مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

من بشینم کتاب بخونم و تو به کارات برسی…

دلم برای نشستن تو مغازه‌شون و حرف نزدن تنگ شده، واسه شبایی که کتابمو میگیرم دستم و میرم میشینم یه گوشه و شروع می‌کنم به خوندن… عموما اتفاق جالبی تو کتاب بیفته براش با هیجان تعریف می‌کنم و اونم سعی می‌کنه خودش رو مشتاق نشون بده:)

………

گاهی شب‌ها میریم بیرون و قدم میزنیم، یا با ماشین دور می‌زنیم و پادکست گوش میدیم، گاهی هم آهنگ‌های قدیمی… وقتی می‌خوام ازش خدافظی کنم دلم می‌گیره، با اینکه نمی‌دونم تعریف عشق یا دوست‌داشتن چیه ولی می‌تونم بگم خیلی رفیق خوبیه و خیلی جاها تو زندگی هوام رو داشته… اینه که وقتی می‌خوام ازش دور شم عموما یه کمی از این اتفاق دلخورم(از من بعیده چون کلا آدم وابسته‌ای نیستم)شاید عادت باشه اسمش، هوم؟

………

چهلم باباش شد، وای که هم دیر می‌گذره و هم زود… امسال ماه رمضون برامون ماه خوبی بود نسبتا، یعنی کنار هم آروم بودیم ولی درست از تعطیلات عید فطر شروع شد سختیا، بالاخره ۴۰ روز هم از فوتشون گذشت. تو مراسم که نشسته بودم همش با خودم فکر می‌کردم دوباره کی میام قبرستون؟ قلبم از یادآوری فوت حامد و بعد عمه مچاله میشه… 

………

دوست دارم تلاش کنم برای بهتر شدن روزام، ولی انگار خسته‌م و فعلا ترجیح میدم وقتم رو کمتر با کار و بیشتر با تفریح پر کنم:) 

……….

همچنان یکی از تفریحاتمون اینه مغازه‌های قدیمی رو پیدا کنیم و ببینیم توشون چه خبره، تقریبا همیشه هم چیزای جالبی میبینیم، مثلا دیروز یه عکس رو دیوار بود، که احتمالا عکس بابای صاب‌مغازه بوده… یا یه کیف پول و یه تکه صابون گلنار

:( به نظر می‌اومد مغازه نونوایی بوده و خیلی ساله که تعطیل شده… 

………..

حوالی جاده لیلاکوه به پرشکوه یه بازارچه هست که توش آش، املت، نون محلی و کاکا و چای و اینجور چیزا میفروشن… همه غرفه‌دارها خانومن و اخیرا به نظرم اینجور جاها خیلی بیشتر از کافه رفتن میچسبه و اینه که لطفا اگه گیلان هستید و پیشنهادی برام دارید بگید:) 


امروز روز خوبی بود و فردا ایشالا‌ روز بهتری هم باشه

نظرات 8 + ارسال نظر
فرشته 1402/05/19 ساعت 11:14 https://miss-f.blogsky.com/

چه قشنگ و زیبا

قشنگ خودتونید

چقدر دلم شمال خوااااست
خیلی وقتها فکر میکنم عشق ممکنه برای همه اتفاق نیافته... ولی یاد حرف یه دیالوگ افتادم عشق یعنی حالت خوب باشه... همین

سما 1402/05/17 ساعت 13:50

سلام.منم رشتم و واای عاشق اون جاییم که گفتی.نون خرفه اتیشی با تخم مرغ ابپز.کاکای کدو داغ وایی دلم خواست بدجور...
پلی تو پاییز و زمستون بیشتر میچسبه.ما زمستونا از رشت میکوبیم میریم اونجا صبحونه.یه جای دیگه قبل ترش هست فک کنم سر لیلا کوه بشه.دوسه تا تا مغازه نون میپزن اونجا میریم صبونه و عصرونه

به‌به
همشهری داریم اینجا مرسی از پیشنهادت
دقیقا همش با پسر حرف میزنیم میگیم پاییز شه چه بیشتر میچسبه اینجور جاها رفتن

خواننده 1402/05/17 ساعت 04:09

مگی شیطون تو چطور پرشکوه میشناسی؟ از رشت میاید فقط برای گردش دور نیست؟

پرشکوه رو می‌شناسم وقتی ۱۲ ساله بودم یه مدیر مهربون داشتیم که با شوهرش ما رو برده بود گردش
ولی دلیل دیگه‌ش اینه که دوستای شرق گیلانی دارم و اونجا زو معرفی کردن

آویشن 1402/05/16 ساعت 15:44 http://Dittany.blogsky.com

خوبه دیگه ، به نظرم وقت گذروندن با آدمی که دوستش داری و هم فکرت هست کلا جالبه.
یه سوالی با توجه به متنت اومد تو ذهنم اگه خواستی اینجا جواب نداده ولی حسم میگه پسر شرق گیلانی هست، درسته؟ یهو همشهری ما در نیاد فامیل بشیم

خیلی حس خوبیه با اینکه از نظر من رابطه‌مون عاشقانه و اینا نیست ولی خوبه در کل
عزیززززم
همشهری‌های شما رو که خیلی دوست دارم ولی نه، پسر رشتی رشتیه پدربزرگ مادریش رشتی نبوده که بازم شرق گیلانی نبوده

کتاب، موسیقی، آدم‌ها، بازار، وسایل قدیمی، دوست صمیمی، ترکیب دلنوازی هستن.
خدا رفتگان رو بیامرزه. دلتنگی خیلی سخته.

خیلی برای من خیلی

سوگند 1402/05/15 ساعت 10:02 http://Zahcheragh@gmail.com

عشق همین احساس آرامش در حضور شخصه ، همین که حتی اتفاق رخ داده در کتاب رو می خوای باهاش به اشتراک بزاری ، همین که اولین گزینه برای حرفاته . روزای سخت رو پشت سر گذاشتین ان شاالله بعد از این فقط روزهای خوب و آروم

ممنونم از شما عزیزم
چه دید قشنگی شاید واقعا عشق همین باشه

لیلی 1402/05/15 ساعت 06:49

فضای خیلی قشنگی رو توصیف کردین. زندگی امّا شبیه تابلوهای نقاشی ونگوگ نیست.باید این دقایق رو غنیمت دونست

موافقم
باید بیشتر قدر لحظه‌های معمولی‌م رو بدونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد