مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

مشهدنامه !

شاید بشه گفت پر هیجان ترین سفر عمرم بود این سفر ! 

غروب رسیدیم پسر دایی کوچولوی دوستم تماس گرفت که من نزدیک فرودگاهم و الانا بهتون می رسم!!! گفتم ای بابا ما کسی میاد دنبالمون از طرف شرکت و این حرفا... خب ما اصلا هتل نرفتیم .دیگه کلی شرمنده شدم و گفتم برگرده به کاراش برسه و من برم خونه ببینم برنامه م چیه. اومدیم مهمانسرای شرکت دوستم اینا که خیلی هم تمیز و خوب بود . اینکه میگم پسر دایی دوستم ، پسر دایی یکی از دوستای خوبمه که تو سفر همراهمون نبود . ولی خب سفارش کرده بود که پسر داییش بیاد دنبالمون.

اومدیم خونه و همچنان من اصلا مشتاق نبودم با فامیلای دوستم رو به رو شم . و در ضمن نه من نه دوست رشتیم با آقایون بیرون نمیریم واقعا ...خب کلا احساس غریبی می کردم و مدام احساس می کردم تفاوت های زیاد حالمو بگیره!!! از طرفی انقدررر این بنده خدا با محبت بود ، یا نمی دونم شاید دوستم خیلی عزیز بود براش و چون سفارشمونو کرده بود، پسرداییش اونقدر اصرار داشت محبت کنه . لباسا رو عوض کردیم ، وضو گرفتیم و دیدم اس ام اس طولانی دارم ازشون که تعارف نکنید و این حرفها...من دارم میام سمت شما ، من باز اصرار داشتم که شما تاکسی ما که نیستید !!! خلاصه آدرس خونه رو دادم و اومدن دنبالمون و سه تایی راهی حرم شدیم. من و دوستم هردو معتقد بودیم انگار اصلا پسر عمه ای چیزیمون بوده و چند سالهی هست می شناسیم همو. یه سری ویژگی های مشترک داشتیم با هم که خب باعث شده بود غریبی هم نکنیم باهاشون . خلاصه 12م یه شب بی نظیر بود ، عجیب آرامش داشتم ... از دور به ضریح نگاه کردیم و برای همه سلامتی خواستم.اون اولم برای دوستم یه همسر لایق خواستیم ، سعی کردم تک تک بچه های اینجا رو یاد بیارم و واقعا می تونم به جرات بگم همه رو یاد آوردم همه رووو. حس غریبی داشتیم من و دوستم و باورمون نمیشد در عرض دو سه روز تصمیم گرفتیم و به قول معروف طلبیده شدیم ، قبل رفتن به دوست جان رشتیم گفته بودم هر باری که میریم حرم می خوام 7تا از قضاهامو به جا بیارم ، عزیزکم می شمرد نمازامو که کم نخونم !دیگه وقت تنگ بود و من نمازو خوندم و جمع کردیم رفتیم سمت ماشین . ساعت حدود 12 شب بود که رفتیم آبمیوه سجاد و من شیرموز پسته مخصوص خریدم ، به شدت معجون عجیبی بود مملو از بادوم ، من نمی دونم کی گفته کسی که پسته دوست داره حتمااا بادوم هندی و زمینی هم دوست داره؟! طفلی فامیل مشهدی کلی مایه گذاشت مخصوصشو سفارش داد به سختی تا نصفش پیش رفتم و هی هم چک می کرد بفهمه دوس داشتم یا نه . منم سعی می کردم با نیش باز بریزمش تو حلقم :)) شب اول خیلییی خیلی خوش گذشت. آبمیوه ی دوستمم انبه آناناس بود که گویا اونم طعمشو دوس نداشته. مشدی های دوس داشتنی ؟آبمیوه سجاد چیش خوبه؟ نکنه همون شیرموز رو باید می گرفتیم؛) ؟!

خلاصه بعد از کمی ولگردی و دور دور تو شهر دوس داشتنی مشهد برگشتیم خونه و صبحش با یه دوست عزیز وبلاگی!!! قرار داشتیم واسه صبحونه... کجا :دی ؟ بی ام دابلیو کلاب... شبش فامیل مشهدیم تایید کرد اینجا رو که انتخاب کردیم . خلاصه یه صبحونه ی مشتی زدیم و کلی حرف و حرف با دوست وبلاگیم ، طفلی دوستم فک کنم خسته شد بس که حرف نداشت باهامون بزنه و بس که خب منو می شناخت و همه چیمو می دونست :) ولی من و دختر مشهدی تا بخواین با هم حرف زدیم ؛) متاسفانه اون روز کادو و سوغاتی که از رشت براش برده بودیم جا موند خونه و راهی نبود که بشه برگشت و برش داشت :( دوست عزیزم ما رو شرمنده کرد.

همون حین که صبحونه می زدیم اس ام اس و زنگ پشت زنگ که کجایین و هیچی دیگه...منم هی نگاه می کردم به گوشی و اس ام اسارو می خوندم و گوشی رو میذاشتم کنار بی جواب :)) میگفتم دیرتر حالا زنگ می زنم دیگه! زنگ زدم گفتم الان دیدم تماس گرفتین  (نگفتم اس ام اساتو خوندم و جواب ندادم:)))!) دوباره اصرار که من بیکارم و دوس دارم بیام . شما بگین کجا بریم چی کار کنیم ؟

خلاصه پسر دایی اومدن تقاطع سجاد و خیام دنبالمون  و این دوستم یهو بی مقدمه گفت شما اس ام اس میدادین مگی هی گوشیشو نگاه می کرد می خوند و می ذاشتش کنار :))) اس ام اسا رو میدید و اهمیت نمی داد :))) 

ما هم ضعف کردیم از خنده که این بشر باز منو لو داد . پسر دایی میگفت عااالیه این دوستت مگی ... هرچی تو مخفی کنی این لوت میده در لحظه :))!!! 

بعدشم دور زدیم و آهنگ گوش کردیم، چشام نیمه باز بود تو ماشین و لمیده بودم آهنگ ماه و ماهی هم پلی می شد ، اوممم  ، چون من و دوستم گشنه نبودیم گفتیم ناهار نریم و دور بزنیم:| ، حالا طفلک این بچه مظلوم گشنه بود و روش نمیشد بگه پس من چی :)) بالاخره اون روز جای ناهاربه رای من رفتیم سینما هویزه ، بعد از 200بار تاس انداختن بلیت فیلم عجیب اعترافات یک ذهن خطرناک:| ! اونم که هیچی... قبلش رفتیم یه کم نشستیم تو کافی شاپ سینماش و یخ بهشت پرتقالی خریدیم و خوردیم. من و پسر دایی سر درد شدیم یهو از سرماش ... دخترم که واسه خودش نیمچه دکتریه اصرار داشت دستتونو بکنید دهنتون و زیر زبونتونو فشار بدین!!! پسر میگفت سر درد هیچی ... حالا هزار جور درد و مرض دیگه میاد سراغم از خیر درمان سردرد گذشتم :))) :دی 

اینم پاهامون از لای شیار دو میز ؛) کدوم پاهای منه ؟! 


تو سینمام که ماجرا داشتیم دیگه ، منم روحیه م شاد و طنز طلب ، یارو آدم می کشت میگفتم بچه ها یاد بگیرید. نوچ نوچ نوچ یاد بگیر ! حس می کردم لازمه برای پسرم چنین فیلمی :| :دی چون شدیدا اصرار داشت بریم فیلم دوران عاشقی گفتم این فیلم رو ببینه براش خوبه:دی مرد باید بشه در آینده! والااا... پسر رای به فیلم عاشقانه میده آخه :دی ؟! ایش...

 تمام طول سفر و تو سینما من نقش مادری داشتم و تو سینما هم همشم وسط بودم یکی این ورم یکی اون ورم! 

پسر دایی که 5دقیقه از فیلم نگذشته بود گفت از دوستت بپرس بریم ناهار ؟ خوابت نمیاد ؟ گشنه نیستین ؟! یعنی اصلااا دلش نمی خواست این فیلمو ببینیم:))) دخترمم که هیچی دیگه چشماش نیمه باز بود و طفلی مراعات می کرد نق نمیزد. منم فیلمو دوس نداشتم ولی خب حاضر نبودم میدونو خالی کنم :))) 

تو سینما دو نفر کنار دوستم نشسته بودن محشررر!!! یعنی نمی تونم بگم چه صحنه ای بود :)) دخترم شال رو انداخته بود تو صورتش که صحنه ها رو نبینه !!! منم هی میگفتم خوبه آوردمتون فیلم ترسناک و اجتماعی ...عاشقانه می رفتیم چی میشد:))) !!! تو اون بکش بکش و دنیای وانفسای فیلم اینا انقددد چسبیده بودن به هم هیییچی هم تمرکزشونو به هم نمی زد تازه :)) 

صندلی ما طفلی هام عدل تو حلق اینا بود !!! 

خلاصه بعد سینما رفتیم باز یه کم دور و خدافظی کردیم رفتیم خونه مون که دوش بگیریم. پسر دایی هم برگشت خونه ش... البته با نارضایتی که ناهار نخوردیم! رسیدیم خونه دیدم اس ام اس داده کاااش ناهار می رفتیم فلان جا ... :))) این بچه هرکاری می کردیم تهش پشیمان و نادم بود و کلمه ی محبوبشو رو می کرد، کااااش فلان کارو می کردیم ... :| :)) دیگه قرار شد دوش بگیریم نماز بخونیم و ساعت 7 اینطورا بریم شام... دیگه قبل قرار تماس گرفت که ایرادی داره دوستمم بیاد و من گفتم ما با شما راحتیم و ترجیحا نه دیگه حالا ولی اگه خیلی دوس دارین بگین بیاد :دی 

اس ام اس گویا براشون نرسید اومدن دنبالمونو یه مدت خیییلی کمی پایین منتظر ما شدن:| خیلی کم... چون من می خواستم نماز مغربمم بخونم خیالم راحت شه... دیگه رفتیم پایین و گفت چی کنم بریم دنبال دوستم؟! تو خونه با دوستم فک کردیم بهش گفتم ببین اگه من بخوام جایی برم و بپرسم میشه دوستمو بیارم و اون بگه نه من ناراحت میشم! اونم گفت درسته پس بگیم دوستشم بیاره و مشکلی نیست از نظر ما... دیگه گفتیم اگه خیلی دوس دارین بریم دنبال دوستتون و ایشونم زنگ زدن و سه سوت رفیق جانشون حاضر شدن و رفتیم برای شام ... لحظه ی بیرون اومدن دوست جان پسر دایی عالی بود:))) 

پسر دایی : اه !!! اینم که سفید پوشیده :| !!! 

خلاصه که کلی سوژه بود ست بودن پسردایی و دوستش:)) بگذریم که رفتیم تو روشنایی دیدیم کفششونم یکیه! یک رنگ حتی... شلوارشونم یکیه ، فقط یکی سرمه ای و اون یکی سبزه :| :))) یعنی عالی بود این سوژه...

از همه بدتر اینکه کفش منم از دور شبیه کفش این دو تا بود. دوس داشتم کله مو بکوبم به دیوار از بابت این فاجعه:))

دوست جان پسر دایی هم خیلی خوب با ما جور شدن و خیلی خوب بودن ...هم نام بابامم بودن تازه :دی 

ایشون که اومدن کل کل رشتی ها و مشهدیا شروع شد. وااای دیگه داشتم کلافه می شدم بچه ها ول کن ماجرا نبودن که :| :)) 

این رفیقشون هر جمله ای که می خواست بگه شروعش این بود : ماآاآاآا مشهدیاآاآاآآ... :))) با همین لحن آاآاآ باید بخونیدا آ ی خیلی کشیده و آهنگین :))))) اون وقت با لهجه ی کاملا تهرونی سعی می کردن حرف بزنن  ...عالی بود یعنی ! کل کل بین ماشینا بود و ما میگفتیم اسپورتیج و توسان حکم پرشیا و پراید دارن تو رشت در حال حاضر ! اینا نق نق که ما چرا منطقه آزاد نیستیم ؟ حیف و بعد گفتن البته ماشینای خوبمون بیشتر از رشته... اینا از موقعی که رفتیم وارد خیابون شدیم چشمشون می گشت یه ماشین خوب تو اون خیابونای بالا نشونمون بدن از شانس بدشون شما بگو یه اسپورتیج (همون پرشیای ما!) اگه رد شد :)))) عالی بود. در حالیکه فرداش که من و دوستم تنها بودیم تا بخواااین ماشینای خوب خوب دیدیم تو خیابونا :دی 

بگذریم ... خلاصه رفتیم شام و اول چای ترش! خوردیم و سفارش غذا دادیم من که سالاد گرفتم بچه هام یه چیزایی گرفتن دیگه:دی همش مرغ و گوشت دار بود من طفلی هیچ گزینه ای جز سالاد نداشتم. جالبیش اینه دوست پسر دایی درست نقطه مقابل من بود و هرچییی که گیاهی نباشه رو دوس داشت !!! 

اینم عکس اون شبمون ... 

ادامه دارد ... :دی احتمالا البته !

+ دارم سعی می کنم خوب باشم ، مرگ مادر یکی از دوستام باعث شده نتونم خوب باشم ، این پست رو شبونه تو مشهد نوشتم و آپ نکرده بودم ... براشون طلب صبر می کنم.

نظرات 23 + ارسال نظر

اون صبحونه واقعا عالی به نظر میاد.

هوووم عالی بود . دست دوست جان درد نکنه!

Bluish 1394/05/20 ساعت 00:05 http://bluish.blogsky.com

:))
خوشحالم که مشهد به خودت و دوست جانت خوش گذشته :)
زیارت قبول رو یادم رفت بگم!
سفرهای بعدی هم خوش بگذره انشالله :)

هدی32 1394/05/19 ساعت 08:25

سلام مگی جون خوبی سپیده مشهدی رو دیدی خوب بود

سلام عزیزم خوبم!
از خووودش بپرس هدی جانکم:* :)))))
اصلا من دیدمش مگه ؟!
اگه دیدمش که باید بگم خیلییی ناز ، مهربون و البته کاملا مشهدی بود

Bluish 1394/05/18 ساعت 22:19 http://bluish.blogsky.com

اون صبحونه ست مگهان؟ مطمئنی؟ من تا حالا ازین صبحونه ها نخوردم!
:))

میای رشت ؟!
خودم میبرمت صبحونه...بذار گیلان قبول بشی آخه :))

اف 1394/05/18 ساعت 09:02

به به
خوشحالم خوش گذشته بهت
اولین سفر تنهایی خیلی مهمه چجوری بگذره

به ان عنتر مسجم رو نشون دادی؟!
حقشه سوغاتیهاشو ندادی بهش

خدا مادر دوستت رو رحمت کنه . روحش غرق شادی

همیشه به مسافرت و شادی
خوش باشید
بابت مادر دوستتون هم متاسفم

چوپان 1394/05/18 ساعت 07:00

مطمئنی حسودیه؟؟؟

آویشن 1394/05/18 ساعت 02:38

پس دم دوستت گرم حسابی که کم نیاورد
حتما دعاش میکنم.حتما

... 1394/05/18 ساعت 00:24

دلیلی داشته که دوستت اینو فرستاده دنبالت در اینده ببین چطو میاد دنبالت
خبرشو میدی اینجا به زودی

چه دلیلی ؟! آخه چطور بدون هیچ آشنایی چنین نظری میدین ...
خبری نمیشه نگران نباشید .

سپیده 1394/05/17 ساعت 23:50

به به مشدی مگهان
تا باشه ازین موردا
مگی منو که یادت نرفت دعا کنی حرفامو گفتی بهشون؟

به زنجونی عزیز
کدوم موردا ؟! :|
والا بگم عین حرفاتو یادم بود که دروغه... ذهن من اونقدرا خوب فعال نیست که...

phil 1394/05/17 ساعت 23:07 http://philsoap.blogsky.com

اون دو تا احساس می کنم یه مدت مدیدی بوده آدم حداقل از جنس مخالف ندیده بودند.

کدوم دو تا :| ¿!
خیلی خوب بودن و اتفاقا زیادم قطعا جنس مخالف دیدن. ولی ما فرق داشتیم خب :)))
هیچ حرکت بدی انجام ندادن چرا اینو میگین ؟!
فیل تو به آنتی بویز محشری...کسی گفته بود بهت ؟

فرانک 1394/05/17 ساعت 21:11

سلاااام مگی عزیز
خعلی خوشحالم که بهت خوش گذشته و اولین صبحونه رو جای خیلی خوبی نوش جان کردی
منتظر بقیه سفرنامه هستم.راستی شام و کجا نوش کردی
بازار و خرید چه جور بود

سجاد و احمد آباد و رو گشتیم. من همش احمد آباد خرید کردم و همون سجاد :دی دوستمم از هرسه جا :)))
شام یه رستورانی بود اسمش چی بود ؟ کلبه ؟! یه جای تاریکی بود :دی که قبلشم چای سرو می کرد.
همینو می تونم بگم فقط :)))))
عااالی بود فرانک جان عاااااالی
راستی سلااام :دی

در مورد این پست، تنها نکته ای که میتونم بگم اینه که اسم اون فیلمی که دیدین، کپی اسم فیلمی از جرج کلونیه (فکر کنم) محصول سال 2002، اعترافات یک ذهن خطرناک!

پسردایی هم همچین چیزایی گفت انگار ...من اهمیت ندادم
هومن سیدی رو دوس دارم من

هوم 1394/05/17 ساعت 20:24

یادم باشه اگه بخوام باهاتون عکس بگیرم کفش مناسب همرام باشه!

یادتون باشه دیگه :دی
کفششون خیلی مناسب بود آقای پسردایی فقط دوستش ازش کپی کرده بود:دی

چوپان 1394/05/17 ساعت 19:59

آره سپیده جان
استعاره ی پنهان در هندوانه ای ک گفتی رو متوجه نشدم ولی گویا میشه هر اسم دیگه ای انتخاب کرد

:)) چرا شما به دوست من گیر دادین ؟!
حسودی موقوف چوپ ... حسادت خوب نیست!
هندوانه آخه ؟!

واااااااااااای چه صبونه خوشمزه اییییییییی
خوشحالم که خوش گذشته
وخوشحال تر که منم دعا کردی :)))))))

دست دوستم درد نکنه که دعوتمون کرد واسه صبحونه ...
ایشالا همه به آرزوهاشون برسن ...آمیییین

آویشن 1394/05/17 ساعت 17:09

عجب سفرنامه ی خوبی.خوشحالم که بهت خوش گذشته
خوشم میاد اونجام رشتی بودن و حفظ کردی.خداییش ولی بچه ها هنوز تو کف پلاک منطقنولی خبر ندارن اصل ماجرا چیه.بیخیال.
به دوستت تسلیت میگم و میدونم هیچ کسی نمیتونه جای خالیشو براش پر کنه.فقط امیدوارم بتونه این درد و تحمل کنه.همین

اوووف من هیچی دوستم که مدام با اونا کل کل داشت که رشتی ها فلان طور و بسار طور :|
اینا میدونستن ماجراشو ناراحت بودن خیلییی که منطقه آزاد نیستن که بتونن با 50تومن ماشین درست درمون بشینن :دی
آویشن...میدونم که تو خوب می فهمی... براش دعا کن:)

چه سفره هایی ... دهن آدم آب میفته

همچین قصدی نداشتم :(خدا ببخشتم!

سپیده مشهدی 1394/05/17 ساعت 15:56

چوپان عزیز درود

به نظرت هندوانه بذاریم بهتر نیست از دشمن؟

:))) هندوانه چرووو :دی ؟

چوپان 1394/05/17 ساعت 15:41

با توصیفاتی که از همسفرت کردی، پیشنهادی که بذهنم اومد اینه که اسمشو بذاری "دشمن" سنگینتره ها! نسبت به دوست

:)) نه نگو اینطوری چوپون ...
دوستم رو خیلی دوست دارم ، ایشالا باهات رو به روش می کنم یه روزی
+ میس یو گرل!

مروئه 1394/05/17 ساعت 15:39

وای خوشحالم که مشهد خوش گذشته
من یاد مشهد فروردینم افتادم دلم مشهد میخواد
الان فهمیدم که دارم درد میکشم اما به روی خودم نمیارم

مشهد خوش نگذشت که...خیییییلی خوش گذشت!
این سری میری برام دعا کن منم ببر اصلا مرو جانم

آناهیتا 1394/05/17 ساعت 15:33 http://farfalla.blog.ir

"همون پرشیای ما" عالی بود :))))

نمی دونم چرا بنظرم ست شدن لباسا اتفاق مبارکی میاد :)) انگار به چند نفر همزمان یه چیز الهام شده باشه..

+امیدوارم همیشه بهت خوش بگذره و خنده بیاد رو لبات...
منم تسلیت می گم به دوستت و طلب صبر...

:))) والااا حکم پرشیا داره دیگه ...
اتفاقی نبوده باباااا...اینا با هم رفتن اونا رو خریدن. حالا پسر دایی دوس نداشت با همن عین هم پوشیده باشن ولی :)))

ممنونم دوست تازه ...
+ آرامش بده خدا بهشون....آمین

سپیده مشهدی 1394/05/17 ساعت 15:24

درود به مگ مگی
عجب سفرنامه ای
خوشحال مشهد خوش گذشته بهت عزیزم
خدا رحمتشون کنه و به بازماندگان صبر بده.

پی نوشت1:
این دختر مشهدی چه نسبتی با سپیده مشهدی داره؟
پی نوشت2:
لاک دستش چه رنگیه؟

سلااام عزیزکم! :دی
عه جواب دادم دو بار ثبت نشد ...
ایشالا آرامش تو زندگیشون پر شه !
نمی دونم میگم خودش نبود :))) ؟!
لاکش خیلی خوچ رنگه !!! :دی همین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد