مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

خدایا من دلم نگرفته ها...

 وقتی بهش عمیق تر فکر می کنم، بیشتر می فهمم حرفهاش کاملا جدی بوده و حق دارم ازش ناراحت باشم. اما خیلی ضد ضربه شدم انگار و دارم با تموم شدن یا کمتر شدن رابطه م با دوستم کنار میام... 

البته که بعد از مامان سورنا من بخش اعظمی از عاطفه و وابستگیم به آدمها از بین رفت، لطف زیادی که بهشون کرده بودم نادیده موند و از همون زمان بدون اینکه بخوام دیگه نتونستم عین گذشته م باشم. هیچ لطف زیادی به هیچ کس نداشتم و حالا هم که... 


+ بعد از شنیدن حرفای اون روزش، امروز پیغامش غمیگن ترم کرد، حس کردم هر دو پذیرفتیم اتمام این ماجرا رو

+ خدایا یادت باشه دلایل بی عاطفه تر شدنم رو، ازت قول گرفته بودم کمکم کنی که عاطفه م بیشتر شه، در عوضش منم کارهایی بکنم. من تقریبا سر حرفم بودم، تو هم هستی؟ هوم؟ ببین خدا جان... زمان برای من خیلی مهمه، چرا اینقدر دیر همه حرفهامو می شنوی؟ چرا وقتی دیگه برام مهم نیست می شنوی؟ ببین خدا جان من چیز واضحی رو ازت خواستم اگر بخوای ازم دریغش کنی که...

+ میگم چرا اذون نمیگن که نمازمونو بخونیم پس؟ خسته م شد از بس نشستم و به در و دیوار نگاه کردم، کتاب خوندنمم نمیاد که به خودم جایزه بدم و 2تا کتاب بخرم. 

+ بارون با تمام خوبی هاش گاهی عجیب دلگیر میشه... دوس داشتم تنها ساکمو ببندم و برم مشهد، بدون اینکه به کسی جواب پس بدم. دلم می خواست یه کاری کنیم که همگی از این دل مردگی در بیایم، ولی خانواده ای که همه توش شاغلن روز تعطیل روز استراحتشونه و نمیشه ازشون خواست که مثلا الان همه جمع کنید بریم لاهیجان، اینجوریاس که برای من روزای تعطیل مرگه(!) و به سختی تحملشون می کنم.


نظرات 2 + ارسال نظر
عارفه 1395/05/09 ساعت 12:41

من نمیدونم چرا اسم لاهیجان میاد همه یاد بام سبز و استخرش میوفتن من یاده کوکی های خوشمزه اش اصلا من خوراکی های هر جا رو از جاهای دیدنیش بیشتر دوست دارم الان از همسر جان قول گرفتم بریم لاهیجان:
اینکه بعد از همچین تجربه ای با احتیاط تر تو روابط دوستانه رفتار کنی کاملا منطقی و درسته اگه اینجور نباشه باید تعجب کرد
در مورد سوالتون تو کامنت قبل باید بگم نخیر من همین انزلی دکتر میرم اما با کمال خجالت هوس دونر کباب افتاب رو کرده بودم همسر رو کشوندم تا رشت خدایا با این همسر ما صبر بده

من الان دل تو دلم نیست برم لاهیجان بالای شیطان کوه چای و کوکی بزنم دیگه
نگران نباش، من با خودم عهد بستم از غذا کمتر حرف بزنم و کمتر عکس بذارم. وگرنه روزی 100جور هوس می کنم که 50تاشو اجابت می کنن خانواده(!) یعنی در این حد...
خیلی کار خوبی کردی عزیزم بازم شوهر جان رو بکشون این ورا به صرف خوردنیها

آویشن 1395/05/09 ساعت 02:30 http://dittany.blogsky.com

روزهای تعطیل برای منم اکثرا همین جوره چون خواهرم هر روز سر کاره، و فقط جمعه ها تعطیله دلم نمیاد به خاطر من استراحتش کم شه.گرچه تا اونجایی که بتونه یه برنامه ای واسه جمعه ها میزاره ولی بعضی اوقات مثل امروز می مونیم خونه که خب برام قابل درکه.
راجب سفر یهویی باهات موافقم،خیلی می چسبه

ما هم اکثرا برنامه داریم آویش :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد