مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

شهریور ۱۴۰۲ و ماجراهای مربوط به خرید و فروش ماشین

من اومدم بالاخره از این روزام بنویسم، اول از همه اینکه تقریبا هر روز سر کارم و اینجوری نیست که اتفاقات دور و برم مربوط بهماجراهای عاشقانه و تبدیل شدن دوست‌پسر به همسر احتمالی بشه، در واقع خیلی زمان محدودی صرف این چیزا و حتی فکر کردنبهش میشه تازه اگه بشه، همدیگرو میبینیم ولی مثل همیشه حرفهای عادی میزنیم و یه کمی به خریدا و تاریخ ازدواج و اینا فکر میکنیمهمین بیشتز از این نیست:دی . بعد ماجرایی که تو پست رمز دار نوشته بودم هم هنوز هست ولی یه فکرایی کردم براش، در واقع نمی‌دونمچرا احساس کردم فکر می‌کنید اون مشکل حل شده و من وارد فاز جدید خوشبختی شدم:دی 

که خب متاسفانه اینطور نیستباید دید در ادامه چطور پیش میره، احساسم اینه حمایت خانواده رو می‌تونم تا حدی داشته باشم… فعلابگذریمشاید بعدتر با مشخص شدن شرایط بیشتر ازش نوشتم:)


این روزا یه تصمیم ریسکی مالی گرفتم/گرفتیمبا خواهرم… تقریبا همه تصمیم‌های اینجوریمون با همه احتمالا یکی از دلایلش هم اینه کههمکاریم و دلیل دیگه‌ش اینه که ماشینی که تو پست قبل از فروختنش نوشتم ماشین مشترک من و خواهرم بوده… ماجرا از این قراره کهچند سال پیش ثبت‌نام ماشین اصلا طرفدار آنچنانی نداشت، چون کار سوددهی نبودپسر بدون اینکه بهم اطلاع بده یه ماشینی به ناممثبت‌نام کرد(نیازی نبود که پولی بده، فقط کافی بود شماره ملی و اینا رو داشته باشه که فکر میکنم اتفاقا چند وقت قبلش ازم گرفته بود وپرسیده بود دوست دارم برام ثبت‌نام کنه یا نه و حتی یادم نیست چه جوابی داده بودم احتمالا جوابم مثبت بود

یه روز با خواهرم نشستیم حساب و کتاب کردیم، دیدیم یه مقداری پول کم داریم ولی میتونیم با پولمون یه ۲۰۶ بخریمخلاصه شروع کردیمبه گشتن دنبال ماشین… اون زمان با پولی که داشتیم میشد یه ۲۰۶ تمیزی که دو سالی کار کرده بخریم مثلا… هیچی، بعد کلی گشتنیکی رو انتخاب کردیم که صفر بود ولی یه سال تو پارکینگ مونده بود، قرار شد یه وامی بگیریم و همین رو بخریم، لباس پوشیده حاضرمنتظر دایی‌م نشسته بودیم که بیاد و بریم برای خرید ماشین

حس خوبی بود و هیجان داشتم(اینم بگم که ما قبلا ماشین داشتیم که ماشین بابا بود و بعد داده بود به ما و به دلیل اتفاق خیلیناراحت‌کننده‌ای به طور ناگهانی فروخته شدبعدتر خودمون یعنی من و خواهرم دوباره با تلاش و از درآمد کار آزادمون و یه کمک خیلیکوچولو از بابا یه ماشین خریدیم که البته پلاک ملی نبود، پلاک منطقه هم اینجوریه که نمیشه باهاش خارج از استان رفت، پس برای همینمیخواستیم یه ۲۰۶ هم داشته باشیم برای مواقع ضروریخلاصه این اولین ماشین پلاک ملی‌مون بود که با پول خودمون میخریدیم و بابابرامون نخریده بوداگه بخوام با خودم صادق باشم باید بگم دلمون میخواست ماشین پلاک ملی داشته باشیم که اگه لازم شد سفریچیزی بریم یه ماشینی برای خونواده باشه، بله بابای من با اون همه دبدبه و کبکبه یهو ماشیناش رو فروخت به دلایلی که نمیخوام اینجاازش چیزی بنویسم، حالا ما داشتیم با هزار جور تلاش یه ۲۰۶ میخریدیمزندگی خیلی عجیبه خیلی… باز از اینم بگذریم که فضا غمگیننشه

دایی تماس گرفت و گفت یه کمی دیرتر میرسه با صاحاب ماشینم هماهنگ کرده که خبر میده قبل اومدن، منم با لباس بیرون پکر اومدم توتخت و برای چند دقیقه خوابم بردوقتی بیدار شدم ساعت حوالی ۱۱ صبح بود، دیدم چند تا پیام تبلیغاتی دارم و از بین اونا یکیشتبلیغاتی نبود، محتواش این بود که شما برنده ماشین فلان شدید، با عجله زنگ زدم به پسر که جریان این چیه؟

گفت ماشین ۲۰۷ برات ثبت‌نام کرده بودم دو ماه پیش دیگه ولی آخه الان چرا در اومده؟خلاصه رفتیم تو سایت و دیدیم تو رزرو سوماسممون در اومده یعنی دو نفر قبل ما انصراف دادن و حالا شده به نام ما فقط هم چند روز فرصت پرداخت داشتیمرفتم اتاق خواهرم کهاونم تو تختش داشت با گوشیش بازی میکرد، ماجرا رو بهش گفتم و اونم کلی شوکه شد و گفت مطمئنی دیگه؟ میشه مگه آخه یهو بعد اینمدت اسمت در بیاد؟

گفتم حالا شده و میگی چی کار کنیم؟ در عرض ۲ دقیقه تصمیم گرفتیم جای گرفتن قرض و وام همین رو ثبت‌نام کنیم و یه سال ماشیننداشته باشیم(چون تحویلش یک ساله بود و برای همینم انصرافی زیاد داشت و از دید اطرافیان خودمونم اصلا ارزش نداشت یک سالمنتظر موندن برای ماشین و در نهایت به قیمت روز پول دادن، ولی از نظر من و خواهرم با شرایطی که داشتیم تقریبا منطقی بودخلاصهزنگ زدیم و به دایی گفتیم فعلا از خرید اون ماشین منصرف شدیمظهر اومد پیشمون و گفت دلیلتون چی بود آخه انقدر یهو مگهنمیگفتید میخواید زودتر ماشین رو انتخاب کنید و بخرید؟ 

جریان رو تعریف کردیم، اونم گفت موافقه با یه سال بی‌ ماشین موندن و جاش این ماشین رو گرفتن، خصوصا وقتی پولمون اینجوری تاتهش صرف خریدن اون ۲۰۶ نمیشد.


خلاصه بعد از یک سال، نگه داشتن ۲۰۷ بانمکمون(من دوستش داشتمبالاخره فروختیمش و قرار شد یه ماشین یه کمی جادارتر بخریم،اینم بگم که تو این یه سال هیچ سفری هم نرفتیم باهاش و اگه ماشین بعدی رو تحویل بگیریم ممکنه سعی کنم که برنامه‌ریزی کنیم و بریم،خلاصه تا وقتی نداشتیمش فکر میکردم دلیل اینکه نمیشه خونوادگی سفر بریم اینه، اما حالا میدونم نه انگار دیگه اون روزای خوبموننمیاد… از اینم بگذریم.


در ادامه میام براتون تعریف می‌کنم دیگه چه ماجراهایی داریم و سعی می‌کنم ماجراها ازدواجی‌تر باشه :))


نظرات 7 + ارسال نظر
پریسا 1402/06/27 ساعت 11:01

عزیز دلم ،من همونم که همسایه قدیمیتون بودم

عزیزززززم
چقدر دلم برات تنگ شد دختر قشنگ و مهربون

آویشن 1402/06/26 ساعت 21:19 http://Dittany.blogsky.com

امیدوارم به زودی ماشینتون و تحویل بگیرید. این روزها هم میگذره

پریسا 1402/06/23 ساعت 22:18

سلام عزیز دلم، امیدوارم یادت باشه که من کدوم پریسام
میبینم که خبرهای خوبی تو راهه

سللم عزیز مهربونم، خب کاش آدرس میدادی که بدونم کدوم پریسای قشنگی

مهتا 1402/06/22 ساعت 20:57

اهل تلاش بودنت ستودنیه
منتظر ماجراهای ازدواجی هستیم

مرسی مهربون

آسمان 1402/06/22 ساعت 20:44 http://avare.blog.ir

منتظر مسائل ازدواجی ترت هستیم
من واسه پست قبلیت کامنت گذاشته بودم. عجیبه که نیومده!

اومده منم تاییدش کرده بودم! ولی الان دیدم جواب داده شده بود و بدون تایید

مگی جان رکرهاب خوب در راهته

مرسی سارای مهربون
امیدوارم که اینطور باشه


منتظرم بقیه ش را بخونم
و به نظرم بهترین تصمیمات را میگیری و به نظرم عاقلی و این خیلی خوبه...

مرسی تیلوی قشنگ
امیدوارم واقعا عاقل باشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد