دیروز با یه حساب و کتاب ذهنی به این نتیجه رسیدم که از وقتی با پسر در ارتباطم هیچ روزی بدون سلام، صبحت بخیر مگی نگذشته! واقعا میتونم بگم هیچروزی... اون وقت امروز صبح که سر حال چشم باز کردم دیدم پسر پیداش نیست و صبح بخیرم بهم نگفته!!! :دی
+ نتیجه اخلاقیش اینه که حتی در خلوت خویش هم لب به تحسین هیچ شخص و هیچ اتفاقی باز نکنم که فرداش اینجوری تو ذوقم نخوره
آخرین باری که اینجوری از هم خداحافظی کرده بودیم تو دانشجو بودی و من هم... باورم نمیشد چهار سال کارشناسیت تموم شده و خیلی زود بر میگردی، مثل حالا که باورم نمیشه سهشنبه سفرت تموم میشه و بر میگردی...
+وقتی درسش تموم شد و خواست برگرده با تمام پولای تو جیبیم رفتم خرید و از لوازم آرایشی خوب شهرمون یه رژ گرون به خیال خودم البته خریدم. با پول کم من اون مبلغ زیادی بود...
اولین عروسک عمرشو برای من خرید و بعد برای توتفرنگی، یادم نمیاد اما خودش میگه وقتی بهت گفتم چند وقته عمو شدم و تو زمانشو فهمیدی گفتی پس الان احتمالا اندازهی یه توتفرنگیه
عروسک من یه جوجهی کوچولوئه که اسمشو گذاشتم نینی، میدونم خیلی خلاقم تو انتخاب اسم ولی واقعا همینه که هست، وقتی نینی رو انتخاب کردیم دیدیم یه کم موهای روی سرش ریخته، ولی دلمون نیومد عوضش کنیم چون دیگه انتخابمونو کرده بودیم! گویی که بچهای از پرورشگاه آوردیم و دوس نداشتیم ناامیدش کنیم. همونی که از اول انتخاب کرده بودیمو خریدیم و آوردیمش خونه...
ازش میپرسم نینی دختره یا پسر؟ میگه وظیفهی تعیین جنسیت به عهدهی خودت باشه و منم واقعا نمیدونم دوس دارم دختر باشه یا پسر
ای ملتی که وبلاگ دارید، چرا و واقعا چرا دیگه رو مخفف میکنید دگ مینویسید؟ اصلا چطور فکر میکنید این دو حرف دگ در کنار هم دیگه خونده میشن؟
+ از پیجهای اینستاگرام انتظار خاصی ندارم ولی دیگه خدایی اینجا نباید اینجوری میشد.
امروز صبح با سلام سلام،
مگی کجایی بیدار شدم. وی از سر کارش یهو بیخبر رفته بود صبحونه بخوره و دلش نیومده بود بی من...
+ مثلا میتونم این کاراشو از سر علاقهش ببینم ولی بازم برام جالبه که ابراز علاقهی کلامی در رابطهمون جایی نداره ^_^
چند روز پیش خیلی جدی در مورد اینکه اصلا تصمیمی برای ازدواج داریم یا نه صحبت کردیم. من دلایلم برای تمایل به تجرد مشخص بود اما اون نخواست دلایلم رو بشنوه و منم نگفتم، اونم بر عکس قبلا که احساس میکنم دوست داشت زودتر تکلیف زندگیش مشخص شه و تمایلی به ادامه تجرد نداشت، حالا دیگه همچین رغبتی هم برای ازدواج نداره... من فکر میکنم مهمترین دلیلش مسائل مالی باشه
هنوز هر بار میره خونهی نصفه نیمهش رو میبینه برام عکس میفرسته و نظر میپرسه، خیلی بامزهست و خوشم اومده از این قضیه پیشخرید خونه ولی خب عملا مهندس ساختمون هیچ اجازهی دخالت نمیده و این خیلی بده
احتمالا تا بهمن خونه رو بهش تحویل میدن
امشب درحالیکه لم داده بودم روی مبل به این فکر کردم که هیچوقت به پسر گفتم دوسش دارم؟ و آیا اون تا حالا اینو بهم گفته؟(منظورم دقیقا جملهی دوستت دارم و عاشقتم هست) خدا پدر سرچ رو بیامرزه، عبارات فوق رو سرچ کردم و متاسفانه یا خوشبختانه جواب منفی بود. وقتی دیدم نتیجهای نداشته سرچم یه غصهی بزرگ توی دلم نشست، با اینکه همیشه خودم خواسته بودم این رابطه درگیر احساس نشه و سالم بمونه...
اگر شکایت کنم از کمبود محبت کلامی، با اطمینان میتونم بگم بعدش هرچیز محبتآمیزی بگه بهم نمیچسبه و دیگه ارزشش رو برام از دست میده، اینکه احساس کنم چون من ازش خواستم داره کاری رو برام انجام میده کلا جریان رو برام ابلهانه و بیارزش میکنه... از طرفی خب این یه رابطهی دو طرفهست، منم تو کلامم محبت نیست و از این بابت نمیتونم بهش خیلی هم ایراد بگیرم.
امروز وسط کارش ۲ ساعتی وقت آزاد داشت و گفت اگر موافقم زود حاضر شم و خودمو به سینما برسونم، یه دوش عجلهای گرفتم و بدو بدو رفتم سینما...
تصمیم داشتیم مسخرهباز رو ببینیم و ۲۰ ثانیه زودتر از اون رسیدم، تا بلیت خریدم رسید. انقد ساعت بدی بود کلا ۷ ۸ نفر بودیم تو سالن:دی
+ در کمال تعجب بندهی حقیر مسخرهباز رو دوس نداشتم، نمیگم بد بود ولی واقعا اونقدری که ازش تعریف شنیده بودیم با دیدنش شوکه شدیم.