مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

از پریشونیهام، از بیچارگی ها و نداشته هام...

 

 دیشب از جمله ی صدقه دفع بلاست حرف می زدیم. بهش معتقدین؟ 

چند ساعت قبل این اتفاق به خواهرم زنگ زدن یه بچه ای باید عمل بشه، خواهرم شماره کارت گرفت و پول رو ریخت. شاید دو ساعت بعدش این اتفاق وحشتناک رخ داد. شما بهش اعتقاد دارین؟ من میگم اینا مشوقهای ما هستن برای کارهای خوب و اعتقاد خاصی به دفع و رفع بلاش ندارم دیگه... 



با خودم فکر می کنم خدا دوس داشتنی های ما رو می گیره؟ 

با خودم فکر می کنم جریان "میم" هم همین بود؟ که دوسش داشتم و خدا آروم آروم از دلم برد؟ واقعا سهم ما از دنیا نرسیدن و نداشتن ها بوده؟ ضرر مالی فدای سر تک تک اعضای خانواده م، ضررهای جانی چی؟ این از دست دادن ها چی؟ 

خدایا بعد این سختی آسونی هست؟ پس کی؟ دیگه کی؟ کی؟ کی؟

وای احساس نفرت از دنیای سیاه داره خفه م می کنه... من عادت به غم ندارم، من عادت به این همه نا آرومی و اضطراب و استرس ندارم. وای خدا وای خدا، من طاقت ندارم که این هفته باید به عمه و دخترش بگیم بابام چی دیده، طاقت ندارم که بگیم چه اتفاقی افتاده که پسرشون برای همیشه از دنیا رفته... من طاقت ندارم خدا جان... وای یک مرگ دوباره در راهه بعد از هفتم، تو رو خدا دعامون کنید. تو رو خدا... 

خدایا؟ می ترسم از دوس داشتنیهام باهات حرف بزنم خدا... دارم ازت می ترسم، حق ندارم؟ باور کن من بابامو دوس ندارم، باور کن من نمی میرم برای اعضای خونواده م... من هیچ کس رو دوست ندارم. تو فهمیدی دلم برای "میم" لرزیده و چند روز قبل این ماجرا ازم گرفتیش؟ باز شکرت که نفس می کشه... خدا منو عادت دادی به نداشتن دوس داشتنیهام؟ خدا اگه اون دنیامم جهنمی باشم چی...؟ نه این دنیا و نه اون دنیا؟ وای وای وای...خدا

نظرات 11 + ارسال نظر

سلام عزیزم
تویان شرایط سخت حس های مختلف به سراغمون میاد
اما گاهی خیلی هاش خطاس
قوی و صبور باش عزیزم
خیلی سخته ومن واقعا نمیدونم چی بگم که ارومت کنم...

مهر 1395/05/16 ساعت 20:31

داره سخت میگذره روزا.... دعا میکنم حداقل ی کم دور تند بشه

سلام مگی جان.تسلیت میگم

سلام مگی جان.تسلیت میگم

مونا 1395/05/16 ساعت 20:02

تسلیت میگم
خواستم بگم منم ایندرد روکشیدم ولی از جنس پر رنگ ترو نزدیکتر
منم پدر جوونمرفت
خواستم بهت بگم سخته
خیلی سخته
خیلی درد میکشه آدم
خیلی دلش میخواد خوشدشم بمیره بلکه ایندردتمومبشه
بلکه دیگه از دست نده . ودرد ازدست دادن رو نکشه
حتی ممکنه آدم با خود خدا هم به قهر کنه
اما میدونی
ته همه ی این نااحتی ها و اشک ها و غصه ها و بی قراری ها میرسی به اینکه دنیا همینه
برای همه همینه
دنیا محلگذره و به هیشکی وفا نمیکنه نه من نه تو نه هیچکس
اصلا آدم اومده که بره
زمان میبره اما یاد میگیری که با درد کناربیای یاد میگیری صبور باشی و یاد میگیری که خواست خدا خواست خداست و اتفاق میافته اگرچه ما نخوایم اگرچه ما درد بکشیم اگرچهما حکمتش رو نفهمیمم
برات آرزوی صبر میکنم عزیزم

هیچی نمیتونم بگم و هیچ کاری ازم ساخته نیست عزیزم
خدا صبر بده بهتون

اذر 1395/05/16 ساعت 15:59 http://azar1394.blogfa.com

سلام مگی جون
روزهای سختی رو میگذرونی .اینو کاملا میفهمم ودرک میکنم.
اینکه دنیا پیش چشمت سیاه شده رو میفهمم و خوبیش اینه که دل نمیبندی بهش و بدیش اینه که بخواهی دست از زندگی بکشی وخودتو عذاب بدی.
البته مگی نیاز به زمان داری و باید سوگواری کرد.نباید این غم تو وجودت بمونه .
خدا به بنده هاش مهربونتر از هر کس دیگه ی .او صاحب ومالک ماست .اغوش خدا جای خوبیه.
صبور باش و توکل کن.

شرایطت سخت و قابل درکه :( فقط میتونم سکوت کنم...

یه خواهر... 1395/05/16 ساعت 13:20

مگی قوی باش ....خودتو کنترل کن...اجازه نده شیطان ایمانتو با این افکار تضعیف کنه....خدا امتحاناش سحته...باید سعی کنیم قوی باشیم و از امتحاناش سربلند بیرون بیایم...
زندگی این دنیا همینه...امروز یکی میاد فردا یکی میره...
پس فکر کردی مرگ و مریضی فقط برای همسایه اس؟
فکر کردی ادم از چیه؟ هیچی...یه تیکه گوشت ! فکر کردی ادم آهنی هستیم؟
میدونم...شاید تو هم مثل خودم مرگو تاحالا از نزدیک تجربه نکرده بودی...انقدر از نزذیک طعمشو نچشیده بودی...الان توی شُکی...بهت حق میدم...ولی کمی هم خودتو کنترل کن بیشتر .
میبینی که زندگی خیلی بی ارزشه....نباید زیاد بهش دلبست...باید مدام به خودمون یاداوری کنیم...
به خوشی هاش دل نبند...همه چی اینجا گذراست...
اینهمه درس خوندیم و گفتن دنیا فانی...باورمون نشده بود نه..؟
من خوندم ادمی اگر بدونه زندگی اصلی اونطرفه انقدر حرص اینورو.نمیخوره...هعی...
تو دختر داییی هستی که پسر عمتو از دست دادی...
من خواهری هستم که تک خواهرمو از دست دادم...الانم توی خونه تنهام....
برای تسلای خاطرت همین بس که بدونی همه میریم یه روزی...هیشکی موندنی نیست...پسر عمه ی تو اولی و.آخریش نبوده...مگی برو قبرستون به سنگ ها نکاه کن ببین چه جوونایی با چه سن هایی رفتن...همسن های منو تو...کوچیکتر....بزرگتر....بچه...خواهر منم 18سالش بود...کلی ارزو براش داشتم...

گاهی ادم از شدت غصه و غم ، ناشکری میکنه
نعمت ها یادش میره
داده ها یادش میره
آروم باش... باید تو غم صبر کرد... صبوری کرد... توکل کرد
سخته
من این درد را کشیدم
تو پستی که برای هم دردی باهات گذاشتم نوشتم که منم این جنس درد را کشیدم... اما حالا خوب میدونم فقط باید صبوری کرد

میدونی حضرت علی (ع) فرمودند: دنیا محل قرار (آرامش) نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد