مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

چشم به راه چهار آبان...

منتظر صدای پست چی هستم که هدیه ی دختر چشم سبز رو برام بیاره، دغدغه ی چی واسه خواهر بخرم تموم شد و حالا میرم مرحله ی بعدی... 


چی واسه یه دایی حدود 40ساله بخرم که خیلی سرحال تر از سنشه و خیلی هم بوره و خیلی هم دوسش دارم بخرم:دی؟ ابزار آلات مناسب نیست واسش متاسفانه وگرنه بهترین و راحت ترین چیز بود خب! عطر هم هونصد ساله می خریم و خسه م شده از کادوی  تکراری دادن... فکر می کنم مامانیم براش گوشی بخره(گوشیش رو انداخته توی استخر و دیگه حتی جسدشم پیدا نکرده!:دی) مثلا گفتم ما هم هدفونی چیزی بخریم براش، دیدم استفاده نمی کنه و میندازه یه گوشه می پوسونه عین حامد خدا بیامرز(هاه! چه راحت می تونم بهش بگم خدا بیامرز، باورم شد که مرده و تموم شده) لباس هم که همیشه لازم داره و از این رو دستمون بازه، فقط خیلی بی شعوره و هر رنگ و مدلی بخری میگه شبیه قبلی نیست مگگگییی؟ وقتی هم با هم می رفتیم هرچی من می گفتم بخریم می خرید می اومد خونه مامانیم میگفت عه! این عین اونی که داشتی نیست؟!

و این رسما اعصابمو خط خطی می کرد، خب شما که با سلیقه این خودتون خرید کنین دیگه:دی بعدم وقتی از یه فروشگاه ثابت

خرید کنی لباسات تو یک تم می مونه و من عاشق اینم بر عکس من اینا بدشون میاد. ایش...

یادش بخیر وقتی دوتایی می رفتیم خرید، همه فروشنده ها اول فک می کردن شوهری چیزیمه:دی

بعد شک می کردن از روابط 90 درصد اوقات نسبت رو می پرسیدن ازمون و منم می گفتم داییمه:دی میگفتن وااای ممنون!!!

:| :)) اینقدر کنجکاو کننده بود یعنی؟!


+ آخ اگه پولدار بودم براش ماشین می خریدم، یه 206تازه:دی (ماشین داره ها)

پریروز بعد سالها سوار 206 شدم و دلم براش ضعف رفته و این عشق رو مخمه، خیلی ماشین باحالیه اگه دارید مبارکتون باشه! توش نشستید جای منم ذوق کنید:)) به قول ف من سلیقه ی ماشینیم خیلی خوب و ارزونه الحمدلله... از این ماشین گرونا نمی پسندم فقط که، والا همچو دختر نازی هستم من


+ ضمنا مامان من که خواهر نداشت، همین یه داداش رو داره که متولد 4آبانه(!) ، بچه ی اولشم زد همون 4 آبان به دنیا اومد و الان سالهاست ما 4 آبان دو تا کادو باید بدیم و تولداشونم با هم می گیریم خیلی شیک و مجلسی! :دی



راه های تنفسیم به طور کامل بسته ست.

وقتی کسی نباشه که حتی یه آب دستت بده، چقدر سرماخوردگی بد و غم انگیزه... 



سرما خوردگی

از دو سه ساعت پیش یهو انرژیم تحلیل رفت و عطسه و سرفه و آبریزش بینیم شروع شد. حالا هم تب و لرز اجازه ی خوابیدن نمیده... درست تو روزایی که خیلی کار تو خونه و کارگاه هست باید اینجوری می شدم؟ 


+ دلم می خواد یه دل سیر بخوابم آروم بی اینکه کسی صدام کنه ...

دلتنگی های غروب پاییز

گلم که کم آمد

دلم را

"تنگ" کردند...  


+ زهرا نادری

دو موج رهگذر بودیم...

میگه بهتره خودت رو از بند رها کنی و کسی رو انتخاب کنی برای خودت و زندگیت... سکوت می کنم. 

میگه دیگه زیادی به خودت و شرایط فعلیت فرصت دادی و عمرت داره از دست میره، میگم درسته ولی الان وقتش نیست. توضیح میدم که تو بحران های عاطفی داشتن یه انتخاب عاقلانه ممکن نیست و واقعا هم نیست. واقعا می دونم خیلی زیادی فرصت دادم و شاید این کار اشتباه باشه که هست...

شما تو شرایطی هستید که فکر می کنید ممکنه هر روز از این دنیا رخت ببندید و همه چیز تموم شه، به بلند مدت بودن رابطه نگاه نمی کنید. نمی تونید عمیق و درست همه جوانب رو در نظر بگیرید، نمی تونید. شما ناخوداگاه می خواید پناه ببرید به کسی و خلا زندگیتون رو باهاش پر کنید، خلا دلخوشیها و شادیها و خنده های تو خونتون رو که از دست دادین... شما به اندک محبت آدمها تو این دوران رضایت میدین، از همه بدتر اینکه شما خود واقعیتون رو نشون اون آدم نمیدید. من با وجود انرژیک بودنم تحلیل رفتم و خیلی آروم تر و یواش تر شدم، بی شک این روحیات تا ابد نمی مونه و من در واقعیت میشم چیزی نه به شادی گذشته و نه به اندوهگینی حالام... و خب اون حق داره منو تو شرایط واقعیم ببینه و انتخاب کنه. 

همه ی اینا ثابت می کنه اونی که باید می بود تو روزای خوبم باید می اومد و خیلی دیر کرد و خیلی دیر شد و ممکنه دیگه هیچی اونجوری که باید نشه، دلم می سوزه اگر منو به روحیه ی گذشته ی شادم نبینه.

ولی اگر کسی بوده که شما بهش فکر کرده بودین پیش از بحران زندگیتون، خب میتونه انتخاب خوبی باشه. چون تو ایام خوشی دوست داشتین خودش و شرایطش رو و اگر تو ایام ناخوشی هم همون حس باشه هنوز خیلی هم خوبه، ولی لطفا خواهشا اگر تو بحرانید انتخاب نکنید. اگر از دوست پسر/دخترتون زیر یک سال پیش جدا شدین ابدا با هیچ آقایی وارد رابطه ی کلامی هم نشید، شما به روح خودتون ظلم می کنید و انتخاب اشتباه پشت اشتباه...

هیچ وقت آدمایی که انتخاب های پشت هم داشتن به نظرم افراد معقولی نبودن، یعنی احساس می کنم نمی تونن بدون وجود رابطه ی عاطفی به زندگیشون ادامه بدن و این به نظر من خیلی کثیف و بده، به بازیهای عاشقانه عادت نکنید لطفا... 

تنهایی زندگی کردنتون رو دوست داشته باشید، اوقاتتون رو با خوندن کتاب و غیره پر کنید و سعی کنید زندگیتون از روابط عاطفی به مدت یک سال یا چند ماه خالی باشه حداقل... هر زمان برای یک سال از کسی دوستت دارم، عاشقتم و ... نشنیدید و هدیه ای ازش قبول نکردید، بهش دوستت دارم نگفتید می تونید وارد رابطه ی بعدی بشید. 

نقطه. 

  ادامه مطلب ...

پاطمه

دیشب با فاطمه چت می کردیم که گفتم جای چت کردن فردا پاشو بیا اینجا(همسایه ایم تقریبا) پیاده 5 6 دقه راهه از خونه ی ما تا خونه شون، گفت باشه و حرفهاشو ادامه داد. 

دوباره گفت خدا شاهده به همین روزای عزیز اگر کسی رو انتخاب کنی و بهم نگی نمی بخشمت و دیگه نه من، نه تو... بهش گفتم خب اگر این کارو کرده باشم، الان چه کاری از دستم بر میاد؟!

گفت این کار که خیلی زود اصلا همین هفته با هم آشنامون کنی...

گفتم شاید نخواد ببینه دوستامو هنوز و گفت جالبه که همه چیز به خواست و دلخواه اونه اول کاری و توصیه کرد کمتر به خواسته های اون اهمیت بدم و به دوستام بیشتر! 

این حرفها تموم شد که گفت فلان جلسه تو تهران که بود ایکس پرسید کی میاین تهران دوباره؟

منم گفتم برنامه م مشخص نیست. وسط حرفاش تایپ کردم که خب دیگه چی؟ نوشت مگی!

تهرانیه؟! آره؟! تهرانه اون آقا؟

من هاج و واج می گفتم کی؟ چی؟ میگفت حداقل حس ششم من دروغ نمیگه معمولا، فقط بگو تهرانه؟ و به ششصد طور مختلف این جمله رو تکرار کرد، تهرانه؟ تهران هستن؟ خودش تهرانیه؟ ساکن اونجاست؟! 

گفتم اگر بود وقتی تهران بودیم تو رو می پیچوندم و می رفتم دیدنش، نه؟ گفت خب شاید اون بار شرایطش رو نداشت، شاید نمی خواستی تو روز تاسوعا ببینیش! ولی مطمینم که تهرانه و خواهش می کنم مخفی نکن چیزی رو ازم!!! :|

منتظرم بیاد و ادامه بده به اصرارش، ولی واقعا چرا یهو به ذهنش رسید کسی رو دارم که تهرانه؟! چون من ابدا حرفی از تهران نزده بودم... خودش داشت درباره ی تهران و ماجراهاش صحبت می کرد، من فقط گوش می کردم که یه جریانی رو شرح داد و منم الکی گفتم پس منم میام می بینمش یهو آیکون یافتم، یافتم داد و گفت پس اونم تهرانه:| جریان دروغ بگو و راست بگیر بوده فک کنم.


ادامه مطلب ...

بعد مدتها گوش کنیم؟

از این آهنگ خوبا که میتونی از هر دیدی بهش نگاه کنی و چند وقت کوتاهی بهشون گوش کنی... خوبه خلاصه در حد چند بار شنیدن و همراهش خوندن، اگه تونستید تو خیابون خلوت برید و گاز بدید و با صدای بلند گوش کنید. مگی خز



+

صبح بخیر

هیچ لذتی بالاتر از بیدار شدن صبح شنبه و دوباره خوابیدن تا ساعت نه و ده نیست، دلتون آب...

هوای اتاقم حسابی خنکه و من زیر پتوی قرمزم دارم از زندگیم لذت می برم، راستی کارمندای عزیز لذت این خواب به لذت گرفتن حقوقتون در :دی



تمام خستگی راه به تنم موند.

گاهی کامنت های آدمای این خونه ی خلوت و بی در و پیکر دل آدمو می لرزونه... از سر خاک اومدم، رو قبرش نشستم و اشک ریختم، با دستام بدون ذره ای وسواس قبرش رو شستم و با دست پاک کردم آبهای اضافیشو... به گلاش رسیدم و سبک شده بودم یه کم، هنوز دستامم نشسته بودم که این کامنت رو دیدم.

و خیلی غمگین شدم، چون واقعا نباید یک میلیون پس انداز داشتن واسه یه دختر 25ساله! زیاد به نظر بیاد، ولی انگار میاد. ضمنا شاید من 10 برابر این توی حسابم باشه و شاید دوستای شاغلم 100 برابر این، واقعا اینکه من نگرانیمو اینجا نوشتم و همچین بازخوردی دیدم خیلی جالب بود. بله خیلی سختمه که دارایی هامو(همون 980تومن رو) کم کم تو چشمتون می کنم. کاش مستقیم میگفتم من یک میلیوووون پول دارم!!! دل همگی بسوزه، و از همه مهم تر اینکه بهتون تبریک میگم چون ابدا انسان چیپی نیستید. من چیپم ازم دوری کنید، پولدار و پلید هم هستم.


دیگه حتی دلتم تنگ نمیشه؟

یه روزی همش بی وقت می اومد و وقتی می پرسیدم این موقع تو کجا؟ اینجا کجا؟

می گفت این روزا زود زود دلم برات تنگ میشه...


+ نارنجی زندگیم کم شده، رنگش پریده و حتی تبدیل به لیمویی شده... و این خیلی غم انگیزه خب :(

الان سکته می کنم!!!

از یه سایت معتبر خرید کردم، 98 هزار تومن و واسم اس ام اس اومده 980 هزار تومان از حساب شما کسر شد. یعنی چیییی؟! 

پانزده ثانیه یک عمره، یک عمر...

روی سجاده می خوابم، می شمرم... هزار و یک، هزار و دو، ... خودش یادم داده بود ساعت خوندن رو، خودش یادم داده بود که با چه فاصله ای  بشمرم تا بشه یه ثانیه... می شمرم، هزار و ده و هق هق گریه... سرمو روی مهر می ذارم، مشت می کوبم به زمین خدا و از نو تا پنج ثانیه می شمرم... 


من سر سجاده بارها و بارها و بارها پانزده ثانیه رو شمردم و جان دادم برات، جان دادم...جان دادم.


#بی تابی