهل کنه، ای کاااااااااااااش... امسال تنها خواسته ی خونواده مون بود ازت امام رضا... سختی داد خدات بهمون، قربونش برم. دلش خواست فقط بگو آسونیشم میده؟


دلم داره پر می کشه برای یه سفر دو سه روزه، یه گردش خوب خونوادگی که حالا حالاها باید خوابشو ببینم. هنوز سر خونه و زندگیمون نیستیم. از 11 مرداد تا امروز که 22م بوده فقط یه شبش رو پنج نفری تو خونمون کنار هم بودیم. اونم فقط برای خواب بود و صبح خونه رو به قصد خونه ی عمه ترک کردیم. خیلی ها تو کامنتا نوشتن چه خوبه که شما پشت همید، آره واقعا... ما خیلی خیلی پشت همیم. عروس فقط مامان من، اشکای خواهر شوهرشو پاک می کنه، خونشو تمیز می کنه. غذا برای مهموناش می پزه و حاضره تا همیشه پیشش باشه... آخ آخ، عروس فقط مامان تپل من، خدایا نگیریش ازم اینم


تو وضعیت سخت این روزا داییمم مریض شده بود و افت فشار داشت که بردمش دکتر و یه کمی هم اونجوری اسیر بودم. متاسفانه مشکل قلبی داره و یه مشکل دیگه که کمی مشکوک بوده، زندگی بوی زندگی نداره، شکر که فعلا زنده ایم، چقدر بیچاره ایم که به مشکی پوش بودن و عذاب کشیدن این روزها قانع شدیم. کاش واقعا بعد سختی ها آسونی باشه، سهم سختی های ما خیلی زیاد بوده، انتظار آسونی زیاد دارم ازش... امید داشتم خدا، یادته؟ جواب امیدم کو؟ 


چند وقتی بود نمازهامو تک و توک تو مسجد می خوندم، اون روزم بعد نماز ظهر از مسجد بر می گشتم که اون اتفاق وحشتناک افتاد. یعنی شنیدم که اون اتفاق وحشتناک افتاده، وای که چه دردناک بود، وای که چقدر باورش سخته... باید بیام و دلیل نزدیکیم به این عمه و بچه عمه ها رو بگم. زندگی ما شاید به حالت کمی نرمال برگرده، اما زندگی خواهرش چی؟ مادرش چی؟ 


امروز با حساب کتابی که کردیم دیدیم ما خیییلی مرگ جوون داریم و این واقعا عجیبه، الهی شما مثل ما نباشید. برام دعا کنید. من پول می خوام، من زندگی آروم می خوام، من ایمان قوی می خوام. من یه همراه خوب می خوام. من از تنهایی خسته ام، من از مشکلات زیادی خسته ام. من از غصه ی بابام رو خوردن خسته ام، یه کم غمشو کم کن خدا، سوراخ کردی قلبمو یه کم غمشو کم کن... من خونواده م رو سالم می خوام. من تا سالهای سال مرگ و بیماری نمی خوام، خدایااااا می شنوی یا نه؟