مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

اتفاقات زندگیم... رمز جدید

بابا استعفاش رو نوشته و باید منتظر اتفاقات جدید باشیم، صحبت هاشم کرده که موافقت کنن با استعفاش، هیچ وقت نتونستم بابا رو جایی جز کار و همکاری با کارخونه ها تصور کنم. اما حالا ممکنه کار جدیدش هیچ ارتباطی به محصولی که تا حالا تولید می کردن نداشته باشه... از 4 سالگی من تا حالا بابا در صنعت مشغول بوده و همیشه عاشق کار تولید، اینکه مهندس وارانه پا رو پا بندازه و بشینه تو یه دفتری بی استرس تولید واسم مفهوم نیست، انگار زندگی ما به استرس های خراب شدن محصول و ... گره خورده


خواهر همزمان با پدرم می خواد استعفا بده و این یعنی یه چالش خیلی بزرگ، تا حالا مستقل بوده و من کمتر عذاب وجدان داشتم برای پول تو جیبی گرفتنم. از طرفی تو خونه تنها بودم و پادشاهی می کردم، من و خواهر خیلی تفاوت های رفتاری(شخصیتی نه، رفتاری)داریم، من دوست دارم هر ساعتی مایلم بیدار شم و اون معتقده سر ساعت مقرر باید از خواب پا شد و رفت دنبال زندگی، اون معتقده آدمی که همش نشسته یه جا کتاب می خونه آدم حوصله سر بر و ...یه. خلاصه شاید کمی سخت شه همه چیز با وضع جدیدی که در پیش خواهیم داشت، و خب ممکنم هست خیر باشه و من یک قدم بزرگ به آرزوم نزدیک تر شم. برای رسیدن به آرزوم نیاز به حمایت مالی بابا دارم، تو این اوضاع هم نمی دونم چطور بهش بگم شرایط رو و ازش بخوام حمایتم کنه.

فعلا کاری که به بابا پیشنهاد شده تهرانه، یه کار نسبتا سبک با حقوق خیلی خیلی معمولی، زندگیها چقدر ناپایداره و ما چقدر از فردامون بی خبریم. که همین هم جریان زندگی رو جذاب تر کرده، یه ماه پیش تو یه گروه صمیمی دوستام رو با یه سوال به چالش کشیدم، چالش این بود که اگر همسرتون بیکار شه عکس العمل و رویکردتون چیه؟ جوابهای جالبی دادن بچه ها، آخرش یکیشون عنوان کرد که میره خونه ی پدرش و دو تای دیگه هم گفتن ما هم همینطور! اینجوری فشار از روی شوهرمون برداشته میشه و لازم نیست نگران خورد و خوراکمون باشه، گفتم شوهرتون چی کار کنه بعد؟ گفتن بره خونه ی بابا مامان خودش، یا بیاد خونه مامان بابای ما... واقعا متعجب شدم و فکر کردم اگه من باشم نمیذارم خانواده م از قضیه بویی ببرن مگر اینکه واقعا لازم شه ازشون کمک بگیریم. 

پریشبا از کسی تو خونمون حرف می زدیم، بابام می گفت ازدواج های خونوادگی ما به این دلیل با شکست مواجه میشه که بچه هامون رو برای چالشهای بزرگ آماده نکردیم. باعث شد برم تو فکر که من چی؟ من برای به چالش کشیده شدن آماده م؟ البته حس می کنم بسیار قوی تر از هم سطحهای خودم هستم تو بحران های مالی و این یکی از افتخاراتمه، واقعا حس می کنم می تونم دووم بیارم تو شرایط کمی سخت تر از حالام(خدایا امتحانم نکنیا حالا)

مامانم از یه خونواده ی نسبتا مرفه با کسی ازدواج کرد که هیچ چیز نداشت، واقعا هیچ چیزی نداشت جز ویژگی های معنوی و همیشه وقتی مامان از گذشته هاش حرف می زنه مصرانه تاکید می کنه که چه روزای خوبی داشته با وجود تمام نداشته هاش، واقعا فکر می کنم مگه نه اینکه دو نفر از دو سطح مالی مختلف و از دو سطح فرهنگی مختلف نباید اینقدر با هم جور شن؟ (چشمشون نکنم:|) بگذریم، خلاصه اینکه ما بیکاری پدرمونم دیدیم، خیلی هم هیجان انگیزناکه، ای کاش این وسط فرصتی بود برای یه سفر خوب خونوادگی، از این خرجای گنده وسط هیری ویری های مالی دلم می خواد. 


+ پ. یه خواستگار خوب و آقا داره، منتهی فاصله طبقاتی و فاصله تحصیلاتی(!)دارن، پدر پ. تصمیم گرفته پسره رو حمایت کنه... تو خونه از این جریان حرف می زدم بابام گفت منظورت چیه از گفتنش؟ بد می کنه؟! 

گفتم بد نه اما درستم نیست، گفت تو درست ازدواج کن، آدم پولدار انتخاب کن. معیارته دیگه، با پول خوشبخت میشی حتما... بابام چون ثروتی نداشته اول زندگیش خیلی حساسه که ما معیار پول دار بودن داشته باشیم. براش یکی از ابلهانه ترین معیارهای دنیاست و معتقده همه می تونن به حد نرمالی از برکات مادی دست پیدا کنن و نباید معیارمون این باشه. 


نظرات 12 + ارسال نظر

زندگی با همین نوساناتش جذابه.. مطمئن باش پدرت این بحران رو حساب شده پشت سر میگذارن. معلومه مرد روزهای سختن...

امیدوارم بتونه و بتونیم، شاید خیر همین بوده...
خوبی ما مسلمونا اینه هی الکی الکی میگیم خیر بوده خیر اینه و ... حتی وقتی شری به زندگیمون می افته

الا 1395/05/08 ساعت 22:46

پدر من که استعفا داد و یکی از روزها ساعت یازده صبح برگشت خانه، همه با هم دست زدیم و جیغ و هورا :) اینقــــــــــــدر خوشحال بودیم که قراره ازین به بعد روزا هم باهم باشیم که اصـــــــــلا مهم نبود اگر نمیشد مثل قبل خرج کنیم. شما هم به این فکر کن، که بابا ازین به بعد روزا هم هست. این عالی نیست؟ :)
درست میشه همه چیز.

خب اگر اینطور بود دست و جیغ و هورامون به راه بود.
ولی متاسفانه کارهایی که بهش پیشنهاد شده خارج از استانه، تهران و مازندران(!) و تبریز...
همه چی خوبه بابا! خدا رو شکر من راضی و خوشحالم

من فک می‌کردم نباید رمز بخوام،فک کردم شخصیه(:
من همه شرایطی رو ک میگی تجربه کردم،از خیلی خوب تا خیلی بد یا چرخشهای یهویی
خدا روزی رسونه،بنده هاشو تنها نمیذاره
در مورد سوالتم،حاضر بودم هر روز نون پنیر بخورم ولی زندگیمون رو خراب یا جدا نکنم،کنار هم ک باشیم همه چی حل میشه
منم با بابات،درباره معیار موافقم(:

عزیز دلم:*
نه خیلی عمومی بود صرفا یه آشنا اینجا رو می خونه که نباید بخونه این پست رو به نظرم... :)
یس خدا روزی رسونه و من نگران نیستم که وضع مالیمون از اینی که هست بهتر یا بدتر بشه... خیلی استفاده ی زیادی از اموال و پول ندارم من در واقع
:* تو که عاقل ترین دنیایی اصلا بانو جانم

mahee 1395/05/08 ساعت 15:02

مگی سال اول زندگیمون، کوسه 6 ماه بیکار شد و من سرکار میرفتم و خرج زندگیمونو میدادم و تا همین الانم پشیمون نشدم از کارم..احدی از ماجرا خبر نداشت.از بیکاریه کوسه تا اینکه توی دعواهامون و وقتی داییش اومد خونمون و کوسه از من بدگویی کرد و یه غول ناسازگار ازم درست کرد جلوی خانواده اش و داییش، من مجبور شدم بگم! و چشم های داییش و پدر خودم از تعجب گرد شده بودن که چرا تاحالا نگفتی...ادم وقتی یکیو دوست داشته باشه توی هر شرایطی کنارشه و آبروی اونو آبروی خودش میدونه.

تو خیلی خیلی خوب و سازگاری و چقدر هم کار خوبی کردی که گفتی... واقعا نمی دونم اگه یه روووزی ازدواج کنم و شوهرم بیکار شه چه گلی به سرم می گیرم و واکنشم چیه، ولی فکر می کنم شخصیت حمایتگری دارم.

سهیلا 1395/05/08 ساعت 14:35 http://Nanehadi.blogsky.com

نمیدونم مگی جان،دیدم کسانی که با ثروت فرد ازدواج میکنن بدون در نظر گرفتن معیار های دیگه و خوشبخت نمیشن،ازدواج انگار فرمول خاصی نداره.فقط تعادل خیلی مهمه.

بله واقعا واقعا فرمول خاصی نداره و به نظرم یکی از مسایلیست که دیگران نمی تونن نظر درستی درباره ش بدن.
یعنی فقط شخص من هست که باید تشخیص یده الویت ها چیه و با چی ها می تونم و با چی ها نمی تونم کنار بیام.

delaram 1395/05/08 ساعت 13:22

Poldar bodan melake jalebi nist, Baba delaram dorost mige, jorboze dashtan moheme

Adame BA jorboze mitone bikarisham
Hamsare man bikar shod, 3mah b Kasi nagoftim. Khanevade hamsar inghard feshare mali ovordan b ma k goftim velemon konan

نگفتن همیشه خوب نیست واقعا، به نظرم تا جایی که لازم نیست بهتره فشار به خونواده نیاد. ولی وقتی از آدم انتظار داشته باشن قطعا باید خیلی زود مطلعشون کرد.

بهسا 1395/05/08 ساعت 11:10

من انقدر مطمینم از اینکه پدر محترمتون و خواهر و کل خانواده به خوبی میتونید این بحران رو هندل کنید که نگو
حتما خیری هست در این کار و خب پدر خودساخته و پرتلاشت منو یاد یه عزیز میندازه زیاد و مطمینم خدا همیشه پشت پناهتوته اصلا شک ندارم.امیدوارم که همیشه سلامت باشید کنارهم چون کار و زندگی بالا و پایین داره و مهم سلامت و خوب و شاد کنارهم گذروندن این زندگیه
ضمننا به نظر منم دوستت الان تو موقعیتش نیست این حرفو زده وگرنه اغلب زوج هایی که من دیدم تا جای ممکن سعی می کنن خودشون مشکلاتشونو حل کنن و دیگه بعد ازدواج خونه پدرو مادرشون به راحتی قبل نیستن که بخوان راحت برگردن.. منم بعیده چنین کاری کنم و البته امیدوارم هرگز در چنین موقعیتی قرار نگیرم چون بهتره حکم قطعی ندیم

مچکرم بهسا جانم:*
منم مطمینم، وای یعنی یاد کی؛)؟ خیلی جالبه ها..
از دوستای مجازی فقط تویی که خیلی بابا و مامان و ... رو دیدی:دی :))
والا من دیدم دوستم همچین کاری کرد، به روی دیگر دوستان نیاوردم که می دونم این کارو کرده، ولی واقعا واقعا چندین ماه جمع کردن اومدن خونه مامان بابای دختره
الهی خدا برای هیچ کس نخواد، وحشتناکه

خانومی 1395/05/07 ساعت 20:33 http://maaan.blog.ir

فکر کنم حدود یکماه آقای همسر خیلی یهویی اخراج شد از کارش ، اون موقع خیلی عه خوردیم ولی حتی یک ریال هم از پدر و مادر ها مون نگرفتیم. از اونجایی که من علاقه به انبار کردن خوراکی ها دارم توی اون زمان حتی کمبود آذوقه هم نداشتیم ولی شرایط بدی بود . خوب شد که گذشت ...

وای وای چقدر سخت بانو
خدا رو شکر که گذشت و آفرین به شما و مدیریتتون

اذر 1395/05/07 ساعت 19:17 http://azar1394.blogfa.com

چرا رفتنی نیست؟ همدم خوبی پیدا بشه حتما میره.اینکه دنباله رو خواهر هستی خوب نیست.به استقبال تنهایی میری اینجوری وممکنه فرصت مناسبی رو از دست بدی.هر کسی زندگی وهدف خودش رو داره.دنباله روی نمیخواد عزیزم.
ببخشید دخالت نمودم

والا چراش رو نمیدونم. بستگی داره همدم خوب کی رو ببینه دیگه؛)
این چه حرفیه، دخالت نیست. ولی خب شرایط من به گونه ای نیست که آماده ی ازدواج باشم و خب با دلیل ترجیح میدم خواهرم پیش از من ازدواج کنه

اذر 1395/05/07 ساعت 18:02 http://azar1394.blogfa.com

دو جمله اخرت ضد همه یا من درست متوجه نشدم.بالاخره پولدار بودن معیار باشه یا نه؟
خواهرت چرا استعفا کرد؟به نظر ادم قانونمندی میاد.با جوابت در مورد چالشی که گفتی موافقم.چرا باید هر کی بره خونه پدر ومادرش.خوب این مشگل این زن وشوهر وخودشون باید باهم حلش کنن.

:) بله خواهر و پدرم هردو قانونمند تر از من و مامانم هستن.
نه مشکل داره با این ملاک پولدار بودن، حساسه که همچین چیزی برامون مهم باشه و ناراحتش می کنه
:)
نمی دونم اگر روزی با چالش مواجه شم تو این زمینه چی کار می کنم، اما تا جایی که خودم رو می شناسم حس می کنم مشکلم رو کسی نمیفهمه.
بعد واقعا تنها گذاشتن همسر که فقط به غمش می افزایه، صرفه جوییه رفتن به خونه پدر؟

نل 1395/05/07 ساعت 15:32 http://ykishodan.blogsky.com

مگهان پدرت نگرش ثرومتندی دارن.و چقدر این نگرشو دوست دارم. بهشون افتخار میکنم:)
انشالله دخترهای این بزرگوار با اشخاصی ازدواج کنن که همه چی تمام باشن:)
و مادرت شخص بسیار بزرگی هستن ک با این دیدگاه وارد زندگی شدند:)
خدایا شکرت^_^

مچکرم ازت نل عزیز که مهربونی اینقدر... تو خیلی با محبتی
فدای تو بشوم من الهی، ایشالا اول تو دخترکم:)
خواهر ما که رفتنی نیست؛) ما نیز دنباله رو ایشانیم

نگار 1395/05/07 ساعت 00:39

این هیری ویری های مالی همه جابه طرزعجیبی وجود داره!!
من فقط دارم انتظارشهریوررومیکشم
که آقای پدراعتقادداره تواین‌ماه قراره رهاازبحرانهای اقتصادی نفسی بکشه
البته که الان هم سرخوشیم
اماباتموم شدن این ماه بابامیتونه کمی به دل خودش خرج کنه

خیلی عجیبه ولی انگار من حرص نمی خورم واسه مسایل مالیمدن دیگه
یه جورایی آبدیده شدم انگار، با اینکه مشکلات مالی رو تحمل هم نکردم حالا...
انشالله مشکلات شما خیلی زووود حل شه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد