مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

من و همسایه ی فامیل

کامواها رو پخش زمین کرده نشسته بودم و فکر می کردم برای اینکه به فرشکم(فرش کوچک!)بیاد، باید سرمه ای هم می خریدم. در زد و اومد تو :

اون: وااای چه کامواهایی! به به... خیلی قشنگن چقدر زیاد

من: نه زیاد نیست، یه حساب کتابی کردیم دیدیم اینقدر می خواد حتما

اون: خیلی قشنگه... رو به مامانم، دختر اینو براش دو نفره بباف! 

مامان: چشم غره!

من: نه من می خوام الان استفاده کنم. 

اون: خب حالا چند خریدی؟! 

من: فلانقدر

اون: چقدررر گرون! خب پس اینو دو نفره بباف!!! 

من: :| چه ربطی داره؟ نه می خوام الان استفاده ش کنم.

اون: رنگاش خیلی خوبه، سنگینه به دو نفره بیشتر می خوره، دخترم اینو براش حتما دو نفره بباف!!! کامواها رو حیف نکنی یه وقت... الهی دومادت اینو بکشه رو خودش! :|

 از تصورش چندشم شد اصلا، دلم نمی خواد کسی به پتوم دست بزنه.


+ اگه یه نفره ببافه حیف میشه؟! :|بعدشم مگه دو نفره باید رنگش سنگین باشه؟! مگه قیمتش بالا باشه یعنی به درد دو نفره می خوره؟! :| 

---

اون اومده تو اتاقم...

چه کمدی شد ماشالا، آخه تو که رفتنی هستی چه کاری بود واسه این یه مدت کوتاه!!! حالا درستش کردی مبارکه دیگه... ایشالا لباسای شوهرتم بذاری باز جا داری!


+ لباسای شوهرم چرا باید تو کمد من باشه؟! :| اصلا یکی به من بگه کدوم مدت کوتاه؟ چرا اینقدر میبره و میدوزه؟ اصلا مگه من خواستگاری دارم:دی؟ اصلا مگه من گفتم می خوام ازدواج کنم؟ چرا اینقدر دلش می خواد شوهرم بیاد تو اتاقم اتراق کنه؟! مثلا تو دوران عقد؟! اه چقدر نفرت دارم از دوران عقد و آوردن یه آقا تو خونه ی پدر و مادرم...(همه احتمالا تجربه ش کردن، اما من تجربه نمی کنم! بس که متفاوتم!)

نظرات 15 + ارسال نظر
دل آرام 1394/12/24 ساعت 14:36

من از تو سختگیرتر بودم
البته ما هم می رفتیم اتاق طبقه ی بالا.
ولی شک نکن مجبوری حداقل چند ماه بپذیریش

ما تو خونوادمون اصلا رسم عقد نداریم.
یا دوستی یا ازدواج:))) تمااام!!!
حالا یادت باشه دیگه اگه زنده بودم و چنین اتفاقی افتاد یادم بیار:دی :)) البته احتمالا اون زمان بچه ی شمام در شرف تاهله و تو یادت رفته این حرفای منو:))

هوم 1394/12/24 ساعت 13:56

البته منظورم از "زن مربوطه" اون طرف بود نه تو :دی ولی خب اینی که گفتی هم تقریبا تو مایه های حرف من بود.

:)))))) زن مربوطه رو به دختر ماجرا گرفتم.
دقیقا همونی بود که شما گفتی...چون شرایط و موقعیت خوبی داره اوشونم:/

هوم 1394/12/24 ساعت 12:32

فرهنگ غنی ایرانی باعث میشه زنای فامیل بر خودشون واجب بدونن که یه حرفی در مورد ازدواج دخترای دم بخت بزنن! عموما واسه اینکه حرف جالب دیگه ای برای گفتن ندارن! اگه دقت کنی هم گیرهای این مدلی معمولا با سطح سواد و موقعیت زن مربوطه نسبت عکس داره!

لطفشونه، فکر می کنن خوشبختی دخترا به ازدواجه و حق دارن، چون خودشون تو اون دوره تنها و تنها با ازدواج به همه چیز می رسیدن. مثل مادربزرگ من که پدرش ترک بود، متعصب و خشن، خیلی هم مهربون بود، ولی به دختراش سخت می گرفت بر عکس مردای رشتی...
مامانیم با یه گیلک رمانتیک و مهندس ازدواج کرد و یهو زندگیش از این رو به اون رو شد و... حق داره فکر کنه ما هم یهو قراره خیلی خوشبخت شیم.
+ سطح سواد و در کل شرایط طرف به قول شما، مثلا وقتی تو خونه بابام خیلی آزادیها دارم و شرایط مالیمم واقعا بد نیست(با وجود کلی شهریه ی آزاد دادن و ..)خیلی سخته بی علاقه بخوام برم زن کسی شم. درک این براشون سخته متاسفانه

دل آرام 1394/12/24 ساعت 12:32

منم می گفتم دوران عقد حق نداره بیاد اینجا ولی بابام می گفت حالا می بینیم. و دوران عقد 5 ماهه ما تقریبا هر شب با هم بودیم!

من اگه اگه اگه به فرض محال به کسی جواب بله دادم، میام اینجا میگم دیگه. من خیلیییی کارایی که بچه ها تو دوستی می کنن رو هم نمیکنم حتی... در کل به شدت سخت و جدیم تو خیلی مسایل
اگر امکانش رو داره، میریم یه مدت در هتل سکنی می گزینیم. اگه نه که طبقه ی بالامون آماده ی پذیرایی ازشونه(تنها!)
:دی

امین 1394/12/24 ساعت 11:44

نظرمو تایید نکردی چرا؟

نظرها رو آروم آروم تایید می کنم. سرما خوردم و بی جونم خیلی...

چوپان 1394/12/24 ساعت 11:00

سورمه ای یا آبی نفتیش کمه
شایدم فیروزه ای حتی
ولی همینجوری هم خیلی باید خوشگل بشن
با قلاب درست میکنن؟ قلاب بافی ینی؟
یچیز توری مانند میشه بعنوان روتختی؟ یا نه رواندازه کامل

من باید سرمه ای بگیرم، اینا رو به رنگیی کاغذ و ... دقت کردم گرفتم، بعد اونی که می خواست ببافه برام سه رنگ بود.حالا میگه میشه سرمه ای هم اضافه شه...
واسه سال دیگه می خوام ببافه برام با قلاب رو تختی احتمالا ^-^

چوپان 1394/12/24 ساعت 10:57

وااااااااااااااااای
جییییییییییییییییغغغغغغ
فغاااااااااااااااااااان حتی!
چه تصور چندش آور و ترسناکی :| آدم یه مردو بیاره تو اتاق خونه ی پدریش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
در دوران نامزدی عقد بعله برون و هر دوران دیگه ای من که اجازه نمیدم بیاد تو اتاقم جدای از واقققققققعااااا چندش بودن و حال به هم زن بودن این حرکت، خیلی هم خجالت آوره!!!
فکرکن بابات تو اون خونه هستن بعد یه مرد غریبه پاشه بره تو اتاقت با نیش باز
اصن مرد کلا زیاد نباید بیاد خونه ی پدری دخترش! :|

از این کارا کردی یادت میارما:|
من نمیدونستم تو هم متنفری از این قسمت داستان :))
بله بسیار خجالت آوره و همینشم چندشه
حالا خیلی ماجرا رو باز نکن فک کن بابات خونه ست و :))))
+ از شانسمون شوور راه دور گیرمون میاد و مجبور میشیم زیاد بیاریمشون خونه بابا... من دوس دارم زیاد بیاد ولی بعد از رفتن سر خونه و زندگی خودم

ساده خان 1394/12/24 ساعت 09:17

شوهر است دیگر گناه دارد باهاش مهربان باشید

:| حالا کو شوور که باهاش مهربون باشم آخه من؟!

من 1394/12/24 ساعت 09:07

اصن این مامان بزرگا چی گیرشون میاد انقدر میخوان نوه هاشون ازدواج کنن:|
انگار مامان بزرگ خودمو تصور کردم با خوندنش:/

دلیلش مشخصه چون زمان اونا ازدواج سهل ترین و در واقع تنها ترین راه خوشبختی بود!

تو که رفتنی هستی =)))))))))))))) یعنی روده بر حتا

:))))))))) همینقدر غلیظم میگه آدم حس میکنه قراره پس فردا بره بمیره!!!

امین 1394/12/24 ساعت 08:06

راجع به پست قبلی
از خدا خواستیش...
امیدوارم بده بهت

انشالله... انشالله که میده این بارو :)

خدا واستون نگهش داره
در مورد خواستن خدا شکی نیست ولی در قانون جذب هم شکی نیست از خدا بخواه ،زیاد هم بخواه تاببینی چطور بهت میده
من خودم بارها وبارها شاهدش بودم

ممنونم:) جذب چی آخه؟
من بهش معتقد نیستم، یعنی به انرژی ها اعتقاد دارم اما به جذب نه به اون شکل...

سلام
فک کنم اون واست یه نقشه هایی داره
حواست باشه اگه دیدی فردا و پسفردا اومد خونتون حتما یه چیزی میخاد خخخخخخخ
ولی یه نصیحت برادرانه ،به فکر همون معمولیه باش

سلام
مادربزرگم هستن ایشون:| همیشه آرزوی تاهل منو داره نمیدونم چرا؟!
من به فکر همون معمولی هستم، اما خب خدا باید بخواد یا نخواد دیگه..

باران 1394/12/24 ساعت 00:24

+ آخر


52512
شماره ای مورد علاقه ی یکی از دوستامه :)

جهت اطلاع بگم آخر شماره ی خط ثابتم که مدتهاست خاموشه5215 هستش :-"

Amitis 1394/12/24 ساعت 00:20 http://amitisghorbat.blogsky.com

چه باحال :) نه بابا کجا حیف میشه ؟ حالش رو ببر ، اره دیگه معلوم لباسشمیاد تو کمدت ؛) مت الان خونه دوست پسر روغن مو . اتو مو ، برس اینا دارم ، لباسم ، چند تا لباس تو خونه ، چون شاکی میشد با شلوار لی تو خونش می گشتم ، می گفت همش فکر میکنن خیلی ناراحت لباست !

من که میگم اگه کسی غیر خودم بخواد استفاده ش کنه حیف میشه:دی
خب این خیلی طبیعیه، یادش بخیر منم خونه مامانیم کلی لباس داشتم همیشه!
ولی آخه خونه پدر و مادرم بیاد که چی بشه؟! :/

+ منم اینجوریم کسی تو خونه م با لباس بیرون میگرده معذبم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد