مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

چشم که می بستی به بی پناهی من، پناه می بردم به نا امید شدن...

سوالی که همیشه ذهن منو درگیر می کنه اینه که آیا اونم همینقدری که من دلتنگشم دلتنگم میشه؟ 

اصلا اهمیتی نداره اون کیه، مهم اینه که برای من خیلی با اهمیته این داستان و مدام بهش فکر می کنم و اگر احساس کنم دلتنگیش خیلی کمتر از منه غصه م میشه... 


+ دلم می خواست یکی بود تو این روزای بد حالیم می تونست بیاد پیشم و آرومم کنه... مشکل پشت مشکل، درد پشت درد، تنهایی و فرقت و آه و دلتنگی...

+ چوپان و فاطمه چند بار خواستن ببرنم بیرون و از این حال درم بیارن، اما قبول نکردم. 

+ احساس تنهایی و بی پناهی می کنم، عمیقا و احساس می کنم در خلا با خدا تنها زندگی می کنم. 

+ خدایا شکرت که راضی رو دارم، این روزا تنها همدمم بوده و شکرت خدا... 

نظرات 2 + ارسال نظر
فاطمه 1395/05/31 ساعت 01:53

نوشته هات یک غمی داره که ناخوداگاه حس میشن اونم عمیق منو یاد پسر خاله ای انداخت که اینقدر خاطره خوب حا گذاشت و اینقدر ما رو خندوند که حد نداشت بعد توسط یه نامرد کشته شد در کمال ناباوری، توسط کسی که یه جورایی تف سر بالا بود، زندگی خیلی ترسناکه به نظرم

......
وای خدای من، کشته شدن؟ سر مرگ پسر عمه م روز اول مشکوک بودن به کشته شدنش ولی با بررسی های دقیق دیدیم امکانش نیست و واقعا حادثه بوده متاسفانه:(

سپیده 1395/05/29 ساعت 01:42

دقیقا حال و هوای بد من در مرداد لعنتی 94، خیلی بد بود البته خدا رو شکر من عزیزی از دست ندادم ولی ولی از خونه ای که با هزار امید و آرزو خریدیمش باید میومد بیرون فقط به خاطر زیاده خواهی یک نفر و این خیلی برام سنگین و دردناک بود ولی میگذره ،چون میگذرد غمی نیست برای گریستن ،صبر کن عزیزم از حضرت زینب کمک بخواه که بهت قدرت و صبر بده مطمئن باش کمکت میکنن، به امید اینکه بیای و از خوشیهات و موفقیتهای خودت و خانوادت بنویسی

انشالله تمام دردها اینجوری باشن، عزیزات رو ازت نگیره خدا...
خونه، زندگی بالاخره چاره ای هست که برگردن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد