مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

خواریمام !



از روز اولی که با چوپان حرف زده بودم بهش گفته بودم تا حالا خواهر امام یا به زبان عامی گیلک ها خواریمام :)) نرفتم ! و خیلی دخترک متعجب شده بود . خلاصه از همون روز گفت یه بار می برمت حتماً ...

از هفته ی پیش تر تصمیم این شد که این هفته بریم و روزشم تعیین کردیم . خیلی نگران بودم که نشه یهو یه چیزی بشه که نشه ... از صبح خوشحال بودم و اصلاً زمان نمی گذشت واسم ... ظرف داشتیم کلی ، دیشب کیک پخته بودیم با خواهرکم و ظرفا انبار شده بود ، ظرف ها رو شستم و سامونی به آشپزخونه دادم . مامان از سر کار اومدن ناهار خوردیم و رفتم یه کم دراز کشیدم که درد کمرم آروم شه... 2 3 روز اخیر کمر درد عجیبی داشتم ، بی سابقه ... ساعت 3 4 پاشدم و چادرم رو اتو کردم... پر از هیجان بودم همه ی این لحظه ها ... گوشی رو برداشتم به چوپان اس ام اس بدم که همون لحظه اس ام اس داد ! ساعت رو اوکی کردیم و هم زمان یه اس ام اس باا هم ارسال نمودیم که آیا موافقی از خونه چادر سرمون کنیم :دی ؟

موافقت کرد و بنده هم که خوشحااال ! لباس پوشیدم و چادرم رو سرم کردم بدون ذره ای آرایش... واقعاً بدون هیچی آرایش و چادر راهی شدم . چقدر اعتماد به نفسم این روزا خوبه و اصلاً حس زشتی نداشتم !!!: )

رسیدم به چوپان زنگ زدم گفتم کدوم وری تو ؟ گفت مگهان اول بگم من تقلب کردم و چادر سرم نیست :)) !!! کمی فحش نثارش کردم و گفت ولی تا بیای چادرمو سرم می کنم . تو خیابون چترش رو داد دستم و چادر سرش کرد . یه خیابون بلند رو پیاده باید طی می کردیم ... بسیار تصویر خنده داری ایجاد شده بود ! از یه طرف چادر من که کش داشت شالم رو عقب می کشید از طرفی چادر چوپان هم که کش نداشت می افتاد و اصلاً وضعیتی بود برای خودش ... همون زمان دو تا دختر رو به رومون بودن که چادر به صورت خیلی زیبایی رو سرشون نشسته بود و انقدر هم راحت بودن :دی ... خیلی حسادت ورزیدیم بهشون ... نمی دونم این تز بی ماشین رفتن از کجا به ذهنم رسید من !!! ولی در کل پر از هیجان بود و هی چوپان گوشزد می کرد چالش خوبی بوده :دی !

رسیدیم . بالاخره رسیدیم به خواهر امام کاملاً اتفاقی بود ، ولی چه روز خوبی رفتیم . از ته دلم از خدا خواستم حضرت فاطمه همه خواسته های خیر دوستانم رو بهشون بده . چوپان گفت چون اولین بارته که میای اینجا خوب دعا کن و به قولی میگن هرچی بخوای بهت میده ... حس نداشتم. هیچی نخواستم از خدا و فقط سلامتی به ذهنم رسید ، رفتیم داخل ...

فقط فکر می کردم چه حس غریبی داره خواهر امام رضا و چقدر بهش نرسیدن :( رفتیم بالا و زیارت کردیم ... بازم هیچی بلد نبودم بخوام. نشستیم 5 دقیقه تمام سکوت کردیم . فکر کردین دعا می کردیم نه ؟! :(

نععع داشتیم حرفای مردم و گوش می دادیم :-)))

گفتم چوپان چقدررر ساکتیم :))! گفت فکر کردم تو داری دعا می کنی شاید خواسته هاتو می گی به خدا:دی گفتم نععع باباااااا :))) داشتم واسه مردم دعا می کردم که چه مشکلاتی دارن :)) کلی خندیدیم تو این شب عزیز :| خانومه نشسته بود از این سر با اون سر بلند بلند حرف میزد و مشکلات زندگیش رو عنوان می کرد:)) مشکلش پیچیده بود بعید می دونم خواریمام پاسخ گو باشه ... میگفت راه نمیاد نوه م باید بغلش کنم :))

یه کم نشستیم حرف زدیم ، چوپان پرسید و منم گفتم و کلی خوب بود:)) اصلاً نذاشتم اون حرف بزنه :))) همه ش خودم سخنران بودم!

دیگه یه کم نشستیم و رفتیم نماز بخونیم . نشون به اون نشون که رفتیم و تااا دلتون بخواد ماجراهای خنده دار داشتیم اونجام ... یعنی همش استرس داشتم منو چوپان و بندازن بیرون !! :)) خانوما دستاشونو برده بودن بالا دعا می کردن بعد یه جوووری دستاشونو به سمت آسمون سیخخخ کشیده بودن که گویی اگه دستشون بالاتر باشه خدا زودتر می بینتشون:-))  و اصلاً یه وضعی ... خیییلی چیزای خنده دار دیگه هم بود که نمی تونم بگم اینجا جاش نیست:دی !

اذون اول رو گفتن ما ویریشتیم* که نماز بخونیم ، دیدیم نه سر کاریم ، مورد بعدی یه آقای دیگه شروع کرد اذان گفتن ، دیگه پاشدیم که نماز شروع شه دیدیم خیررر تا سه نشه بازی نشه !!! حالا طولاااانی هم اذان می گفتنا اسلوموشن !!! نمازم که با سرعت مورچه ای خونده شد. در حدی که چوپان نماز مغرب که تموم شد گفت وااای !!! خسته شدم :دی 

واسه نماز عشا هم این موذن ها با هم کنار نیومدن باز تک تک اومدن اذان گفتن :))) یعنی دیگه مرده بودیم من و چوپان از خنده !

نماز و خوندیم و جمع کردیم ، آهان اینو بگم !!! درست وقت نماز یه عزیزی که خیلی هم این روزا محتاج دعاست بهم زنگ زد ، که اصلاً بهم زنگ نمیزنه. خیلی جالب بود . اینو چوپان بهم گفت که چه جالب که وقت نماز و وقتی اینجا بودی زنگ زده .

بعد از نماز یک گردشی ، تو بافت قدیمی شهر داشتیم . بارون شدید بود و طفلی چوپان چتر به دست ( به جرم اینکه قد بلنده و من نمی تونم چترو بالا نگه دارم !!!) بهش گفتم به مهران از مختار گفته بودی و گفت بلی من یه مختار به ایشون بدهکارم ! رفتیم پیش به سوی مختار ... یه مغازه بود که کدوی پخته داشت ! من دیدم و وااای چشام گرد شد چوپون گفت اینجا تابستونا آب زرشک و آلبالو میده و زمستون کدو ... کدوهاشم یه سری کاملاً شیره ای بود که من چشام الان توشه:( گفت بگیرم برات که یه کم دو دو تا چهار تا کردیم دیدیم هوس چیزای ترشمون بیشتره رفتیم مختار .

این بین گفت یه جا هست که بیسکویت های خوشمزه ای داره و یه بسته هم از اون خریدیم . (نشد بخوریم و من با خودم آوردمش خونه:دی!)

بالاخره رفتیم مختار ...

یه آب آلوی خیلییی خوشمزه مهمون دوست قشنگم شدم .اوممم .. جاتون خالی !

امروز عالی بود عالی ... موقع برگشت فهمیدم یکی از دوستان صمیمی چوپان فامیل دور منه:) و چقدررر هم باحاااال بود چیزایی که از من به چوپان گفته بود :دی ! اولش خوشحال نشدم ولی واقعاً شاید اینم از زاویه ای اتفاق خوبی بوده. که من فهمیدم نظر مردم چی می تونه باشه درباره مون :)

از چوپانم خداحافظی کردیم و باز دوس نداشتیم جدا شیم از هم! سوار تاکسی شدم و صمیمی ترین دوست دوران دبیرستانم ...دوران راهنماییم . محدثه ی چادری نازم رو دیدم . که هم دانشگاهی چوپانم هست ؛) چقدر دوسش دارم من و دیگه امروز خوشی هام تکمیل شد. اصلاً گویا واسه همین من قصد کردم بدون ماشین برم!!! همین دیدن محدثه ی خیلی عزیزم . دخترک سفید برفیم برام بس بود... چقدر با هم حرف زدیم و یه مسیر رو با هم رفتیم و برگشتیم . براش از زندگیم گفتم و واقعاً سورپرایز شد . از هم کلاسی هام ، از همه چیز ............

جالب بود برخوردش با خیلی از مسائلی که عنوان کردم . امشبم خیلی بهتر از اونی بود که فکرش رو می کردم !


* ویریشتیم ، یعنی بلند شدیم به زبان گیلکی : )





نظرات 10 + ارسال نظر
unknown 1393/12/16 ساعت 13:12 http://4nostalgia.blogfa.com

زبان این طرفها : کردی و لری !

و از اون جایی که ما لر هایی هستیم که چندصد ساله میون کردها بزرگ شدیم و با فرهنگ اونا یکی شدیم ، اکثر اوقات کردی حرف میزنیم !
+ تو خونه لری و با هم ایل هامون هم لری ...
+ الان که کرمونشاه هستم فقط کردی صحبت میکنم !
+ تو خوابگاه جالبه وقتی تعداد لرها زیادن میگم من لرم
و وقتی تعداد کردها زیادن میگم من کردم و هیچکس هم شک نمیکنه از لهجه ام !! البته فقط واسه خنده ...
+ تو کردی این منطقه هم : السایمن به معنای بلند شدیمه !

دقیقاً می خواستم بدونم شما کردین یا لر :دی
خیلی بامزه و جالب شد:دی
فرهنگ کردی دارین پس
کردی کرمونشاهی و اون ورا فرق ندارن آیا ؟ مثل ترک های اردبیل و تبریز مثلاً ؟
هاها بادی به پرچم هستین گویا
آهاااان الان دیدم نوشتین این منطقه پس یعنی فرق داره جوابم رو گرفتم

unknown 1393/12/16 ساعت 13:06 http://4nostalgia.blogfa.com

سلام
خوبی؟
* تو زبان ما وقتی میخوان بگن بلند شدیم میگن : وریسایم !
+ خیلی جالب بود داشتم این نظر رو براتون ثبت میکردم اما مرورگر هی error میداد ! بعد بیخیال شدم از نظر دادن " گفتم بعدا "
اومدم تو مدیریت وبلاگ خودم دیدم همون لحظه نظر گذاشتی ...
فکر کردم نظرم ثبت شده و برات ارسال شده !!
راستی ارسال شده بود قبل از نظر دادنت ؟

سلام !
خوبم نه واقعاً هیچی !
هیچی هیچی ارسال نشده بود برام :)
می دونید که آوای زبان کردی خیلی به آوای گیلکی نزدیکه ؟: ) خیلی ها ... واسه همین وقتی گیلک زبانی فارسی صحبت می کنه ! یه ترک اگه بشنوه سخت می تونه بگه این اصالتش گیلانیه یا کرد زبانه :دی
عاشق این هم ریشه بودن واژه های زبان ها و گویش های مختلفم ! تازه امر ویریشتن میدونی چی میشه ؟!
ویریز ! (پاشو!)

یه دوست قدیمی و صمیمی دارم که پایه رفتن به جاهای عرفانی و معرفتی بود الان وضعیت خودتونو شرح دادید یاد اون روزامون افتادم متاسفانه من درگیر کار شدم و اون ازدواج و دور افتادیم ازهم
شاد باشی همیشه در کنار دوستای خوبت

چه جالببب : )
چوپان یکی از ویژگی های خیلی مثبتش اینه که با جاهای معنوی آشنایی داره . منم دوست دارم ولی هرگز پایه ای نداشتم ؛ )
قربووونت بهسای عزیزم

کامنتای منواس چی حذف میشه؟:-( بلاگ اسکای هم کامنت خور داره؟:-(:-(

واقعاً کامنت گذاشته بودی :(
نیست که :((( جدیدا گویا می خوره

خورشید جاودان 1393/12/13 ساعت 14:33

سلام مگی :((

سلام قربونت برم . من اومدم جواب کامنت خوشگلت رو بدم و از یه چیزای مهمی مطمئنت کنم ...:-*

چوپان 1393/12/13 ساعت 13:39

1_ پست فاقد عکس میباشد!اضافه گردد لطفا.

2_ چقدرررر زیاد نوشتی :D کیف کردم! انگار دوباره رفتیم :P

3_ خیلی چهرت نازشده ها با ابرو جدیدات! ولی میدونی چیه؟
ما ازون خونواده هاشیم که دختر چشم ابرو مشکی میپسنیدم :D درنتیجه مگهان ابرو مشکی برام جذاب تر بود :*

پسرم بور میپسندیم! چشماشم ترجیحا آبی نفتی باشه! قدشم بلند باشه.اصالتا حوالی اسکاندیناوی بشینن! :D
همینطوری گفتم که دستت بیادا!هیییییییییچ نیت پاک دیگه ای نداشتم
:D

4_آخی محدثه!به از شما نباشه خیلی خانومه

5_جنیفر لوپز

6_ اینجام باید بگم؟!!! کشمشم دم داره خاهر من! مهران چیه؟:D حاجی ای، آقایی، پدربزرگی! چیزی بذار کنارش خب! ما عمومونم جزو خطوط قرمزمونه ها

1 . چشممم اضافه می گردد عکسا اصلاً واضح نیستن که چوپان :((

2. واااای هولدن ولی دعوام کرد:دی خواستم همش باشه باز می خونم مرور شه کلش:دی

3. وااای دختر :)) مشکل از ابروهام نبودااا مشکل از چهره ی بی آرایشم بود که بهش عادت نداشتی :دی ... من خودمم ابرو مشکی می پسندم ! دیدی که بهتم گفتم حس بی رنگی دارم و دوباره میرم به حالت اول بر می گردونمش :دی پس تو هم موافقی :دی
پسر بور نداریم یه پسر عمو دارم که مدل هستن ایشون !! اگه می خوای بگم ببینی می پسندی و اینا :)) !!!
فقط ایرانی هستن ! رستورانم دارن بله ... نپرس کجا و چی و اینها که احتمالاً اینم در میاری فامیل کسیه بعد ناجور میشه :))))))
4.این اون محدثه که میشناسی نیستااا ... محدثه ی من هم سن خودمه و واقعاً عشقه !

5. سلام علیکم :))) ! جانم صدااااام کردین شما ؟! ببین می تونی با همین واژه ی جنیفر یه آتیش دیگه به پا کنی :))

6. مهران مهرانه :-))) تازه اول نوشتم بزکوهی !!! دیدم انگار فحش داده باشم:))!!! کردمش مهران عمو چیه من به این واژه آلرژی دارم فقططط یه عمو خوب دارم اونم از نوع سیبیلو :دی
باشه !

سیمای 1393/12/13 ساعت 13:21

نه اتفاقا برعکس کاملا با حجابم به جز گردی صورتم جای دیگه پیدا نیست
آره به قول سپیده آب شنگولی رو هم هستم ولی تا حالا تو جمع نخوردم یا تنهایی یا با آشکو تو جمع حتی زنونه هم لب نمیزنم
نمازم میخونم ولی هیچ کدوم اینارو با هم تضاد نمیدونم به نظر من هرچی جای خودش
اینم نظر منه دیگه نمیدونم درسته یا غلط

خب اگه واااااقعا نظر من رو می خوای بدونی باید بگم اینا با هم مغایرت داره :دی
چون آدم رکی هستم نظرم رو میگم دیگه !!! :)) ما مسلمون کامل نیستیم . ولی اگه قرار باشه بخاطر آب شنگولی به قول تو:دی حجاب و نمازمون رو بذاریم کنار!!! دیگه کلا مسلمون نیستیم:دی
پس همین که یه بخشی رو هم بهش عمل می کنیم خودش خوبه :دی
خود منم کارهایی که می کنم با هم مغایرت دارن یعنی همینجوریا مثلاً نماز می خونم! حجابم شاید خیلی کامل نباشه و آرایش هم می کنم ، یا شاید خیلی کارای دیگه هم بکنم که نباید ...
؛ ) خلاصه ایشالا خدا می بخشه به بزرگواریش:دی

سپیده 1393/12/13 ساعت 10:43

سلام
همیشه خوش باشییییییی عزیزم

سلام : )
مچکرممم

سیمای 1393/12/13 ساعت 09:56

زیارت قبول مگیییییی
مگ میدونی من از 14 سالگی چادر سرم میکنم؟!!

ممنونم سیمااای
واااای نه نمی دونستمممم !!! من شنیده بودم تو مشروبات دوس می داری فکر می کردمم کاملاً بی حجاب باشی :)))

من موندم تو چی فکر میکنی این همه مینویسی، من چی فکر میکنم تا تهش میخونم!!!

من می نویسم که داشته باشم :| خب تو چی فکر می کنی رو واقعاً نمی دونم ؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد