مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

بنده ی حقیر ماه مرداد رو، ماه چالش های بزرگ و کوچک زندگی خود اعلام می کنم. 

 

 اونقدر چالش ها و استرس ها زیادن که وقت  به شمردنشون نمی رسه. ملتمس دعاییم، روزای عجیب و سرنوشت سازیه برای بابا و در حقیقت برای همه ی ما... 

اگه بشه میرم مسجد نمازمو می خونم بلکه دلم آروم شه، البته اون سری که رفتم مامانی(مامانبزرگم) اصرار داشتن پا شو نماز حاجت بخون، گفتم حاجتم رو می دونه خدا همین سلامتی و آرامش خونه ست دیگه. پا نشدم، دیدم دارم دروغ می گم من دو تا حاجت خیلی بزرگ دارم. بلند شدم از جام و فکر کردم هر کسی(مسلمونی)یه روزی از عمرش رو باید نماز حاجت بخونه دیگه، خوندم و تو قنوتم به قاضی الحاجات!!!!!! بودن خدا اصرار داشتم:دی

حالا اگه آمریکا به خواستش رسید منم رسیدم، من و آمریکا یجورایی عین همیم و هردو هیچ غلطی نمی تونیم بکنیم. ختم جلسه :دی

حالا آمریکا می تونه تلاش کنه، ولی من برای رسیدن به اون چیز باید منتظر دوستام باشم که این قسمت خیلی بد ماجراست!!!

نظرات 7 + ارسال نظر
نگار 1395/05/11 ساعت 00:05

این دسته ازمشکلات عجیب وغریب مردادسال پیش تمام وکمال برام اتفاق افتاد
که تا۱۰شهریورهمشون راست وریست شدن
که دوباره یه جومنفی یه جورایی خانوادگی دیگه راه افتاد
اماامیدوارم مردادخط پایان چالش های سخت زندگیت باشه مگی مهربونم!!!

الهی آمین...
امید دارم مشکلات خونواده م حل شه، خودم رو به طور کل فراموش کردم. انگار از ازل آرزویی برای خودم نداشتم.

پدربزرگ 1395/05/10 ساعت 21:34

گاهی که یه مشکل خیلی بزرگ، یه گره به ظاهر کور تو زندگی آدم پیداش میشه(مثل الان تو و خانواده ات و الان من و همسرم البته) پیش خودم فکر می کنم که کاش جادو بلد بودم، کاش تو داستان هری پاتر بودم، کاش وسط ارباب حلقه ها بودم، کاش سوپر قهرمان بودم، جادوگر بودم یا اصلا کاش خود خدا بودم و بعد که کمی عاقل میشم به خودم میام و به قشنگی آدم بودن فکر می کنم، به سختی ناتوانی های گاه و بی گاه و به شعف و شور لحظه های راحتی و آسایش... آدمهایی مثل تو و خانواده ات مگی زیر بار مشکل خم میشن اما نمی شکنن ، بلند میشن، دوباره و دوباره و هربار بهتر و امیدوارتر از قبل ادامه میدن، باور کن اینجوریاست

ممنون از حرفهای قشنگت...
واقعا ای کاش اینجوری باشیم خانوم، ای کاش شما و همسرت هم مشکلاتتون حل شه
نمی دونم واقعا چی میشه که یهو اینجوری میشه و چرا این همه مسایل پیچیده میشه. نمی دونم چجوری بگم ولی یجور بدی شدم و هیچ دلخوشی ای ندارم این روزا انگار، واقعا هیچی... بازم شکر

مترسک 1395/05/10 ساعت 19:25 http://1matarsak.com/

خدا قوت دلاور

ممنون:دی

شباهنگ 1395/05/10 ساعت 18:27 http://www.nebula.blog.ir

منم همین من دراوردیا رو دوست دارم
خسته میشم وقتی 70 تا فلان و 70 تا بهمان کارو میکنم

منم شباهنگ
دعام می کنی اگه خوندی؟ از همون من در آوردی ها؟

شباهنگ 1395/05/10 ساعت 14:27 http://www.nebula.blog.ir

نماز حاجتو چه جوری میخونی؟ چند رکعت؟ چی میگی؟

من از این نمازای من در آوردی خوندم. ولی کیفیت دقیقش هست تو اینترنت شباهنگ
می بینم بهت میگم.

من حالتو درک می کنم؛(
امیدوارم به یه ارامش نسبی برسی؛)

ممنونم برای درکت:( و مهم تر از اون، دعات

حالا که خوندن کامنتها حست را خوب میکنه
من اصلا کاری به پستی که نوشتی ندارم
برات مینویسم که هر وقت کیک های خونگیم را درست میکنم یادت میفتم
لحظه بردنشون... لحظه ای که عزیزانم دارن با کیف میخورنش
وقتی میرم خونه ی عزیزانم و برام کیکهای خوشمزه میارن... میخوام بگم یه طوری خیلی جاها یادت میفتم
پس لبخند بزن... زندگی را همین لبخندهای یهویی خوشگل و شیرین میکنه

عزیز دلم...وای چقدر ذوق انگییییز
آخ تو چقدر انرژی میدی به آدم تیلو... خوشبحال آقای دکترت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد