مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

شبیه پسر عمه م بود تازه، فیزیک خونده ها شبیه همن؟ منم شبیه زبان خونده هام؟!

هربار حرف از عشق و عاشقی و این قبیل حرفها می شه یاد بابالنگ دراز میفتم. من خیلی از مسایل اینجوری رو که ابدا تو وبلاگم نمی نویسم رو تو نامه هام براش می نوشتم...

یه بار یه اتفاق عجیب و نادر رخ داد، استادم صدام کرده بود و گفته بود برای جمع آوری داده به دکتر فلانی کمک کن، تو دانشگاه مهمونمونه، حالا اینکه تو دانشگاه ما چه غل، عه چیز، چه پژوهشی داشت انجام می داد نمی دونم. اصلا چرا دانشگاه ما هم نمی دونم، نه رشتی بود، نه هرگز دانشجوی دانشگاه آزاد بود و اینا... هیچی خلاصه نشد به استاد نه بگم و گفتم همکاری می کنم. جلسه اول رفتم تو دفتر در اتاق رو باز گذاشتم، گفت بفرمایید بشینید و شروع کرد به صحبت کردن با دیوار! خلاصه سعی کردم به هر ترتیبی که هست اعلام کنم من این ور نشستم، چرا اون ورو نگاه می کنی برادر؟! ولی موفق نشدم. همین بین یه دختر زیبا روی(!) با لبهای برجسته و بینی اندازه نخود وارد شد، استاد برگشتن و نگاهشونم کردن و گفتن اگه با فلانی کار داری 2میاد و خانوم رفتن! نکته جالب ماجرا این بود که به این خانوم نگاه کردن!!! رسما نگاه... 

دوباره شروع کرد باهام صحبت کردن و این بار جای نگاه کردن به دیوار به دستهام نگاه می کرد! یا شاید حتی دسته ی صندلی... 

بعد بهم گفت یه سری آموزشها باید بهتون بدم و منم گفتم پس اجازه بدید فکر کنم، چون وقتش رو ابدا ندارم، دروغ گفته بودم، تمام ساعات روزم رو یا خونه م و یا تو کتابخونه!!! اما ازش خوشم نیومده بود... 

دو روز بعد استادم رو دیدم، گفتم نمی خوام همکاری کنم و جای خودم فلانی رو می فرستم، گفت خب باشه حالا عصر بیا دفترم کارت دارم، لازم به ذکره من با این استاد یه ترم واحد داشتم و هیچ صمیمیتی هم باهاشون نداشتم و فقط یه ایمیل ازش دارم. القصه، در کتابخونه رو که بستن لخ لخ کنان رفتم سمت آسانسور و دفتر اساتید! گفت من اصلا از این کارها بلد نیستم خانوم ر. و واقعا هم مایل نبودم همچو چیزی پیش بیاد، ولی خب آقای فلانی مایلن شماره و آدرسی ازتون داشته باشن، آموزش هم!!! تاییدتون کرده، ولی دور از ادب بود که بهتون اطلاع ندیم... 

تا دقایقی چند تو شوک بودم و پاهام از عصبانیت می لرزید، مردک خرفت اصلا نکرده بود نگاهم کنه، حالا دنبال آدرسم بود! به استادم گفتم خواهش می کنم اجازه ندید قضیه جدی تر شه و من واقعا از این بابت عصبانی و غمگینم... بهم گفت جوون آینده داریه! و ... 

هنوز که هنوزه وقتی استادم رو می بینم از خجالت سرخ میشم و عصبانی می شم از اون مردک، نمی دونم واقعا استادم فکر کرده من چه غلطی کردم که تو نیم ساعت هم کلام شدنمون دوستش بهم علاقه مند شده! 

بابالنگ دراز میگفت جدی نگیر داستان رو، بعضی از آدما هر روز عاشق میشن! و این جریان رو فراموش می کنه، راست هم گفته بود، انگار همینجوری یه انتخاب رو هوا بودم که وقتی هم عصبانی شدم آب از آب تکون نخورد. فقط هربار دیدیم همو بعد اون پاهاشو تند کرد و سعی کرد دیگه حتی چشمش به دستم یا دیوار پشت سرمم نیفته!

بعد این حرف بابالنگ دراز من با خودم فکر کرده بودم خب پس چرا من هیچ وقت عاشق نمی شم؟ بعد با خودم فک کرده بودم که ای کاش رشته تحصیلی بابالنگ دراز فیزیک نباشه!  



نظرات 19 + ارسال نظر
khorshid 1395/02/13 ساعت 21:40

سلام
اون خورشید خانم وبلاگ دارن به نظرم ولی من نه. این رو آقای عمو توضیح دادن برام و اینکه شما که از روی آی.پی میدونی من کدومم براشون توضیح بدین لطفا. البته سبک نگارش و عقایدمون با هم متفاوته

سلام جانکم
من خودم در صدم ثانیه می فهمم، صدم ثانیه:)
خیلی فرق دارید دقیقا، من نیازی به چک کردن آی پی ندارم حتی اصلا

khorshid 1395/02/13 ساعت 20:59

سلام
خورشید یه قسمتی از فامیلیمه. توی آدرس ایمیلم فامیلیم هست. اول اسم کوچیکم م.

سلام عزیز دلم
میگم بیا اسمت رو عوض کن ^-^ :))
چون چوپان همیشه می پرسه اینی که اینو نوشته کدوم خورشیده؟!
عزیزکم :*

khorshid 1395/02/13 ساعت 17:55

سلام مگ عزیز
بله خدا رو شکر تهران هم خوبه. هوا یه مقدار گرم شده ولی یه نسیم خنکی هم میاد.... همواره استخر هتل ارم و یاد مگی دیگه اونجا به اسم شما ثبت شد

سلام همشهری گلم
ممنونم که اسمت رو انگلیسی می نویسی، راستی این نام حقیقی شماست؟
اوم... چه خوب که خنکه هنوز... ممنونم که یادم میفتی، این سری که تهران بودیم از پل حقانی می گذشتیم هی یادتون میفتادم :)

khorshid 1395/02/13 ساعت 10:45

سلام مگ عزیز
خوبی؟ من با نظر خانم مریم و آقای نیما موافقم و اینکه آقایون اغلب خیلی هوشیارانه و منطقی تر برخورد می کنن. اون خانم یک لحظه اومدن و سوالی پرسیدن و طبیعیه که آدم باهاش چشم تو چشم بشه ولی در مورد شما اینطور نبوده. نگاه نکردن به چشم آدمها برعکس اونچه که روانشناسیه غربی میگه خیلی هم کار دور از ادبی نیست و برعکس یکجور احترام گذاشتن به حریم اونهاست. به نظرم اگه قصد ازدواج داری موارد این مدلی رو همیشه بگو که باید فکر کنم و چند روز دیگه جواب میدم. اینطوری فرصت داری که جمع بندی کنی و اینکه مگ عزیز بر اساس ظاهر آدمها قضاوت نکن. ما گاهی نزدیکانمون رو بعد از سالها هنوز نمیشناسیم جطور میشه توی نیم ساعت در مورد کسی نظر داد. عزیزمی دختر رشتی با این هوای همش بارونی

سلام عزیزم
خب حالا دیگه خیلی از اون ماجرا گذشته و اینکه اون آقا از خیلی جهات از من سر تر بودن، ولی من برای اینکه بتونم به کسی فکر کنم باید ظاهرش رو بپذیرم، نمی گم خوش قیافه باشه یا چی... اما باید برام قابل قبول باشه وگرنه تا ابد عادت نمی کنم:(
با این هوای همش بارونی:)) تهران اوضاع خوبه؟
شاید بیام یه سر اون ورا ^-^

:دی

اون پست اتومات ناقص شد منم فرستادم تو چرکنویسا...

کلا نمیدونم بابای این آدم چی توو من میبینه!
والا به خدا!
هی میگم شوخی میکنی بعد یه چی میگم نه میتونم اخم کنم نه بخندم! فعلاً میزنم به کوچه ی خوش آب وهوای علی چپ!

:| هاع؟ کی؟ چی؟ چرا نمی فهمم من:(

فدای سرت
بیخیال....

مهم شد خب!

یادته یه پست گذاشته بودم قبلنا درمورد یکی بود اسمشو گذاشته بودم جناب عکس! امروز باز تکرار شد یعنی کلا تکرار میشه فعلا تو سکوتم موضوعی ربط داره بحثا...

عجب... نه یادم نیست که!
من دختر بدی هستم و حقیقتا کم وبلاگت رو خوندم... زین پس قصد دارم که بخونم:)

کاملا با نظر مریم موافقمممم
دقیقا همکاری فقط بهانه ای بوده برای حرف زدن مستقیم با شما
بیچاره چون میخواسته بعدا خواستگاری کنه خب خجالت کشیده نگاه کنه

یا خدا:|
من اصلا نمی تونم این همه همکاری دو تا آقا رو با هم بپذیرم! و الان کمی کنجکاو شدم که جریان واقعا چی بوده؟!

خب وقتی شما حواست جایی دیگه ای بوده نگاه کرده دیگه. اگه ندیده بود که نمیگفت
پسرا رو شما نمیشناسید:))))
مطمئن باش قبل از این جلسه کلی شما رو جاهای مختلف دیده شما حواستون نبوده! یاچون براتون مهم نبوده این شخص دقت نکردین

عجب!
من همیشه میگم، بسیار زیاد آدم ابلهی هستم تو این زمینه و خیلی وقتهاشم خودمو به کوچه علی چپ می زنم تا دقیق و مستقیم از طرفم بشنوم که منظوری داشته...
دوست ندارم توهم بزنم کسی منظوری داره و نداشته باشه!

+ چرا من پسرا رو نمی شناسم:(( :| ¿

مریم 1395/02/12 ساعت 21:47

ب احتمال قوی با صرفا یکبار دیدنت توی نیمساعت عاشق شما نشده. شاید از رفقای استادته و قبلا دیدتت و امارتو از همین استادت دراورده و اون نیمساعتم خاسته ی فرصتی باشه ک باهات از نزدیک صوبت کنه. اینکه شمارو نگاه نمیکرده هم این حدس منو بیشتر تقویت میکنه که از قبل و با پیش زمینه ذهنی شما ب اون اتاق و برای همکاری دعوت شدین. ب نظرم این نوع نتیجه گیری شما خیلی شتابزده و خام بود.

اوم... شاید واقعا همینطوره!
قبلا من دیده بودمش ها... ولی اون بازم به من نگاهم نکرده بود! در کل اتفاق جالب و عجیبی بود، چون استادمم منو نمی شناسه به اون شکل رو چه حسابی از بین این همه دانشجو منو معرفی کرده بود خودش جای سواله کمی!

وقتی اینجوری گفته احتمالا دوستش قبلا زیر نظرتون داشته و شما حواستون نبوده
بعد پسرا با دیدن یه نفر عاشقش نمیشن!! ممکنه از چهره و طرز رفتارتون خوشش اومده باشه یا کسی تعریف کرده دختره خوبیه
و طرف خواسته بیشتر بشناسدت که آدرس خواسته
زود که عاشق نمشن

والا منم همین فکرو کرده بودم، توهم اینکه عاشقم شده رو نداشتم آنچنان... ولی هم کلاسهام میگفتن این ماجرا عشق و عاشقی سبک و جوانانه ست!
و خب چجوری آقایون می تونن کسی رو زیر نظر داشته باشن بدون اینکه طرف خودش بفهمه؟!
من این آقا رو سه چهار باری دیده بودم البته حین انجام کارهایی ولی حس می کردم اون ابدا منو ندیده!:|

فعلاً سکوت میکنم :)

خب چرا؟ سکوتت مال کجاشه آیا ^-^؟

آناهیتا 1395/02/12 ساعت 18:05

احتمالا نگات نمیکرده ک مثلا بگه من خیلی چش پاک و اینحرفام :|

اینم حرفیه ولی چرا اون خانوم خوشگله رو با دقت نگاه کرد؟! :|

فدات رفیق
هوا چرا اینطوریه مگی ؟ واقعا داره دیوانه ام میکنه
همش خسته و لهم !
اصلا نمیکشم هیچ کاری رو پیش ببرم !
نم برداشتم شدید :))

منم همش خستمه، همششش... بعد 25سال زندگی در این شهر، چه انتظاری داری از خودت خدایی؟!

بعضی از آدم ها هر روز عاشق میشن ... چقدر جمله ی خوبی بود و چقدر در اندر احوالات خیلی هاست
مگی تو خودت رو با اینا مقایسه نکن , آدم های منطقی دلشون حرم سرا نیست که بقیه هی بیان و برن , تو دلت رو رزرو کردی یه بهترین توش بشینه که میشینه , شک نکن عزیزم :)

^-^
خوبی فاطیما؟ حسابی نم کشیدی؟! بر وزن دم کشیدی! هوای اینجا رو اعصابت نیست؛)؟

نل 1395/02/12 ساعت 15:48

تو به استادت پیش از این گفتی نمیخای باهاش کار کنی.پس استادت فهمیده شما کاری نکردی تو اون نیم ساعت.تازه خودشم گفته دوست ندارم این اتفاق و جریاناتو... .
منم خوشم نمیاد طرف در و پنجره و کفش و...نگاه کنه.ریلکس باش پسرجان.کسی با تو کاری نداره:)
توی این مدت اغلب کسانی که اینطوری بودن بیشتر حرف و حدیث هم ازشون شنیدم:(

نمی دونم واقعا، ته دلم هربار استادم رو می بینم شور میزنه که چه فکری با خودش کرده؟نکنه فکر بدتری کرده باشه؟ فک کرده باشه چیز مهمی بینمون پیش اومده باشه... چون متاسفانه دو بار ازم پرسید اتفاق خاصی که نبوده؟! چرا یهو انصراف دادی؟ یا چی شد؟
آره من دوست ندارم خیلی تو چشمام نگاه کنن حین صحبت، ولی می تونن عادی هم نگاهی به من داشته باشن و هم مثلا خودشونو مشغول کار دیگه ای نشون بدن
و اینکه من آرایش داشتم؟! حجابم کم بود؟! چرا نباید نگاهم می کرد؟!

شباهنگ 1395/02/12 ساعت 14:44 http://nebula.blog.ir

اونجا که گفتی از عصبانیت پاهات میلرزید
با تمام وجود درکت کردم
تازه قلب آدمم تیر میکشه حتی

احتمال می دادم دوستان فکر کنن دارم پز میدم.
مایه ی سرافکندگی بود واقعا این جریان...
و تیر کشیدن قلب هم، ممنون که درک کردی جریان رو

رشته تحصیلیش چی باشه؟

چه فرقی داره؟ یعنی فرق که قطعا داره
ولی بهش فکر نکردم واقعا...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد