مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

بهار سی‌‌و‌سه سالگی اینطوری میگذره…


مهمونی میرم خونه‌شون و اونم خونه‌مون میاد. 

حتی تا دم صبح خونه‌ی هم میمونیم و با اینکه پسر کم‌حرفه خوش می‌گذره بهم

هنوز گاهی ساکت بودنش تو جمع اذیتم میکنه و بعد به خودم میگم به تو چه؟ با خودت که تنها میشه اوووون همه حرف میزنه کافیه دیگه(پسر با من وقتی تنهاست تقریبا پرحرفه)

سه سال پیش تو خوابمم نمیدیدم این روزا رو، نه اینکه بگم آرزوش رو داشتم نه فقط خیلی به نظرم بعید بود بخواد این رابطه جدی بشه

——

دوباره شروع کردم به نشستن تو پارک و کتاب خوندن

امروز نشسته بودم و تقریبا بیست صفحه مونده بود کتابم تموم شه اومد دنبالم رفتیم پیاده‌روی و یه کافه تو دل بازار که پسر هیچ ازش راضی نبود:))

چای خوردیم و رشته‌خشکار و کاکا… حقم داشت خیلی معمولی بودن همه‌شون

——

دوباره داریم به کار بر میگردیم و یه مدت که کم کار کردیم حسابی تنبلم کرده بود. انقدر که همش دلم میخواد روزای تعطیلمون بیشتر باشه و از اون طرفم قسط دارم و کلی پول کم دارم برای قسط اردیبهشتم :-“ 

—-

شبا با مامانم از فی/لیمو و اینا سریال میبینیم، از اینکه یه کار مشترک با مامانم انجام میدم خوشحالم… از اونجایی که خودش تقریبا کاری برای خودش نمیکنه و من هر وقت بیرونم دلم پیششه که تنهاست. این حس تو یه سنایی کمرنگ میشه و یه سنایی پررنگ ولی مهم اینه متاسفانه این عذاب وجدان حسیه که من و خواهرم همیشه داشتیم.

——

ماه رمضون پارسال بخاطر آلرژیم چند روز صبح رفتیم خارج از شهر و صبحونه بیرون خوردیم که اذیت نشم با روزه، امسالم یه روز این کارو کردیم و رفتیم لاهیجان قشنگ

—-

با دختر برادرش حسابی بازی می‌کنم و اونم به نظر میاد حسابی عاشقمه و مدام پیگیر احوالاتمه:)) دختر بانمکیه و عینکی هم هست طفلی و از این نظر میگم طفلی که خودش دوست نداره

——

فروردین امسال خونه دایی‌ش، برادرش و خودشون دعوت شدم و شبای قشنگی هم بودن… جز این یه شبم مامان جاریم!افطاری/شام دعوتمون کرد رستوران که اونم خوش گذشت به نظرم

—-

هر سال دوست دارم چوپان ماه‌رمضون یه روزش مهمونمون باشه و امسال نشد ولی من یه روز مهمونش شدم و رفتیم افطاری دو نفره تو یه رستوران… بهم گفت ایشالا سال دیگه میام خونه خودت:) هم حس خوبی بود و هم از تصور اینکه ماه‌رمضون سال دیگه تنهام دلم یه جوری شد… 


خب همین دیگه:)


نظرات 2 + ارسال نظر
توکآ 1403/01/28 ساعت 22:16

فکر نباش ، شاید تا سال دیگه پسر یار تر شد توی این زمینه !
خداروشکر که داره خوب میره جلو

مرسی عزیزم

آسمان 1403/01/27 ساعت 21:56 http://avare.blog.ir

روزای قشنگیه
حسابی لذت ببر
یاد روزای آخر دم اومدنم میفتم. وقتی میخوای از همه چی از عمق وجودت لذت ببری!

مرسی آسمان
چقدر بامزه میتونم تصور کنم چه حس خوبی داشته برات اون روزا
راستی امیدوارم اوضاع خوب شه و بتونی زود بیای اینورا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد