مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

حس خوب ، در بطن یک حس خیلی بد!



این پست حذف شد .

کامنت هاش رو دوست داشتم ... انتقاد های جالبی توش وجود داشت . می تونید از همین کامنت ها ماجرای پست رو بفهمید و نظرتون رو بگید . با نام مستعار و هر چی ...

ترجیحا انتقادی اگر هست و پیشنهادی حتی برای بهبود روابطم ... بهم بگید ممنون میشم : ) 

× کل داستان این بود که یکی از اقوام دور دوست چوپان در اومدن و درباره بنده گفته بودن کمی تا قسمتی خودم رو می گیرم :دی







نظرات 21 + ارسال نظر

خدایی این درسته؟
نه تو بگو درسته؟
پست میذاری، ملت کلی کامنت میذارن و بعد پاک می کنی؟؟
مارا اندر کف باقی می گذاری؟
البته میشه حدس زد جریان چی بوده عزیزم
اما چون دقیقا نمی دونم نظری هم نمیدم ولی یه چیز کلی بگم اونم اینکه همه اونطوری که ما میخوایم و یکسان درموردمون فکر نمی کنن و این تقصیر ما نیست البته شاید در شکل دهی این افکار موثر باشیم اما حس و برداشت طرف مقابل یه بخش زیادیش تقصیر ما نیست

بهسا من شرمنده مممم ! خیلی خیلی کم پست بود :دی
ولی پستی بود که جای حرف داشت واقعاً ... ماجرا از این قراره که چوپان دوست صمیمی یکی از اقوام دور ما هستن و ایشون کمی به بنده لطف داشتن و گفتن از اونا هستم که خودم رو می گیرم و مغرور و این حرف هام ؛ ) همینا
ولی دقیقاً همینه من خودم رو مقصر می دونم تا حدی ....بماند که اگر کس دیگه اینو می گفت دق می کردم . اما این خونواده خیلی دید مثبتی به ما ندارن کلا ...به همین دلیل ناراحتیم خیلی نیست

pari 1393/12/14 ساعت 07:09

دیشب اصلا کامنتم ثبت نمیشد.مگی من دیر رسیدم،نخوندم. این پست رو،ولی از چن تا کامنت گرفتم چی شد..اصلا ناراحتی نداره بنظرم.ادما مجازن هر طور که دوست دارن فک کنن،مگه ما مسول فکر بقیه هم هستیم؟ اصلا مگه میشه همه رو راضی نگه داشت؟ همینکه سعی کنیم خوب باشیم خودش هنریه... اصلنم ناراحتی نداره دخترخوب;)

همه مشکل دارن با کامنت گذاشتن در بلاگ اسکای این روزا!
می دونی ما مسوول نیستیم ولی مسوول این هستیم که چطور خودمون رو به دیگران می شناسونیم دیگه
شاید من یه جایی بی حوصله بودم و همچین چیزی ... تعبیر خودخواهی و غرور ازش شده
خیلی خوبی تو پری :-*

یکی از اقوام دور دوستِ خانُمِ چوپان، از تو چی در اومدن ؟

:دی
از تو جیز ... بابا فامیل دور من، دوست صمیمی چوپونه :دی

غریبه 1393/12/13 ساعت 20:21

من اون سری گفتم دیدمتون گفتی نه اشتباه کردی احتمالن اما درست بود اطلاعاتم نه ؟
همینکه خندیدی مطمئن شدم مگه چند تا دختر رشتی هست با استین سرخابی
من از لباس شناختم اصلن خیلی هم تلاش کردم خودتو ببینم مگهان جان ولی واقعن ندیدم
اگه می خوای کسی نشناستت نباید با لباس های خاص عکس بزاری حتی ساعتت میتونه باعث کسی بشتاستت

من نمی خوام شناخته شم ! توسط اقوام !!!
وگرنه شما بشناسی هم مسئله ای نیست می تونستم انکار کنم دیدین که این کارو نکردم و کامنت قبلی هم تایید نکردم ؛ ) ماشین خانواده بوده البته !!! اگه می خواین اون بخش انتقاد رو دوباره بنویسید . چون اطلاعات خیلییی شخصی بود و اسم ماشینم بود دوس ندارم تایید کنم :دی
اتفاقاً چوپان هم بار اول می گفت همش ساعت دست مردم رو نگاه می کرده که ببینه کدومشون می تونه مگهان باشه !!!:دی

خورشید جاودان 1393/12/13 ساعت 20:10

منم حدس زدم خانم ویرگول باید کم سن وسال باشن یه چیزی حدود بیست ویک بیست ودو از نوع برخوردشون معلوم بود تو چه سنی هستن
خب مگه من گفتم دوستش نداشته باش یا اینکه گفتم من بدم میاد ازش ؟ حرف میذاری تو دهن ادم مگ مگ :)))
.............................................
مگی گل پری پدرمو در اورده از بس امروز ازم کار کشیده سه تا فرش شستم میگما جای اینکه فرشاتونو بدین قالیشویی پارش کنه میخواین من بیام بشورم:)))

: ) ویرگول چون نخبه س یه کم عاشق بحث می باشه شاید تا آخر عمرش هم عاشق بحث باقی بمونه :دی
نه حرف نذاشتم دهنت گفتم کلا نظرم رو درباره ش بگم !!! درباره همه نمیگم آخه این حرفو ...
...
اوه خسته نباشی خورشید : ))) ما اینجا نمی تونیم فرش بشوریم بوی نمش اصلاً نمیره !!! :)))
آفتابی نداریم که ما ...هوامون خیسه رطوبت داره :دی

خورشید جاودان 1393/12/13 ساعت 19:37

چوپان عزیز من بیخیال ادامه این بحث میشم چون تویکی از پستای هیولای عزیز ( البته اگه مگی باز حسودیش نشه به هولدن :)) نا خواسته اسیر یه بحث بیخود شدم همینکه متوجه اشتباهت شدی خوشحالم

نه ! اسیر بحث نمی شی :-))) این چوپانه ویرگول نیست که :دی
اون ویرگول اصلاً یه چیزیه هاااا ... آتیشیه برا خودش :دی
تازه سنشم هست که باعث شده تو بحث ها مشارکت کنه فک کنم دو سال دیگه حس و حال بحث نداشته باشه :دی
ویرگول رو هم دوست می دارم بنده ! :دی می بینی ؟! گاهی فقططط سر یه چیز الکی دو نفر می تونن دچار سوتفاهم شن ... همون طور که من و فامیل دور شدیم شاید

خورشید جاودان 1393/12/13 ساعت 19:27

مگی من کی گفتم هولدن خوبه اینکه یه جا حرف کسی رو تایید کنی که نشونه تایید کاملش نیست دختر جان کامنت اقای هولدن حرف دل منم بود دختر جان که نمیخواستم بهت بگم حالا که بحثش پیش اومد ایشون جای من گفت مگی اینجوری نگو دیگه بخدا ناراحت میشم خوب میدونی جای تو توی دل من کجاست ؟ دختر بد منم دوستت ندارم خداییش یه هیولای ترسناک غار نشین چی داره که بهش حسودی میکنی من پسر دارم یکی دیگه اونم از نوع وحشتناکشو کجای دلم بذارم:((
اقای هولدن گوشاتو بگیر میخوام یه چی بگم تا دل مگی خنک بشه
هولدن هیولای زشت ترسناک سیاه غار نشین است که من حسابی ازش می ترسم

این کامنت هولدن کاملاً پخته و دوست داشتنی و ارزشمند بود برام !
می دونم خورشید جان و شوخی می کنم !!! هولدن آقاست و اصلاً دلیلی نداره بهش حسادت کنم فقط تو بعضی زمینه ها خیلی پخته س :-((( واسه همین حق بده بهم حسودی کنم :دی ! : )))
هولدن گوشاشو گرفته انشالله :)))

چوپان 1393/12/13 ساعت 19:21

مگهان یه چیز جالب
این پستو پست قبلتو مقایسه کن
واکنشا به یه اتفاق خوب با واکنشا به یه اتفاق بد
تعداد
عمق
کیفیت!
از همه نظر
خیلی چیزا میاد دستت :D

:دی
اومدم دستم راست می گی ها : )))
ولی کامنت های این پست رو خیلی بد دوست داشتم و دارم چوپان !

چوپان 1393/12/13 ساعت 19:17

من نظر دوستت خانم خورشیدو نخونده بودم که اون نظرو دادما
خودم به اشتباهم پی برده بودم :D
.
و اینم بهشون بگم که مگهان انقدر از زندگی خصوصیش و کلا همه چیش برای من گفت و ... بدون هیچ فکری هرچی که اتفاق افتاد براش تعریف کردم.
و اگر اون اتفاق تلخ بینشون نیوفتاده بود انقدر داستان پیچیده نمیشد، باز برگردم عقب مجدد بهش میگم حرف دوستمو :)
چون من شکی در اخلاق مگهان نداشتم که بخواد بهم چیزی ثابت شه با حرف کسی.

الهی چوپان اینجوری نیست واقعاً ... تو کاملاً بی ریا و یهویی گفتی ... انقدررر خالصی اصلاً آدم کیف می کنه :))))
دقیقاً همینطوره برخورد خودم باعث شده تو هم عین عین خودم رفتار کنی :دی
حالا من درباره اتفاق تلخ چیزی ننوشتم اصلاً اونقدرا هم تلخ نبودااا چوپان... حتی کار به رفتن خواستگاری هم نکشیده بود به مولا :دی
قربونت برم

خورشید جاودان 1393/12/13 ساعت 19:11

مگی من از پست دمخور شدن با خوبانت یه برداشتی کردم که نمیدونم درسته یا نه ولی چون عادت ندارم تا کسی رو نشناختم در موردش قضاوت کنم نه چیزی میگم و نه برام مهمهکه برداشتم درست بوده یا غلط از ذهنم پاکش کردم فقط خواستم بگم گاهی ما نا خواسته کاری میکنیم که طرف مقابلمون می رنجه ویا برداشت غلطی میکنه

عزیزم ...
خب واقعاً اینکه شاید من مغرور باشم . توش شکی نیست کم کم دارم باور می کنم هستم :)))
اینکه باور کنم خیییلی خوبه چون خیلی خیلی زود می تونم خودم رو تغییر بدم !

چوپان 1393/12/13 ساعت 19:08

با اینکه بشدت از ماجراهای عمع قزیانه همیشه فراری هستم!!!
حالا که نظرات دوستانتو خوندم.بعد پست خودت شکم به یقین بدل شد که قطعا برخورد اشتباه از من بوده.
شاید هیچ دلیلی نداشت من احساس دوستمو به این یکی دوستم بگم.الان که فکرشو میکنم میبینم بله، واقعا نداشت!میتونستم فقط بگم آره گفت فلانی آشنامونه.همین
خامیو جوانیه دیگه!
.
یه اتفاقی یه زمانی افتاد و تموم شد.درست و غلطش و اینکه اشتباه هرکس چی بوده اصلا و ابدا در دایره تحلیلات من نمیگنجه
موضوع اینه
درین برهه زمانی.
عمه قزی این قصه من شدم!
اونقدرم ناراحتم که حد نداره.

دیوونه ای چوپان ؟! تو چیز بدی نگفتی و از نظر من اگه بهم نمی گفتی دوستت من رو مغرور دیده یک اشتباه خیلیی بزرگ کرده بودی و واسه همیشه مدیون من بودی ... اینجوری من خیلی خیلییییی راحت خیلی راحت می تونم برخوردم رو تغییر بدم اما اگه ندونم شاید خیلی احمقانه یه روزی مثلاً بی حوصله م ! بشینم یه گوشه ساکت و تحویل نگیرمشون و همین برخورد باعث شه واقعاً فکر کنن من مغرورم اینجوری وقتی می دونم حواسم رو جمع می کنم . ببین اون دختر هم بازی بچگی هام بوده و اصلاً برام قشنگ نیست که ته دلش ازم رنجیده باشه . به خونواده ش هم اصلا کاری ندارم : ) !

asmani 1393/12/13 ساعت 19:02 http://asmani1111.blogsky.com/

راستی یه تجربه شخصی برای کامنت هایی که ثبت نمیشن وقتی پیغام عدم ثبت رو زد با موس محترم تمام نوشته رو کپی بفرمایید تا حروم نشه بعد از صفحه خارج بشید و دوباره وارد نظرات بشید با کلیدهای ترکیبی alt و shift زبان رو عوض کنید و متن رو دوباره با موس محترم paste و ارسال کنید در 90 درصد برا من جواب داده یا خدا کار کنه ضایع نشم

برادر جدیدا بنده هم همین حرکت رو میزنممم ! با تچکرررر ؛ )
لطف کردید ....دوستان این هم از راهنمایی علی رضا خان : )

خورشید جاودان 1393/12/13 ساعت 18:58

خیلی بی مزه است مگی همه پستاتو رمزی کردی که چی خوو یهوی حذفشون می کردی بهتر بود :((((

سلاااام من تو وب شما بودم :دی
رمز 1 عست.

خورشید جاودان 1393/12/13 ساعت 18:55

اولا چوپان اشتباه کرد که حرف سارا خانمو بهت منتقل کرد کار درست این بود که چیزی نگه وبا تو ارتباط برقرار کنه بعد مدتی بهش ثابت میشد حرف اون دختر درسته یا نه
منم با هولدن موافقم گاهی جوری پست می نویسی که من خواننده هم دچار سوتفاهم میشم چه برسه فامیل

اصلاً دوستت ندارم من دیگه ! : ))) چه مادری هستی همه ی ما رو می فروشی هی میگی هولدن خوبه هولدن درست میگه و اینا ... !!! :))) هولدن رو می بخشم بهت پسرت باشه روانشناسم هست پسر خوبی برات میشه مامان جان:دی
خورشید ... به همه گفتم به شمام می گویم رمز پست هام 1 می باشه :))) :دی
اصلاً شاید از حالت رمزی درش بیارم شاید همه رو رمزی کنم :دی !
چوپان عین خودم نی نی ساده ای هست و رک ! حرف تو دلش نمی مونه منم کیف کردم که بهم گفت:))
بهم بگو کدوم پستم این حس رو بهت الق کرده بود خورشید مهربونم ؟

asmani 1393/12/13 ساعت 18:45 http://asmani1111.blogsky.com/

سلام بانو
چون برای خودم هم اتفاق افتاده که اینجوری بهم بگن تجربه خودم رو میگم شاید مشابه باشه بارها پش اومده که میگن فلانی مغروره ولی بعد از مدتی که برخورد نزدیک تری با همون شخص پیدا میکنم میگن که اصلا برداشتشون اشتباه بوده به نظر من در این جریان شما هم یه برداشت اشتباه باعث این موضوعه وگرنه آنچه که ما از شما دیدیم چیزی جز اشتراک مهربانی و احساسات خوبتون با دوستانتون نبوده/ یکم مهلت بده برسیم بعد این پست ها رو کله پا کن

سلام :دی
رمز 1 هست . از این به بعد پست ها رو احتمالاً بعد مدتی رمزی می کنم :دی
مطمئن نیستم از تصمیمم البته : ))
والا من خیلییی اینو شنیدم که در نگاه اول خیلی مغرور به نظر میای و این حرفا ...
انشالله این گونه بوده باشه و بنده واااقعا مغرور و خود بزرگ بین نباشم : )

مهری 1393/12/13 ساعت 17:26

عزیز دلم من را یادت میاد ؛ کامنت هایم برات ثبت نمیشن دختر نازنین. نمی دانم ایمیل هایم اصلاً خوانده شوند یا خیر . ای کاش خوانده شوم .
چه عرض کنم با توضیحاتی که داده بودی من هم احساس می کنم سوء تفاهمی پیش آمده.
تو دختر نازنینی هستی من باور دارم تصمیمت تغییر هست و تلاش بر پیشرفت و بهبود روابطت با دیگران داری . دختر زیبای من ، چرا باور نداری حسادت در وجود همه انسان ها هست؟ شاید چوپان عزیز ، وقتی به فامیل دورتان گفتن با مگهان دوست شدن ایشان کمی در دلش احساس ترس داشتن برای از دست دادن دوستشان چوپان. دختر زیبای من با قلب زیبات دنیا را ببین و باور کن حسادت در وجود خودت نیز هست . تحسینت می کنم که تلاش می کنی برای به دست آوردن دل فامیل دور
تقدیرت می کنم زیبا

مهری جان ایمیلت رو خوندم و انتقال دادم به اینجا . چون چوپان هم می تونست جواب بده یه جاهاییش رو ... ازتون ممنونم که من رو زیبا خطاب می کنید . ولی واقعاً اینجوری خجالت زده میشم با اجازه کامنت پست قبل تر خصوصی برام خودم بمونه تو ایمیلم : )
سوتفاهم! دقیقاً همینه ... چوپان خیلی خوبه و تقریباً امروز متوجه شدم سارا نگرانی بابت از دست دادن چوپان هم داره ؛ ) باید هم داشته باشه .
ولی دلیل نمیشه فکر نکنم به قضیه ی اصلی... قطعاً فامیل دور عزیزم احساس کرده من خودم رو ازش بالاتر می بینم حالا به هر دلیلی... من اصلاً نمی تونم از کنار چنین چیزی به راحتی بگذرم و تقریباً مطمئنم 50% من مقصرم تو به وجود اومدن این باور براش ...
ممنون از تحسین و ... لطف دارید . خجالت زده م می کنید : *

غریبه 1393/12/13 ساعت 16:39

شما از اونایی نیستی که ماشین 100 تومنی میشینی و خیلی معمولی هم میبینیش؟
من شخصاً شرایط مالیم خوبه ولی فکر میکنم تو فکر می کنی خیلی همه چیز عادیه معمولیه
تو جای اون دختر نیستی واقعن و شاید حق داشته باشه به تو حسادت کنه تو انتخابت این نبوده ولی شدی دختر دکتر فلانی
اون انتخاب نکرد ولی شد دختر یه خانواده فقیر
هولدن حرفاش نصفه نیمه خوب بود یه کم کوبنده بود چون ما نمیدونیم یه چیزایی رو شاید هولدن می دونه که درباه ش نظر داده

چرا من از هموناشم !!! :| تو دنیایی که ماشینای 1 میلیاردی هست 100 تومنی برای یکی معمولیه برای یکی نه !
و البنه برای من از این جهت معمولیه که هرگز دغدغه م نبوده. خنده دارش اینجاست که گفتم معمدلی واقعاً ماشینم معمولیه و نسبی نبوده قضیه ! دوست ندارم اینجا اسم ماشین رو بگم .
من جای اون نیستم و شکر خدا پدرمم دکتر و کاره ی خاصی هم نیستن . یک کارمند ساده هستن و بس . فقط از دوستانشون موفق ترن و اونم دلیلش برای خودم واضحه... فقط کار خداست.گفتنش رو خیر نمی دونم ولی خدا بی دلیل کمک به کسی نمی کنه امید که پدرم اونقدر خوب باشن که از این امتحان سالم بیرون بیان. واسه اینه میگم نباید به یه چیزایی حسادت کرد
اون اصلاً تو خونواده فقیری نیست و از نظر اقتصادی من فکر نکنم پایین تر از ما باشن خیلی
هولدن نظراش خوبه همین که باعث میشه فکر کنم جالبه ...

سیمای 1393/12/13 ساعت 16:36

یعنی تصور اینکه تو خودتو بگیری برام خیلی سخته مگیییییی
نمیشه که
تو به این مهربونی

نه ... یه چیزی بگم ...
من خیلییی مغرورم ! اما نه واسه دوستا و فامیلام ... که شاید همون یه گم غرور باعث هزار و یک برداشت اشتباه از شخصیتم بشه سیمای ...
قطعاً تو از من مهربون تری که مهربون خطابم می کنی

مگهان همه پست هات رو که رمزی کردی دختر خوب و منم رمز ندارم :)

بعضی اوقات خیلی میترسم از وبلاگ نویسی چون اینقدر دنیا کوچیکه که میشه خیلی از ادم هایی که ازشون بدم میاد یا خوشم میاد منو بخونن ،به خصوص اینکه تصویرم کاملا تابلو هست و بیشترآدم های دور و برم دیدنش !
مرسی از دوستت چوپان که اینقدر برای تودوست خوبیه ،اون آدم که در موردت این حرف هارو زده واقعا شناخت کاملی از تو نداشته ،بعضی اوقات ادم ها فقط ظاهر رو میبینن و به خودشون این زحمت رو نمیدن که بشناسنت و از روی همین بی شناختی محض گفتن و پراندن یک حرفی !یک نظری میدن ،اصلا نگران نباش دوست من ،مهم نیست :)

سلام عزیزم ...
رمز 1 هست :دی

والا من خیلی نمی ترسم هنوز با اینکه همه سطح شهر شناختن مگهان کیه :))))!!! ولی هنوز نمی ترسم نمی دونم خدا اصلاً این مگهان رو چطور خلق کرده که نسبتی با ترس و دلهره نداره:دی
والا اینو می دونم که شناختش خیلی ناکافی بوده. چون منم نمی شناسمش خوب ... تنها کاری که دوس دارم بکنم اینه که یه بار ببینمش جون واقعاً ازش خوشم می اومد:|
امیدوارم اینطور باشه ولی اگه واقعاً من برخورد اشتباهی کرده باشم که باعث رنجش اون آدم شده باشم چی ؟!

سپیده 1393/12/13 ساعت 16:07

سلام مگی عزیز
عمووووو لطف کردنو اشتی کردن
احتمالا کامنتامو تو اینجا خونده ...خوشحالم ومهمتر از همه من عمه شدم
پس خیلیییییییی خوشحالم
ب سپیده عزیزم ازهمین جا سلام میدم

سلام دختر ...
من قصدم این نبود که برای عموی خیلی عزیز تعیین تکلیف کنم . مطمئنم رفتار اشتباهی ازت سر زده بوده . می دونم که عمو خیلی عاقلن ...
قدمش خیر ... از ته دل تو خوشحالیت برای همه ی اونایی که دلشون بچه می خواد دعا کن... خواهش می کنم

اول اینکه شاید واقعاً، سهواً یا عمداً خودتون رو براشون گرفتین که اینجوری فکر میکنه، شاید نه، خودتون رو نگرفتین ولی برخوردتون بای دیفالت جوری بوده که این حس بهش دست داده، و من نمیتونم اینجا بهت بگم "ایششششششش!!! ولش کن عزیزم حق با توئه"! چون اگر سوء نیت داشتن اون دختر رو بذاریم کنار (فکر نمیکنم داشته باشه همچین چیزی رو)، ابداً دلیلی نداره حرفی بزنه که واقعاً احساس نکرده! و اگه چیزی رو با دلش احساس کرده، علاوه بر اشتباه اون توی شناخت شما، مسلّم بدون برخورد شما هم با اونها حاوی اشتباه بوده! مثال میخوای؟ همون اول گفتی با اینکه بزرگترن میومدن عید دیدنی ولی ما بازدید پس نمیدادیم و هرگز اونجا نرفتیم! لازمه بگم این رفتار چه سیگنالی رو میفرسته به "بزرگتری" که شان بزرگتریش رو گذاشته کنار و اومده "دید" ولی هیچوقت یه بازدید ساده نگرفته؟ دلیل بازدید نکردنتون اصلا مهم نیست! من درک نمیکنم دو ساعت وقت نگذاشتن برای کسانی که وقتشون رو براتون گذاشتن (با هر نیتی) جز غرور و خود بزرگ بینی و "گرفتن خودتون" چه سیگنالی میتونه بده! (این قضاوت رفتارتون نیست ها، تفسیر پیغامیه که آگاهانه یا ناخودآگاه میفرستین) فکر کنم یه عید دیدنی از طرف شما با به برخورد به قول خودت گرم، دل یه فامیل دور رو به راحتی به دست بیاره! نه؟
و در مورد پاراگرافی که با عبارت "اگه خدا به اون آدم اندازه ی من می داد . اگه شرایط زندگیش کمی بهتر بود..." شروع میشه، خواستم بگم شخص من شرایط اقتصادی خوبی ندارم، شرایط اجتماعی کاملاً معمولی ای دارم، پدر و مادرم تحصیل کرده نیستن و کلی از این چیزهای بد بد! الان فرقی دارم با تو؟ :| با باباتون؟ با داداشتون؟ :| ناراحتی و دلخوری کسی از خودتون رو به طبقه اجتماعیتون ارتباط ندید، تا جایی که میتونید این کار رو نکنید، و اصلاً حسودی تفسیرش نکنید! اگه جای اینکه به کسی بگیم حسود ، یه نگاه به خودمون کنیم شاید دلایل طرفمون منطقی باشه! به نظرر من اون خانوم اگه قرار به دلخوری باشه، دختر بیل گیتس هم بود باز همین احساس رو نسبت به شما داشت (در مجموع همه ی نکات بالا) و لازم نیست برای تفسیرش حتما مسائل اقتصادی ملاک بشن! توی یه دلخوری ، باید نگاه کنی اشتباههای خودت چیه، اونم باید همین کار رو کنه، وگرنه من بخوام از خودم خوبی ردیف کنم که نشد کار و دعا کنم خدا به طرفم دل بزرگ بده :|

اصلاً این کامنت نیاز داره من بشینم و کلی روش فکر کنم . ساده ترین و بهترین کاری که من می تونستم انجام بدم ، به عنوان فرزند یک خانواده این بود که از چوپان بخوام از سارا بخواد یک شامی ناهاری با هم باشیم و بهش بگه حس من بهش کاملاً مثبته ... که اتفاقاً همین طوره .
حالا بریم سر اون بحث اول عید دیدنی ... متاسفانه یه چیزی که من رو به شدت آزار میده این هست که کسی عزیزی ... مهربونی ... بیاد خونم عید دیدنی و بعدترش ... بدونم پشت سرم حرف هایی می زنه که دلم رو ریش کنه و اینکه وقتی میاد دیدنم صرفاً اومده باشه تا انتژاراتش رو برآورده کنه . .برای دخترم کار پیدا کنید و از این قبیل حرف ها. من(این من منظورم روش خانوادمه نه شخص من!) ترجیح میدم دید و بازدید رو کات کنم . نه حرفی نه حدیثی پشت سر طرفم نزنم ولی دیدنش هم نرم ...
البته استراتژی من . با مادرم کاملاً فرق داره ... این روشی هست که مادرم انتخاب کرده ... من یک جز هستم تو یک سازمان به نام خانواده ! که نقش پر رنگی هم ندارم ! ببینید پدر من آدم سرشلوغی هستن اصلاً آدم مهمی نیستن ولی وقتشون کمه . همه این نکته رو می دونن و هرکس هم میاد از بزرگواریشونه ... می دونن ما شرایط بازدید رو نداریم چرا که بابام نصف سال رو اصلاً رشت نیستن . ما فقط به نزدیکان و بزرگای اصلی می رسیم و بقیه روزها فقط پذیرایی از مهموناست که درش مدام بازه به روی همه ... واقعاً همه ...
از ته دلم خوشحال میشیم . ولی فقط بخوان ببیننمون... نه اینکه رفع نیاز کنن. 90% اقوام میان سلامی عرض می کنن و بعد درخواست هاشون رو ذکر می کنن . (می دونم که از سر ناچاری هست و مشکل دارن !) ولی این آزاردهنده ست .
در هر حال من فکر می کردم روزی که سارا رو دیدم و اونقدر گرم باهاش سلام علیک کردم... باید حس کنه واقعاً از دیدنش خوشحال شدم!!!!! چون شدم ... ولی این حس رو نتونستم انتقال بدم گویا ...
در کل من فرقی قایل نشدم بین خودم و خیلی ها ... فقط یه فرق هایی ناخودآگاه پیش میاد . من تا وقتی بدون ماشین می رفتم دانشگاه همه بهم میگفتن گرم صمیمی و فلان . ولی از وقتی با ماشین (یه ماشین خیلی معمولی!!! خیلی) رفتم شدم کسی که خودش رو می گیره و یه جوریه!
اینو برام تفسیر کن شما ... من فرقی کردم یا دید دیگران نسبت به من عوض شد؟!
من می دونم اشتباهی از جانب من نبوده . شاید اگه مادرم یک راه قشنگ تری رو انتخاب می کرد این حس براشون به وجود نمی اومد... نمی دونم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد