بی قراری شاخ و دم نداره، وقتی شبا خونه ی عمه م فکر می کنم کاش فردا بیام خونه و تو جای خودم بخوابم. وقتی میام خونه میگم کاش میشد همین الان برگردم خونه ی عمه... انگار بخشی از روحم اونجاست.
از دست دادن آدما خیلی سخته، من بابالنگ درازم رو گم کردم و تو این اوضاع غم انگیز فقط اون بود که بعد خدام می تونست خوشحالم کنه...
مگهانِ جانْ " بهتری "!
بعد از 10 روز به این کامنت جواب دادم، بله بهترم عزیزم
مشکل ما آدمها اینه که توی دنیایی که توش چیزی بنام آرامش خلق نشده دنبال آرامش میگردیم
خدا ایشالا بهتون صبر بده
و اینکه باید قبول کنیم مرگ هم جزوی از زندگیه و باید بپذیریمش
واقعا دنیا برای آرامش نبوده و نیست
بیقراری خیلی بده.ادمو کلافه و عصبی میکنه. چه واسه عزیز از دست رفته و چه برای گم کردن ادما..
خدا صبر و قرار بیشتری بهتون بده انشالا
و ما دلتنگ تواییم
ممنونم برای ابراز لطفتون آقا هانی...
ای خدا
روزهای سخت چقدر کند میگذرن
هر یک روزشون یک عمر میگذره
خیلی کند خیلی....
از دست دادن کسی که دوسش داری خیلی سخته..یکی از دوستا ی وبلاگی میخاست وبشو حذف کنه اینقدر گریه کردم ...بهت حق میدم هر چی ناراحت باشیو بیتابی کنی.....ولی صبور باش هرچقدر هم صبوری کار اسونی نیست وقتی یه نفرو خیلی دوس داری صبوری حالیت نمیشه
...
حقیقتا من رابطه ی نزدیکی با پسر عمه ی مرحومم نداشتم. خیلی دوسش داشتم ولی عین یه برادر بزرگ بود که ازش حساب می بردم، رابطه مون با احترام بود بیشتر تا صمیمانه و دوستانه...
اما اینا هیچ کدوم از دردم کم نمی کنه، صرفا خوشحالم که همدمم نبوده مثل خواهرم، همین
دوست دارم مگی،خیلی(:
ازت ممنونم بانو، خیلی...
تو از من بسیار دوست داشتنی تری