سلام به خونهی گرم و خلوتم…
حس آدمی رو دارم که بعد چندین ماه دوری برگشته به خونهش، هی از یادآوری خاطرات این وبلاگ لبخند پت و پهن میشینه رو لبم:) هنوز اسمم رو با غلطی که توش هست دوست دارم، میدونید دیگه این اسم تو ترجمهی کتاب پرنده خارزار اینجوری نوشته شده بود و بعد من دوستش داشتم و تصمیم گرفتم مگهان باشم نه مگان
از خودم بگم که این چند وقت اتفاق خاص و مهمی نیفتاده جز اینکه سی و یک ساله شدم و امسال هم در سلامت سپری شده
برای اینکه بیام و دوباره از خودم بنویسم قول میدم قبل از پایان سال دوباره اینجا باشم.
تجربههای خوردنی امسال:
ماهیچه خوردن برام جذاب شده، ماهیچهی ربلان رو دوست دارم(خدا خیرت بده فاطمه که بردیم اونجا و بعد اون شده رستورانی که روش قفلی زدم)
خامه رو برای صبحونه امتحان کردم و دیدم تو سی و یک سالگی هم دوسش ندارم.
از خوردن نارگیل تو شیرینیها خوشم اومده
تجربههای خوندنی امسال:
یه عالم کتاب نصفه خونده دارم، به همین دلیل اسمی ازشون نمیبرم
جاش کلی پادکست گوش کردم و البته کتاب صوتی هم…
تجربههای سفر:
با دوستم دوتایی رفتیم تهران، درحالیکه من هیچوقت به رانندگی دوستام اعتماد ندارم و باهاشون سفر نمیرم! خودم هم خیلی کمتر رانندگی میکنم و خارج از شهر هم نمیرم:دی
خونه خودته راحت باش.
مرسی ازت، چراغ خونهمو روشن میکنی همیشه
خوبیش اینه که شما هم دیدین منو که میدونین چی پوشیده بودین تو اون مسیر همیشگی
چی بگم والا
چه تپل شدییی
قطعا با بارونی اورسایز ۵۱ کیلو وزن رو چاق دیدین
من همیشه اینجا هستم
هر روز و گاهی روزی چند بار رفرش میکنم به امید اینکه چیزی نوشته باشی
اره از شلوغیای اخر سال هیچی نگم برات ولی بازم دلیل نمیشه که نگی
خب اگه بتونم، اولویتم با دیدنته خوشگل خوش قلب رشتی❤️
چقدر دوستت دارم، فاطمه
ای جان❤️❤️❤️
نوش جونت
ولی یادت باشه که میای و خبر نمیدی
ای دختر بلا!
باورم نمیشه اینجایی… میام و نمیگم چون میدونم چه شلوغی خصوصا آخر سالم هست