مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

از من و اتفاق‌های امروز و پسر

جلوی یه مغازه قدیمی میمونیم و توش رو نگاه می‌کنیم، روی وسایل یه عالم خاک نشسته، با هم حدس میزنیم که یعنی چند ساله بسته‌ست؟ بعد از ده دقیقه من یه تقویم توش میبینم که مال سال ۹۸ه، بهش میگم پسر چهااار ساله بسته‌س احتمالا…

میگه به نظرت صاحبش مرده؟ میگم خدا نکنه… میگه ممکنه الان خونه باشه اما مریض باشه که اینجا رو رها کرده مثلا… به این فکر می‌کنم که یه روزی منم آخرین روزیه که سر کار میرم بدون اینکه بدونم. بحث رو عوض می‌کنم و میگم پیاده بریم تا نوشین که کوکی بخوریم؟ و میریم

………….

یه تور دو روزه زیارتی می‌بینم بی‌هوا و بدون ذره‌ای فکر کردن بهش میگم دلم میخواد همین رو با هم بریم، هتلشم چه خوبه

میگه بریم. باز حرف از شناسنامه و نامحرم بودن میشه و غر میزنه که واقعا معنیش چیه این همه فضا برای تنها بودن هست چرا نباید به کسایی که ازدواج رسمی نکردن اتاق تو هتل ندن و باز سعی می‌کنم بحث رو عوض کنم که اوقاتمون تلخ نشه، (می‌تونیم دو تا اتاق بگیریم ولی اصلا به صرفه نیست)

………… 

هفته‌ی پیش همچین روزی حرف از شروع کار جدید شد، اینکه پسر کار جدیدی رو شروع کنه… باورم نمیشد ولی حرف از فروش خونه زد و من هنوز تو شوکم، سعی می‌کنم قبول کنم خونه خودشه و بفروشه اصلا به من چه… ولی همش یادم که میاد میگم چقدر طفلکی هستم که به هرچیزی دل میبندم ازم میگیرنش یجوری…

…………

جلسه با تراپیستم خیلی خوب بود، خیلی خیلی دیدهای جالبی داد بهم، باید روی رفتارم تمرکز کنم و عصبی نشم سر هر چیزی… امروز سر اینکه پسر یه جمله‌م رو نشنیده بود یا نادیده گرفته بود شروع کردم به غر غر زدن و در نهایت چند قطره اشک ریختن!!! از من بعیده واقعا

………… 

رفتیم یه زمین دیدیم که اگه خونه رو فروختیم بخشیش رو تبدیل کنیم و من که نظری ندادم و خودشم فقط دید و هیچی نگفت. انگار من منتظر واکنش اون بودم و اون منتظر واکنش من… 

…………

کف پیاده‌رو یه صفحه منچ دیدیم و گفتم حیف تاس نداریم، خدا پدر تاس مجازی رو بیامرزه که اگه نبود نمیشد بازی کنیم، من بردمش… کلی ذوق کرد از اینکه بردم، تجربه بامزه‌ای بود:دی

…………

تو راه برگشت که بودیم بهش گفتم به فلانی گفتم بیا ایران دیگه اونم گفته شما چی؟  نمیاید کانادا؟ منم گفتم کانادا راهمون نمیده!

پسر بلافاصله گفت چرا راه نمیده؟ توریستی میخوایم بریم دیگه با اینقدر هزینه میتونیم بریم(باز فکر کردم چرا من نمیفهمم ما تو چه طبقه اجتماعی هستیم؟ اگه برای کار جدید باید خونه بفروشیم اون‌وقت چطور امیدوارانه میگیم اگه اینقدر داشته باشیم کاری نداره که میشه بریم. رو هوا حرف میزنه؟ یا فکر میکنه میتونه هزینه سفر رو حتی برای خودش تامین کنه؟ باید در این مورد بیشتر با مشاورم صحبت کنم. اینکه نمی‌دونم دقیقا چه انتظاری میتونم ازش داشته باشم و هنوز که هنوزه اصلا نمیدونم چقدر درآمد داره حتی

تو جلسه آخر یه کمی در این مورد حرف زدیم که خیلی خوب و مفید بود به نظرم، اگه فرصت شه در موردش می‌نویسم اینجا… 

و در ادامه امیدوارم خوب باشید، دوستتون دارم:) اگه به خدا و امام حسین معتقدید که لطفا تو این روزا یاد منم باشید که خییییلییی محتاج دعام 

نظرات 13 + ارسال نظر
آویشن 1402/05/16 ساعت 15:46 http://Dittany.blogsky.com

درسته. با این اوضاع اقتصادی اکثرا دارن چند شغل و همزمان انجام میدن غیر از یه درصد خاصی مثل کارخونه دارها یا روئسای بالادست جامعه .

وای من برای یه کار هم خسته‌م
چجوری مردم سه تا شغل داااارن

آویشن 1402/05/10 ساعت 17:32 http://Dittany.blogsky.com

نمیدونم چی بگم به نظرم هیچ کسی حتی مشاور هم نمیتونه تو رو درست راهنمایی کنه چون اول و آخر این زندگی تو هست ، پس تصمیمی و بگیر که خودت باهاش خوشحالی .
در مورد کار هم فروش خونه برای سرمایه گذاری فکر نمیکنم راه حل درستی باشه چون با وضع موجود که شب میخوابیم روز بیدار میشیم سنگ روی سنگ بند نیست و اقتصادمون با کله میخوره زمین معلوم نیست کی بتونی دوباره سرمایه جمع کنی و خونه بخری. حالا باز شاید به این چیزهاش هم فکر کرده و به نظرش کارش انقدر سودآور هست که بشه این خلا رو سریع جبران کرد. فقط امیدوارم هر اتفاقی میوفته برای تو خیر باشه

هعی…
نمی‌دونم چی بگم آویشن
متاسفانه شرایط خیلی بده و نمیشه هم با یه کار زندگی رو گذروند البته اگه درآمدت خوب باشه که یه کار زیادی هم هست

مرررررسی مهربونم

مهر 1402/05/08 ساعت 20:56 https://mehrooooo.blogsky.com/

رو هوا که نه مگی ولی با توجه به شرایط و تورم که تو این سالها بیشتر شده و بعید میدونم که بهتر بشه،پولی برای سفر نمیمونه !مگر این که سفر الویت باشه، واسه ما ماشین بهتر کردن خونه رو کمی بزرگ کردن تو الویت ها همیشه بوده و به سفر نرسیدیم

میفهمم
درست میگی، همییییشه اولویت‌های دیگه‌ای هست دقیقا
برای منم ماشین رو بهتر کردن مثلا مهمه اما فعلا در شرایطی هستم که هیچی رو نمیتونم بهتر کنم سفر هم نمیتونم برم

هانی 1402/05/08 ساعت 10:34

سلام
خوشحالم که می نویسی و ازت بی خبر نیستم.

سلام هانی جان
مرسی که هستی واقعا

محیا 1402/05/07 ساعت 22:53

نظر من اینه قبل شروع هر کاری تو هر زمینه ای چند پیش کسی کار کنه بعد یاد گرفتن چم و خم کار خودش شروع کنه که دیگه زیان ده هم نباشه

چی بگم والا
خودش کارش آزاده و بالاخره آشناست با بازار ولی انتخابش اینه که شغل بعدیش متفاوت باشه و این یه کمی ترسناکه برام

مشکلات مالی هم قسمتی از زندگی هستند
ازشون خجالت نکش و حتما در موردشون حرف بزن
چون خدای نکرده بعدها همین بعدی که بهش توجه نکردی برات مشکل ساز میشه

چشم عزیزم
همین کار رو کردم

مری۶۹ 1402/05/07 ساعت 01:59

مگی دلم میخواد باهم بشینیم رودررو حرف بزنیم انگار خیلی باهات حرف دارم...
من یکم با اون رمزی ک دادی خوندمت ولی گویا بعضی پستات رمزش فرق داره
خواستم بهت ی چیز بگم اینک اشنایی قبل ازدواج خیلی مهمه درسته ولی طولانی شدنش مضره چون ی جورایی دو طرف رو دلسرد میکنه برای درجا زدن اگ برات مقدوره و فک میکنی پسر خوده نیمه گم شدته رسمی کنید ولی اگ فک میکنی مسایل مالی برات اولویته (که اگ باشه حق باهاته) تکلیف خودتو روشن کن...برا این همه درگیری های ذهنیت میگم ک ازاد بشی از فکرای جور واجور
فقط ی سوال ازت دارم ببخشید من قصدفضولی ندارم فقط عجیب بود برام یادمه اون زمانا ک میخوندمت خیلییی لاکچری و عااااالی بود وضعیت زندگیتون برا همین گفتم بهت ک رویاهای منی تو ولی توی پستات گفتی خیلی حامی مالی نداری واقعا برام عجیب بود چجوری اینجوری شداخه!!!!؟
اگ دلت خواست بگو وگرنه ک هیچ
حرفامو از طرف ی دوست بدون وگرنه اصلا قصد دیگه ای ندارم
من هیچ وقت هیچ دوستی نداشتم ک برام از دنیای متاهلی بگ
واقعا اصلا نمیشه روی حساب رفاقت با یکی قبول کنی اون بشه شریک زندگیت در واقع اگ طرف اخلاق و رفتار و کردار و سکنات و شعورش ب ادم بخوره دیگ بقیه چیزا هم خودبخود منطبق میشه با ادم ...هرچی هرچقد برات مهمه الویتت باشه و کوتاه نیا چون بعدا فقط باید حسرت بخوری برای کم کاری خودت....
من خودمو فدای کسایی کردم و ارزش نداشت در این حد از خودم بگذرم و ۷سال آذرگار با تمام وجودم اذیت بشم...

سلام عزیز دلم
من سعی می‌کنم بیشتر بنویسم در مورد زندگی‌م ولی بخشی از مسائل چون شخصی و فقط مربوط به خودم نیست سختمه
عزیز دلم کلا انتخاب و تصمیمم برای ازدواج همین آدمه با فوت پدرش همه چیز قراره دیرتر اتفاق بیفته
منم عجله‌ای ندارم البته تو این مدت باز کلی کار هست برای انجام دادن اگه همت کنیم و انجام بدیم البته

نگار 1402/05/07 ساعت 01:55

مگی جان برات تن سالم و جیب پر و پربرکت دعا میکنم با تمام ذرات سازنده ی قلبم

ممنونم نگار عزیز و قشنگم
امیدوارم دیگه رمزم بهت رسیده باشه

مهر 1402/05/07 ساعت 01:40 https://mehrooooo.blogsky.com/

کلا پسرا همینطوری‌ن
۴ سال من منتظرم با ایشون ی ترکیه برم دریغ و صد دریغ

یعنی میگی رو هوا یه چیزی گفته؟

محیا 1402/05/06 ساعت 21:36

واقعا الان گام سفت بر داشتن آدم نمیدونه بخره ضرر هست یا بفروشه ضرر...
ولی فروش خونه برای کار خیلی سخته چون خرید خونه دوباره با این شرایط سخته
بهتر بود برای شروع کار از فروش خونه کمک نگیره..
چون معلوم نیست کار سوده خواهد بود... کاش در مورد این موارد با هم فکری کنید و تنها تصمیم گرفته نشه..

چی بگم محیا جان
به ظاهر که مشورت میگیره اما نمیدونم چقدر عملی بشه نظرم
درهرحال منابع محدوده دیگه ماشینمونم چیزی نیست که با فروشش بخوایم کاری دست و پا کنیم

تو دعای امروزم بودین...
ممنون برای رمز...
خواستم اونجا بنویسم نشد، تو اینجور روزها رد پای خدا رو به وضوح میبینی...این رو منی دارم بهت میگم که ذره ای امید نداشتم و هرکسی می‌گفت جور میشه میگفتم چجوری؟! ازکجا؟ اما شد ، مطمئن هستم برای شما هم میشه به قشنگ ترین شکل
اگر نخواستید کامنتم رو تایید نکنید

ممنونم نسترن عزیز
امیدوارم همینطور باشه که میگی
البته که به نظرم آدمای خوب رد پای خدا رو بیشتر از من میبینن
مرسی از اینکه یادم بودین تو دعاتون

آسمان 1402/05/06 ساعت 06:08 http://avare.blog.ir

چرا در مورد درآمد و این چیزا مستقیم حرف نمیزنین با هم؟ راستش یکم تعجب کردم که گفتی باید با مشاور در موردش حرف بزنی. اگه قراره با هم زندگی کنین و موضوعم برات مهمه خب یه طوری با هم در موردش حرف بزنین.

یکی از چیزایی هم که بهش فک میکنم و خیلی عجیبه همینه که مثلا اینجا هرکی با هرکی میتونه حتی همخونه شه و زندگی کنه. رسمی و با بودن اسما توی قرارداد. اما اونجا حتی اتاق هتل هم بهت نمیدن اگه محرم نباشی. واقعا خیلی تو مغزم نمیره این چیزا

نوشین کجاست؟ منظریه یا گلسار؟ میترسم از این که اینقدر این شهر تغییر کنه که بیام نشناسمش. واسه همین دوس دارم همه جا رو هنوزم بلد باشم. من عاشق ساغریسازان (اون که تو مطهریه ساغریسازانه؟ همین الانشم یادم رفته :( ) و آفخرا و نقطه نقطه رشتم

آسمان قشنگم، با هم مستقیم حرف زدیم. چندین بارم حرف زدیم مشکل چیز دیگه بود که نوشتم باید با مشاور صحبت کنم. اینکه در ماه چقدر درآمد داره رو میدونم حدودا ولی از دید من با اون درآمد نمیشه اینقد راحت گفت خب میریم سفر کانادا
حالا احتمالا واضح‌تر تو یه پست خصوصی مینویسم.

نوشین لاهیجانه نگران نباش اونقدر تغییر نکرده اصلا بیا خودم بهت بگم چی عوض شده چی نشده برات عکس و فیلم بگیرم نگران نباشی
من از آفخرا زیاد رد میشم اتفاقا
خونه پدربزرگ پسر هم آفخرا بوده و شاید باورت نشه هنوزم هست توشم یه چیزایی هست و منم گاهی میرم اونجا

مری۶۹ 1402/05/06 ساعت 02:14

مگی چقد دلم برا خودم تنگ‌شده بود
چن ساله نخوندمت
چن ساله میگم برم ببینم چیا گفته
انگار همه چیزایی ک مینویسی دلم میخواسته توی رویاهام باشه و توی دنیای واقعی تجربش کنم
مگ میشه یکی انقد بهت شبیه باشه اخه ؟!
تو ک منو نمیشناسی ولی من ک میخونمت میبینم خودمی خود خودم

عزیزم امیدوارم الان حالت خیلی خوب باشه و اصلا دلت نخواد رویات من باشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد