مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

بند لباس زیر

ما آدمها گاهی درک اشتباهی از صحبت های هم داریم.

مثل اون شب که فلانی گفت مگی مگی بند لباس زیرت افتاد پایین و من قلبم ریخت. 

واضح بود، میگفت بند لباس زیرم افتاده... 

و من حق داشتم دچار کجفهمی شم، در حالیکه اون می خواست بگه بند لباسی که زیر مانتو پوشیده بودم از دور گردنم باز شده و افتاده روی زمین... 


زندگی همینقدر مضحک و ابلهانه ست، گاهی ما از حرفهای هم تعابیر درستی داریم که می تونه مقصود اون طرف نبوده باشه، نه اشتباه از ماست و نه از اون، یا بهتره بگم اشکال از هر دو طرفه...



+ پنجاه و هفت کامنت تایید نشده دارم، ببخشید بی حوصلگی این روزهام رو و تحملم کنید. ممنون از دوستانی که لینک می فرستن، متاسفانه امکان باز کردن لینک ها رو ندارم، گوشیم حالش خوب نیست.

پاییز بی نظیر بود اگر... مدرسه ای نبود.

پاییز می تونست شاه فصل ها باشه، اما مدرسه این فرصت رو ازش گرفت. حیف نیست تو رنگی رنگی ترین فصل سال به درس و مدرسه و دانشگاه فکر کنی؟ تو این ماه باید بازی کرد، ولگردی کرد و نهایتا کار کرد، خدایا بچه ها رو کمی شاد کن که به روزهای مرگبار مدرسه نزدیک میشن... ازت ممنونم که منو به عقب بر نمی گردونی و دوباره بچه مدرسه ایم نمی کنی، خدایا اگر روزی بهم بچه ای میدی لطفا توان بده که نفرتم رو بهش منتقل نکنم، شاید اون مثل باباش عاشق درس و مدرسه باشه و شاید مثل باباش باهوش و خفن ناک باشه...

بمیره مادر برات که از 7صبح ظالمانه باید بیدارت کنیم و راهی مکانی کنیمت که هیچ سودی برات نداره، جانکم پیش پیش ما رو ببخش که چنین ظلمی رو در حقت روا خواهیم داشت(!)