از پلههای کلینیک که پایین میایم من بنا میذارم که بخندم، که الکی بخندم و بخندونمش... به پرستاری که بد آمپولش رو زده بخندم، به ماشینی که سر کوچه بیهیچ دلیلی خاموش شد بخندم، به لنگیدنش بعد از تزریق بخندم، به این بخندم که اعتقاد داره بعد بستنی باید ماالشعیر خورد که بشوره ببره، بخندم که یادمون بره امروز روز بدبیاریهای پشت هم بوده براش، میخندم و از خندهی من اونم نیشش باز میشه، حیفه تموم شه امشب بدون هیچ عکسی، گوشیمو در میارم و عکس از اولین آمپول زدن مشترک!مون میگیریم.
پسر اینم شد یه اولین دیگه...
خندان و شادان چنان که اگر آیندهی مشترکی باشه ببینیمش و فکر کنم امشب یکی از بهترین شبهای عمرمون بوده...
ما از همین تریبون از طرف پرستاری که ماتحت شش هزار و صد و بیست و پنجمین دوست جون شما رو آزرده عذر میخواهیم!!
مرسی از شما
۶۱۲۵مین بودنش هم شمردین که خودم آمارش دستم نبود، مرسی واقعا
قشنگی همینه که در شرایط سخت هم خوشی ایجاد کرد
سلام چقدر از این خوشحالیت خوشحالم یادمه یک زمانی که ناراحت بودی چقدر برات غصه میخوردم .الهی که همیشه دلت شاد و لبت خندون باشه...این شبها التماس دعا
سلام، لازم به ذکره الان به غصهی خیلی بزرگ دارم ولی یاد گرفتم دیگه مشکلاتم رو تو چشم و چال دوستای طفلیم نکنم
و البته بودن پسر خیلی کمک بزرگی به حالم کرده و ممنون از مهربونیت، دعات کردم
زندگیت پر از اولین ها شاد و قشنگ
ممنون مهر جان
اوخی
انشالله همهش خوشی باشه و عمر بدبیاریها کم
مچکر
این اولینهـا برا دخترا خیلی جذابه، امان وقتی از پسر بپرسی یادته مثلا دوسال دیگه بگه کی مگی بعد کلی نشونه بگه نمیدونم چرا یادم نمیاد یکم بیشتر نشونه میدی بعد میگه اره اره یادم آمد کی رو میگی
ان شاالله اولینهای زیادی پیش بیاد و تکرار بشه ولی آمپول نه
اوووه، پسر که فکر نکنم با عکس هم یادش بیاد حتی
بسی بیخیاله
خیلی چیزا هم البته اون یادشه و من نه که به نظرم خیلی حرص دراره