مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

یه کمی نق

به طرز عجیبی صبح از گشنگی بیدار شدم، خوابم به هم ریخته اینم بی‌تاثیر نیست ولی همچنان احساس میکنم بیشتر برای گرسنگی از خواب پریدم.

چند روزه درست ناهار و شام نمیخورم، یعنی اینجوریه که اکثرا شام بیرون میخورم و چون عذاب وجدان میگیرم کم می‌خورم. 

فردا ناهارشم مامانم چیزایی درست کرده که من واسه آلرژیم سعی کردم نخورم، فلذا الان دلم خواسته بیام و غر بزنم. 

…….

دستپخت مامان پسر خوبه به نظرم و امروز ناهارم دعوت بودم خونه‌شون، اما گفتم نمیام و الان فکر می‌کنم اشتباه کردم کلا به خودم دردسر میدم همش… از اونجایی که این چند وقت من دو سه بار ناهار و شام خونه‌شون بودم و فرصت نشده پسر رو دعوت کنم فکر کردم بهتره نرم و شام دعوتش کنم خونه‌مون… درحالیکه میشد خیلی راحت ناهار برم اونجا و تموم، چه کاری بود خب؟

شامم خودم درست نمیکنم خونه ما اینجوریه که مامانم همیشه آشپزی کرده و منم که برم خونه خودم عین دخترای شونزده ساله تازه باید کلی آزمون و خطا کنم و یاد بگیرم. 

خونواده‌ی پسر من رو شبیه دختر بچه‌هایی میبینن که کم میخورن و باید مدام بهم بگن سیب‌زمینی بخور اینو بخور اونو بخور تهدیگ چی؟ و مامانش هر سری با مهربونی بشقابم رو پر میکنه و من عین بچه‌ها نصفه میخورم و بقیه رو میدم به پسر! یاد بچگیام میفتم و برام حس جالبی داره و یه کمم خجالت میکشم که هر سری عین بچه‌ها اضافه بشقابم رو میدم پسر بخوره که حروم نشه، رو این مورد هم خیلی حساسم و فکر می‌کنم نباید اینقدر باشم. خب فوقش یه کم غذا رو بریزن دور من که حواسم هست و خیلی به ندرت اینجوری پیش میاد. 

فکر کنین پسر ته تغاری بوده و من الان از خود پسر هم ۵ سال کوچیکترم  و به نظرم از این رو براشون شبیه بچه‌هام با ایییین همه سن ^_^

……..

یه مشکل مالی مسخره برام پیش اومده که هم خودم مقصرش‌ بودم که ریسک کردم هم شرایط این روزای ایران، خلاصه گند بزنن به این ماجراها… امیدوارم یجوری رفع و رجوع شه و قسط این ماهم بدم. 

………

اومدم آشپزخونه و برای خودم چای دم کردم، برم بخورم و برم سر کار و بارم

دو روز دیگه چهلم بابای میم(شوهر خواهرمه) میرسه و باز دو سه روزی کارمون تعطیله، منم که بدم نمیاد از تعطیلی‌ها با اینکه نیاز دارم کار کنم و پول در بیارم. 

……… 

جمعه‌ی قشنگی داشته باشید خواننده‌های بیشمارم:))) فکر میکنم شاید نهایتا یک نفر روز جمعه اینجا رو بخونه 


نظرات 8 + ارسال نظر
آویشن 1403/02/05 ساعت 01:07 http://Dittany.blogsky.com

میدونی منم با این غذا تو بشقاب ریختن کنار نمیام و به نظرم اذیت کننده هست ولی خب کلا تعارف تو فرهنگ ما ایرانی ها جایگاه ویژه ای داره و همیشه میزبان فکر میکنه اگه غذا نذاره تو ظرف مهمون بهش کم محلی کرده یا ممکن دلخور بشه ولی به این فکر نمیکنن که آدم با شکم خودش که دیگه خجالت نداره ، گرسنه باشی خب دوباره ظرفت و پر میکنی ، والا.
ولی سخت نگیر اوایلش هست ، کم کم همه چیز میاد دستت.
امیدوارم اون مشکل مالی که نوشتی تا الان حل شده باشه.
روح فامیلتون هم شاد. چقدر زود چهل روز گذشت....

آویش میدونی ما اصلا این کارو نمیکنیم و این رسم رو نداریم در واقع
برای همین خیلی برام عجیب بود اولا و شاید باورت نشه اولین‌بار بغض کرده بودم چون اگه نخورم حس می‌کنم میزبان دلخور میشه و فکر میکنه دوست نداشتم دستپختش رو خب

آره واقعا خیلی زود داره عمرمون میگذره دختر

هانی 1403/02/01 ساعت 01:09

شدیم دو نفر :))

الان هنوزم جمعه است دیگه ؟ :دی

آره هنوز جمعه‌ست ولی انگار بیشتر از دو نفر شدین و منم کلی تعجب کردم

تیلوتیلو 1403/02/01 ساعت 00:43

منم خوندمت
دعوتشون را رد نکن
به هر دو طرف فرصت بده
بلا ازتون دور باشه

چشم تیلو جانم

پریسا 1403/01/31 ساعت 19:42

منم خوندم امروز

همیشه از دیدن اسم پریسا میخوام بگم یعنی شما کدوم پریسایی؟
همونی که یه بار هم همدیگه رو دیدیم؟ هم محلی قدیمی؟

یادداشت های روزمرگی 1403/01/31 ساعت 12:23

مگی بیخیال نشخوارهای مزخرف فکری باش و لذت ببر از روزها و لحظات قشنگی که تجربه میکنی.

چشم عزیزم
یه کمی سخته برام رها کردن ولی دارم تمرین می‌کنم

فاطمه 1403/01/31 ساعت 08:06 http://Ttab.blogsky.com

من همیشه میخونمت همشهری

عزیزم
ممنونم کلی

سلام!
میگن غرغر آدمو آروم میکنه پس راحت باش
روز خوبی داشته باشی

سلام
خیلی خوشحالم که اینجا میتونم راحت باشم همچنین

فروردینی 1403/01/31 ساعت 06:39

سلام خانم
من خوندم. زنده و سلامت باشی و بلا ازتون دور باشه

سلام سلام
چه خوش به حالم شد که شما خوندی، امروز چندین بار یادت افتادم سر اتفاق‌های با ربط و بی‌ربط

+ کاش پست جدید بذاری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد