مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

مگهان همیشه کودک...

اومدم چادر گل گلی صورتی رو بردارم که قبل من برش داشت. 

تو همون لحظه چشمم خورد به یه مهر که پایین چادرا بود، خم شدم برداشتمش...

در حالیکه تو دلم قند آب می کردن بابت زرنگی خفنی که کرده بودم ازش پرسیدم چوپان؟ مهر برداشتی؟

گفت نه! بر میدارم. چه مهرا کثیفه اینجا...

گفتم ولی من برداشتم!!! و با ذوق مهرمو گرفتم سمتش که ببینه و دلش رو سوزوندم. حسم این بود که بزرگترین شکار دنیا رو زدم تو اون لحظه ^-^

چوپان میگه این مهره اندازه هیکلم بود.

+ نماز خونه آفتاب - قزوین - 23 فروردین