می آیم صفحه ی وبلاگم را باز می کنم، می نویسم غذای خوشمزه ایست سیرقلیه ی ما گیلکها، می نویسم مرغ ترش را کمتر و سیرقلیه را بیشتر دوست دارم، شما بخوانیدش دلتنگم. می نویسم کیک شکلاتی پخته ام، منظورم چیست؟ منظورم این است که دلتنگم،یا شاید خیلی دلتنگم...
کتابم را کنار می گذارم، می آیم و به صفحه ی وبلاگم نگاه می کنم، می خواهم بنویسم دلتنگم، خیلی دلتنگم، دستهایم روی کیبورد می نویسند سلام، شما چند ساعت توان خواندن در طول روز را دارید؟ می نویسم کاربرد جدیدی از واژه ی "یس" را یاد گرفته ام، یا واژه ی خانگی کاربردش برایم پررنگ تر از پیش شده، شما این جمله ها را می خوانید اما منظور من دقیقا اینها نیست، منظور من این است که دلتنگم و شما این را نمی دانید. واژه ها سه نوع معنی متفاوت با خود به همراه دارند، یک معنی ساده ی لغوی و یک معنی مفهومی و یک معنی یواشکی برای شخص نویسنده و شما چه می دانید پشت 85% این نوشته ها یک دلتنگم پنهان و نهفته است. یا شما چه می دانید اگر من می گویم به احتمال 96% من هرگز ازدواج نمی کنم این عدد استفاده شده برایم معنای خاصی دارد، یا حتی شما چه میدانید تاکید من روی اعداد 69 و 85 مفهوم خاصی به همراه دارد. یا شما چه می دانید اصلا که تمام درصد های احتمالی من اعداد دوست داشتنیم هستند. شما هرگز به اعداد 69 و 85 آنطور که من نگاه کرده ام نگاه نکرده اید. یا وقتی می نویسم دلتنگی های ساعت 16یک مفهوم خاصی دارد و اگر به 46 دقیقه تاکید می کنم دلیل خاصی دارد.
+ 69 و 85 هر دو اعداد خفنی هستند و شما این را قطعا می دانید.
در صدا کردن ِ نام ِ تو
یک «کجایی؟!» پنهان است
یک «کاش میبودی»
یک «کاش باشی»
یک «کاش نمیرفتی»
من نام ِ تو را
حذف به قرینهی ِ این همه دلتنگی و پرسش صدا میزنم...
+
خدا مرا ببخشد
مرگ کودک همسایه را بهانه کردم
سخت در فراق یارم گریستم
+
ساعت چهار و سی و هشت دقیقه است
به وقت ِ سی و سومین سال ِ بی تو بودن
از علیرضا روشن
... وای خدا خدا
چقدررر اینا همشون خوب بودن آخه
کاش می شد به کسی تقدیمشون کنم. اما نمیشه:(
برای هر کسی اسم یه مکان یا یک عدد یا یک فیلم یا کتاب یا ساعتی از یک روز خیلی معناهای متفاوتی میتونه داشته که شاید گفتنش هم حق مطلب رو ادا نکنه
لذت خیلی از معانی کلمات فقط برای نویسنده ست حتی اگه یادآور تلخی باشه
بقول حافظ
من این حروف نوشتم چنان که غیر نداد
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
هوم درسته...
چقدر دلم حافظیه می خواد، چقدر...
انگار ک همه زندگیتو کد گذاری کرده باشی و با هر کد یاد چیزی بیوفتی
اوم یه همچو چیزی شاید...
حتی85
هاع؟ :|
اصلا انگار ما با دل تنگ زاده ایم
مثلا اینکه ساعت 3:05 در عمق شب برای من و کسی مفهوم دلتگ ترین ساعت شبانه روز را دارد و شاید ساعت چهار بعد از ظهر باشد
...
اوم، ربط به ساعتش نداره مال من:( به عددش داره صرفا و اینکه من از 24 ساعت 10ساعتشو دلتنگم و این فاجعه س:(
من سیر قلیه نخوردم. حتما خوشمزه است.
:(... هوم
چ جالبیم ما ادما
من وبلاگ زدم جدا از تمام وبلاگ هام تا هرچی تو وجودمه رو خالی کنم توش بدون اینکه کسی بشناسدم و حالا هر بار ک مینویسم اصن چیزی ک میخام رو ب زبون نمیارم حتی تو وبلاگ و جایی ک کسی هم نمیشناسدت خودسانسوری وجود داره .. کاش ادم یکیو داشت ک میگف و میگفت و.. و گریه میکرد و خالی میشد بی هیچ ترسی
:( من خودسانسوری ندارم. فقط دیگه روم نمیشه هی بگم و اطرافیانم رو آزار بدم. نوشتن از دلتنگی خوبه، ولی اینکه ندونی برای کی و برای چی دلتنگی خیلی بده... من اینجا میگم همه حرفهامو واقعا
من معنی همهی اینا رو میفهمم مگی
نمی دونم چرا، ولی حدس می زدم تو یکی از اونایی باشی که می فهمی...
انتظار میره خواننده وبلاگ معنای مورد نظر نویسنده را بفهمه؟
نه:( همچو انتظاری نمیره...
فقط یه اعتراف بود.
چون خفن هستند دوستشون داری؟
درستش اینه که چون من دوسشون دارم پس خفن هستن...