عکس از بچهش گذاشته، پشتش یه کتابخونهست. ناخداگاه نگاه میکنم ببینم کتابی از من اونجا نیست؟ پس اگر کتاب گودی من دست اون نیست دست کیه؟
+ من هیچ وقت کتاب شوهر عزیز من رو نخوندم. ولی نمیدونم چرا امانت داده بودش دستم و منم خیر ندیدم پسش بدم هیچوقت...
+ آخرین پیامی که تو تلگرام ازش دارم مربوط به چند سال قبله، نوشته دیگه فقط منتظرم مرگم فرا برسه... الان اصلا یادش میاد که همچو چیزی گفته بوده بهم؟ اصلا هنوزم به نظرش اون روز حق داشت که اونجوری آرزوی مرگ کنه برای خودش؟ فکر نکنم... واقعا فکر نکنم
- میشه تو اون بری پاسارگاد اون کار رو انجام بدی؟ آخه دستات معجزه میکنه
+ بله، حتما میشه... در حالیکه اشک شوق تو چشام حلقه زده و با خودم فکر میکنم هیچوقت باورم نمیشد پسر فکر کنه من اینقدر دستم سبک بوده براش