مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

خدا جان پس چرا تو عاشق اسمارتیز نیستی؟

همیشه می گفتم خدا منو با پول آزمایش نمی کنه، منو با عشق زندگیم آزمایش می کنه. با اعضای خانواده م و شکی هم درش نبود. همیشه می ترسیدم بلایی هرچند کوچیک سر یکی از 4عضو اصلی خونواده م بیاد و نابودم کنه، اما این اتفاق چنان زیرکانه بابامو از پا در آورد که... حالا مطمین تر شدم خدا منو می شناسه و با داشته های خوبم آزمایشم می کنه. دیدن له شدن بابا بعد اون اتفاقا خیلی دردناکه، شما ها نمی دونید چی به سر بابا اومد... شما ها نمی دونید که اولین نفری که بالای سر جان بی رمقش رفت خود بابام بود و شما نمی دونید که بابام براش دایی نبود، بابا بود. 

بابام به یک اندازه من، خواهرم، پسر عمه و دختر عمه م  رو دوست داشت. و دیدن اون وضعیت بد برای بابا واقعا نابود کننده بود، هنوز به حال عادی بر نگشته و امروز هم تا نیم ساعت دیگه باید بره محل حادثه برای انجام یه سری کار...

از دیشب باز حالش بدتر شده و من دلیلش رو خوب می دونم. با خودم فکر می کنم اگر دردها و رنجهایی که بابا کشید رو برام تعریف می کردن، ساعتها برای سرنوشتشون اشک می ریختم. بدون اینکه بدونم این سرنوشت پدرم هست... آخ خدا، چطور باور کنم بابام چنین صحنه ها و روزهای دردناکی رو به چشمش دیده؟ خدا واقعا زیاد نبود این همه درد براش؟ 

مدام راه میره و میگه من بخت برگشته هیچ وقت رشت نبودم، چرا روز حادثه بودم؟ چرا من که جای پدرش بودم باید باخبر می شدم؟ چرا من باید جون بی رمقش رو به اون وضع می دیدم؟ وای وای وای... نمی تونم از وضعیت فاجعه ی حال بابام چیزی بگم. فقط می تونم بگم خدا خیلی زیرکانه منو له کرد. خیلی خیلی زیرکانه...

تنها دلخوشی بابا اینه که بچه ش زیاد درد نکشید. پزشکا میگن خیلی زود از دنیا رفت و متوجه دردی نشد...

چیزی برای گفتن نیست جز اینکه حسین وار از دنیا رفت. اونقدر اشک ریختم و تب کردم و لرزیدم برای تصور صحنه هایی که پدرم باهاش مواجه شد که جانی بهم نمونده... خدایا رنج کشیدن پدرمو نشونم دادی، بیا قول بده فرصت نفس کشیدن بهمون بدی، بیا قول بده روز خوش نشون بابام بدی، بیا قول بده کمک کنی فراموش کنی هرچی که دیده رو... 

خدا جان، تو خیلی خوب بلد بودی امتحان کردنمون رو، خیلی خوب... خدایا، خدایا، خدایا، هیچی از بار گناهامون کم می کنی با این رنج های بزرگی که می دی؟ خدا جان فا این اتفاق حق بابام بهترین جای بهشتت نیست هنوز؟ دنیاش چقدر بد و دردناک بود خدا، خودت بهترینای این دنیا و اون دنیا رو نصیبش کن

خدا جان پس چرا تو عاشق اسمارتیز نیستی؟ اگر بودی یه بسته اسمارتیز برات می خریدم و می اومدم آشتی، قهر نبودم. اما دوس نداشتم باور کنم خدایی که از رگ گردن بهم نزدیک تره و از مادر مهربون تر چنین دردهایی به جانم داده، به پدرم داده، به عمرم داده... به مادرم داده که یتیم بزرگ شد. خدایا بسشون نبود؟ 

خدا جون کاش اینقدر منو بلد نبودی که بدونی با چی له می شم، با چی می میرم، چون تو دست گذاشتی رو نقطه ضعفمو باهاشون امتحانم کردی........

نظرات 8 + ارسال نظر
فرح 1395/05/26 ساعت 22:36

صبورانه تحمل کناز ته دل آرزو میکنم دوران بی تابی رو پشت سربگذاری...خیلی به یادتم

عزیز دلم... بعد از این همه روز کمی با گوشیم آشتی کرده بودم و می خواستم از کامنتهای خوبت تشکر کنم. ممنونم سید جانم

شبنم 1395/05/26 ساعت 19:06

وای مگی جون چه سخته تحمل این همه درد.... با خوندن این پستت منم گریه کردم... یادمه بابا بزرگم که فوت کرده بود بعد هشتاد سال, تو بیمارستان بابام نمی ذاشت لباساشو دربیارن کلی خودشو به در و دیوار زد... می تونم حال باباتون درک کنم خیلی مواظبش باشین.... این جور دردا آتش زیر خاکستره... سعی کنین تا می تونین تنهاش نذارین, پیشش باشین تا کمتر به این موضوع فکر کنه....
روح پسر عمه تون شاد باشه ان شاالله با امام حسین محشور باشن....

...
خیلی سخت شبنم عزیزم

زیتون 1395/05/26 ساعت 17:15

انقد بنویس تا دل و ذهنت خالی بشه. باید کم کم ، برات کمرنگ بشه. تا میتونی بغضتو نگه ندار...
دلم پیشته مگی

اینقدر اشک می ریزم که چشام دیگه سو نداره، حس می کنم باید کمی خودمو کنترل کنم زیتون
...
ببخشید که ناراحتتون می کنم:(

مداد کوچک 1395/05/26 ساعت 15:17

مگهان چه قدر دلم می گیره ، ولی میدونی چیه یه حکمتی هست . یه حکمتی باید باشه .

خدا خیلی دوست داره باور کن ، هواتو داره از یک جایی یه نشونه ای می ده ، اینو بزار بابت حکمت الهی

خداخیلی مهربونه و ماهارو به خاطر زیاد دوست داشتنش امتحان می کنه ، بیا و بهم قول بده با خدا همیشه آشتــــــــــــی .
دلم برای خدا تنگ شده خیلی تنگْ ؛ کاش پیشش بودمْ همین لحظه .
خدایا روزهای قشنگی برای رفقام ......

حامد 1395/05/26 ساعت 14:49 http://hamed-92.mihanblog.com

خدا هیچوقت با بنده هاش قهر نمیکنه این بنده هاش هستن که بعضی وقتا خداشون یادشون میره
خدا همیشه منتظر بنده هاشه که برن سراغش
تو همه ی اتفاقای خوب و بد زندگی که برامون میافته حکمتی هست که ما شاید تا آخر عمرمون هم درکش نکنیم فقط کافیه به این باور برسیم که هیچ کار خدا بی حکمت نیست
گلچین روزگار خیلی خوش سلیقه ست همیشه بهترینها رو میچینه و با خودش میبره شاید به خاطر اینکه اگر بیشتر بمونن آلوده میشن

من هم قهر نیستم آنچنان

سیندی 1395/05/26 ساعت 14:43

مگی فقط صبور باش صبوری کن.من فقط میتونم بگم میفهممت.صبور باش مگی اینا برا اینه که صبوری رو یاد بگیری.گریه کن عزیزکم بنویس سبک شو هر چی دوست داری بگو خودتو سبک کن ولی صبر کن و بدون کنارتیم.روزی نیست چندین بار نیام اینجا و چکت نکنم ولی میدونم از پسش برمیای.سعی نکن مثل ادمای قوی رفتار کنی تو طوفان قوی ترین ادما میشکنن ولی باید یاد بگیری بیفتی تا بعدش بتونی شی.خدا رو شکر کن زن و بچه نداشت مگی.حداقل تنها بود.من میفهمم دردتو.من دیدم زن و بچه هایی رو که عزیزشون اسفناک از دست رفته.برات که تو خصوصی گفتم.اطرافیان من چیزهایی دیده بودن از اون حادثه که حتی نمیتونم تجسمش کنم ولی مگه کسی تونست کاری کنه؟؟نه.خاک سرده.برد با خودش.تموم شد.خدا رو شکر بچه ای نداشت که الان یه عده بیان ترحم کنن بهش.اینش سختهخدا دوسش داشته که از اون کت شلوار دامادی استفاده نکرده چون اگه الان کسی تو زندگیش بود کسی عاشقش بود باور کن اون ادم غمش صد بار بیشتر از شماها بود..مگی ما از اینده خبر نداریم.یاد بگیر از دست دادن هم هست نباید بترسی از هیچ چیز نترس.مگه از اینی که اتفاق افتاد بدتر هم هست؟؟بدونم تهش یه وجب خاکه و سعی کن ادم بهتری شی و با این شکست ها قوی شدن رو یاد بگیری.نه که بترسی ومدام ناراحت باشی.مگه خدا خودش جفته؟؟؟نه.قوی هست که تونسته تک و تنها باشه و تاب بیاره دردای مارو.مطمین باش هر روز چندین بار اشکاتو خدا پاک میکنه و پا به پات گریه میکنه ولی باید اینا بگذرن.بابات خوب میشن.مگه میشی دختری مثل تو داشت و خوب نشد؟؟خوب میشن.کنارشون باش.باید عزاداری کنن تا بهتر شن.دردت به جونم مگی.میفهممت.

...
من اصلا دختر خوبی برای بابام نیستم. اونقدری که اون خوبه من براش نیستم

*زهرا* 1395/05/26 ساعت 11:42

برات کامنتی گذاشته بودم ک یکی از همسایه هامون دوتا پسر جوونش رو باهم از دست داد...و کوچیکه خیلی بد فوت شده بود! میشه گف اونم حسین وار از این دنیا رفته بود. . . خیلی سخته...خیلی تلخه...خدا ب خانواده تون صبر بده :( صبرررر. . . . حکمت خیلی از کارای خدا رو نمیشه فهمید !

........
اسم امام حسین تمام بدنمو می لرزونه از وقتی پسر عمه از دنیا رفته

دل آرام 1395/05/26 ساعت 11:17

عزاداری هات رو بکن مگی.
اینا نباید رو دلت بمونه

دیگه تموم شدم از بس عزاداری کردم. دو روز چون کار داشتم نرفتم سر خاکش، امروز باز میرم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد