چیک چیک بارون و من که چشمامو بستم و خودمو کنار ساحل تصور می کنم، خسته م بود نکردم پاشم برم تا انزلی و اینه که حالا مجبورم از قدرت خیال استفاده کنم. فقط موندم بلوار انزلی هم برم یا همین ورا کنار ساحل قدم بزنم فقط؟ می ترسم خسته م شه دو جا برم.
وگرنه لاهیجانم می رفتم همین امشب
من هم تصمیم گرفتم همین الان چشاموببندمو توخیالاتم برم رامسر
آخ که من چقدعاشق رامسرم:))
به به، خیلی هم خوب و خیلی هم عالی...
دل ما نیز خواست
صبر کن منم بیام پیشِ خیالت
من کتاب هم آوردم . شعرهای کوتاه داره
بیا زمزمه کنیم
اول تو شروع کن .
.
.
.
پروانه بودن است
نگاهت
پرپر زدن، منم!
.
.
.
.
.
نگاهت
پُلی بین خورشید و باران
و از ماه
بیتابتر، من!
.
.
.
.
.
وَادامه ی شعرها در خیالهایِدورونزدیکمانْ
:)
ممنونم مداد کوچک :)
خیلی بسیار زیاد...
اییییی جان وایسا وایسا منم الان چشم هایم و می بندم می ایم پیشت
چقدررر با حس خوبی گفتی عارفه جان ^-^
باورم شد واقعا...
ای کاش ممکن بود مهربونم
درودددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد
به مگی زیبااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
فقط تو منو خوشگل می بینی سپیده، اینو کاملا جدی میگم.
هیچ وقت کسی به خوشگل بودنم اندازه ی تو اشاره نکرده بود، و خب خیلی ازت ممنونم :***
اتفاقا امروز که بارون بود ما رشت بودیم یهو چه سیلی اومد ولی زودم قطع شد
اصلا وصف العیش نصف العیش همین که به دریا و ساحل و بلوار فک کردین نصف راه رو رفتین
چه جالب...
دیروز انزلی بارون بود، اینجا اصلا...
هوووم خودمم همین فکر رو می کنم عارفه جان؛) بس که تنبلم
اینم خوبه ها
یسسس